همین جور یه سر زدم، فکم افتاد. گااااد.
ببین کیلگ من دیگه دوران اعتیادم به کلشو پشت سر گذاشتم، از مزیت های سال اوّل دانشگا بود. هیچ سالی به اندازه ی اون سال از بی کلشی داغون نشده بودم. مثل این شیره ای ها شده بودم. می رفتم خوابگاشون که اینترنت بگیرم بازی کنم. صندلی م سر کلاس می شد جایی که خوب وصل شه به وای وای آشغال دانشگا. ولی خب جوابگو نبود. سرعت مزخرفی داشتن همه شون و همه ی اتک هام ریدمان می شد. اصلا یکی از دلایلم برای منتقل شدن همین کلش بود، بلیو می. خلاصه بعد مدّتی اینترنت نداشتن، خود به خود هیجانم خوابید و دیگه جدّی دنبال نکردم.
ولی آخه می دونی کلّه مکعّبی؟ من از خرداد ۹۳ منتظر این بودم. نمی تونم الآن حال نکنم باهاش. دارم می میییرم از خوشحالی.
قشنگ حس اینو دارم ک واسه یه چیزی پایه ای تلاش کردم، بهش رسیدم الآن.
وای وای وای.
اکانت کلش لول بالای صد.
کی می آد ازم بخره حالا؟
وای
وای
وای.
حتّی اون زمانا با خودم فکر می کردم کاری نداره ک هر سه ماه یه اکانتو صد می کنم پول در می آرم ازش. ولی مثل همه ی ایده های پول در آرم شکست خورد چون وقت می گرفت.
گاهی می رفتم با لول سی اینا، اکانت اینایی که لولاشون بالای صده رو شخم می زدم با حسرت نگاه می کردم و به خودم می گفتم یعنی می شه یه روز منم...؟
من دیگه الآن شاخ کلشم. لول بالای صد، کلن لول هفت، کو لیدر، ویزارد شیش، درگ چار. همه چی تموم اصلا. تموم شد رفت پی کارش. هدف بعدی لطفا.
همیشه که کلش آف کلنز رو باز می کنم و می رم سرباز تربیت کنم، چشمم به هیلر می افته و حالم به هم می خوره. خیلی با ایزوفاگوس سر این بحث کردیم بار ها.
+ اگه انتخابی بود، کدوم سرباز می شدی؟
+ اگه انتخابی نباشه، فکر می کنی از نظر سازنده ی بازی ها بیشتر شبیه کدوم سربازی؟
اوّلیش رو بی خیال چون سلیقه ایه، ولی به واسطه ی رشته ای که دارم و مسیر زندگیم، مطمئنّم سازنده ها منو به شکل یه هیلر با یه حلقه ی نورانی بالای سرم و دو تا بال کوفتی دو طرف دستام می بینن. و همینه که رو نرومه. هیلر احمق ترین سرباز کلشه. احمق ترین و لوس ترین. یعنی جامعه ی سربازای کلش رو می گیری و همیشه احمقانه ترین واکنش ها تو جنگ مال همین هیلره. اون قدر که همه معتقدن اگه تو جنگ نبریش سودش بیشتره.
یعنی من دارم این همه سختی می کشم تو دنیای واقعی سر پزشک شدنم ولی تهش فوق فوقش از نظر سازنده های بازی شبیه یه هیلر دامب و احمق و نفهمم. غمم می گیره خب.
عوضش تو کلش رویال که می رم احساسم کاملا بر عکسه. اونور همیشه این احساس رو داشتم که تو زندگی م یه کارت لجندری ام. و اگه تا حالا بازی نکردید هیچ ایده ای ندارید که لجندری کارت چیه و چه قدر خفنه. و منم نمی تونم میزان کم یاب بودن، عجیب غریب بودن و غیر قابل پیش بینی بودن این کارت رو بهتون بدم با نوشته هام. باید خودتون بازی کنید ماه ها تا بالاخره یه روز از هر هزار تا گنجی که باز می کنید یه دونه لجندری بزنه بیرون شاید بفهمید چی می گم.
اگه درکش کنید اونجاست که بالاخره با خودتون می گید برو عمو جون، این یارو چه اعتماد به سقفی داره کلا تو دنیای خرگوشی خودش سیر می کنه. آره دیگه.من هنوز به اون مرحله ای نرسیدم که بخوام قبول کنم یه آدم کاملا عادی ام مثل بقیه ی آدمایی که هر روز می بینم و سیرکلّی زندگیم هم با یکم اختلاف تهش مثل اونا پیش می ره. دلم هم نمی خواد اون روز رو ببینم. فکر کردن به معمولی بودن و یک هفت میلیاردم دنیا بودن، منو می کُشه. همیشه ته دلم مطمئن بودم که یه لجندری کارتم.
این اعتماد به سقفی که من دارم رو کمتر کسی داره. یعنی این قدر آدمای خفن هم سنّ خودم دیدم که اصلا کلّه ت سوت می کشه وقتی حجم موفقّیت شون رو نگاه می کنی. تو این جور مواقع از خودم پرسیدم دوست داشتی جای این می بودی و تهش با این استدلال: " اون طوری یه کارت اپیک همه چی تموم می شدی ولی دیگه لجندری نمی بودی!" برای طرف ته دلم آرزوی موفقیّت هزار برابر کردم بدون ذرّه ای خود کم بینی یا حسادت یا رشک و حسد. چون نمی دونم مغز احمقم همیشه این حس رو داره که از بقیه برتر و بالاتره. هر چه قدرم که خودمو کوچیک کنم، تضعیف کنم و ادّعای هیچی بودن کنم، مغزم واسه خودش هر سازی می خواد می زنه و بازم مطمئنّه که لجندریه.
ادّعای گنده ایه ولی می نویسمش. :))) واقعا تا حالا به هیچ کس حسودی نکردم. یعنی حتّی حسش رو ندارم که چه جوری می تونه باشه. حتّی احساس رقابت هم نکردم با کسی. به محض اینکه از یکی خوشم اومده کپی ش کردم رو خودم. یا حداقل دست و پا زدم که رو خودم کپی ش کنم. حالا نمی دونم نقطه ی قوّت حساب می شه یا نقطه ی خاک بر سری. ولی همیشه تو ذهنم فقط خودم بودم تو دنیا و کلا همه چی رو رام و مسخّر وجود حقیر می دیدم.
# نمی دونم تا چه حد با کلش آف کلنز و کلش رویال آشنایی دارید. شاید اصلا عمق حرفم رو متوجّه نشید، شاید حتّی سطحش رو هم متوجّه نشید. یه پست نسبتا طولانی نوشتم که بهتر بتونید درک کنید چی نوشتم. ولی اون قدر طولانی شد که این چند خط که هدف اصلی نوشته م بودن توش گم می شدن. چرک نویسش کردم و اومدم تو این پست جدید اینا رو نوشتم.
پ.ن: الآن کاملا پستم پتانسیلش رو داره یکی تون واسم کامنت بذاره لجندری کارت کی بودی تو کیلگ؟ و هزار مرتبه سجده شکر می خوام بکنم الآن. داشتم یه عکس اشتباه رو براتون آپلود می کردم که دودمان کل این سه سال بلاگ نویسی م رو به باد می داد. خوش حالم.
داشتم فکر می کردم آدمی زاد حتی اگر به زیر خاک برود و مثل انیمیشن ها کرم های خاکی از یک چشم به چشم دیگرش بلولند باز هم دلش تنگ یک سری کار های خاص خودش خواهد بود آن قدر که حتی تضمینی نیست روحش از زیر آن سنگ لحد نام در نیاید و به همان کار ها نپردازد. کار هایی که هر چه قدر هم آن ها را انجام می دهد خسته نمی شود و برای بار میلیونیوم باز هم به انجام آن ها اقدام می کند. یک طور خستگی نا پذیری...
مثلا در مورد مادرم... خیال می کنم روح او با همان سرعت الآنش و چه بسا بیشتر به سمت مطب بشتابد و فکر درمان کردن این مریض و آن مریض باشد و تهش هم استرس این را داشته باشد که حال فلان مریض یکهو بد نشود و فلانی دردش نگیرد...
پدرم یحتمل روح خود را به سمت دوست هایش هدایت می کند همان هایی که کلی زیادند. شاید هم برود پیش خواهر ها و برادر هایش که خیلی از ما دور اند. یک احتمال دیگر هم هست... اگر یک تلویزیون را روی کانال بی بی سی نامی فیکس کنیم و بفرستیم زیر سنگ لحد یحتمل روحش بیشتر از دو مورد قبلی آرامش خواهد داشت...
ایزوفاگوس چی؟ یک توپ بسش است. فوتبال می زند دم به دم. با چاشنی ایکس باکس و پی اس پی و البته عضویت ابد الدّهری کانال جم جونیور.... و کلیییی هم ناگت برای خوردن. بی نهایت تا...!
و می رسیم به من. روح من را احتمالا در لا به لای پتویی خواهید یافت در یک محوطه ی بیش از حد سبز و پر از چمن. قلم در دست ... از دل تنگی هایش می نویسد. که چه قدر دل تنگ این است. دل تنگ آن است. دل تنگ فلان است. دل تنگ بهمان است. و می خواهد این دل تنگی را با نوشتن فراموش یا شاید هم درمان کند. او قطعا از گذر زمان باز هم غرغر می کند و یحتمل به کسانی فکر می کند که هیچ سنخیتی با او ندارند و حتی از وجودش خبر هم ندارند... یا شاید هم کتابی از دوران نوجوانی ام در دستش باشد و یک عدد موبایل متصل به اینترنتِ گم شده در بین پتو. که هر از گاهی کِلَش را چک کند و لشگر هایش را بین هم کِلَنی هایش خیرات کند و بعدش هم برود تراوین و لشگرش را از فرط دل تنگی خالی کند بر سر واحه های تسخیر نشده. بعد هم می رود ادیتور سی پلاس پلاس اسمارت فون را باز می کند و می نویسد:
#include<iostream>
#include<conio.h>
#include<algorithm>
using namespace std;
int main(){
//////mage hamishe bayad inja code zad?
while(1){
////delam shadidan tang ast, kalle mokaaB...
}
system("pause");
}
گاهی هم که اعصابش خیلی خط خطی بشود "اهل کاشان" را از بر می خواند و با سهراب حرف می زند... روح همیشه دل تنگ من... نکند اینجا را هم آپلود می کند گاهی؟!!
هر چه قدر فکر می کنم این ها شده اند بخش ثابت زندگی من. در طی ده سال گذشته ی عمرم آرامش بخش ترین کار هایی ست که کرده ام. و هیچ وقت هم خسته نشده ام. شده است یک سال جدا شده باشم از چنین کار هایی. یا دو سال یا بیشتر... ولی باز بر می گردم به این کار ها. هر چه قدر هم که دیگر به درجه تبم نخورند. هر چه قدر هم که هم سن و سالانم بزنند تو خط "بادبادک باز" یا "چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد"... یا حتی بشوند یک "اینستا" باز حرفه ای... بروند تلگرام و مرا سرزنش کنند از تلگرام نداشتن. یا شعر های حافظ را برای هم تحلیل کنند و دم از روشن فکری بزنند... از زمانی که یادم می آمده هر وقت دلم خواسته از دنیای اطرافم کنده شوم یکی از کار های بالا را کرده ام و بعد از مدتی دیگر جایگزینی برایشان پیدا نکرده ام. در نتیجه آسان ترین راه انتخاب شده... تکرار و تکرار و تکرار... تکرار کارهای بچه گانه ولی دل نشین.
و الآن؟ بله. دقیقا همان زمانی ست که از همه چیز و همه کس کنده شدم و دقیقا درست نمی دانم دارن شان را برای بار بیستم است می خوانم یا نوزدهم یا شاید هم بیست و یکم.
+مرسی از نظر های سابق. خیلی. همه شان را خواندم. ولی حوصله ی جواب دادن ندارم. یعنی خیلی خیلی جواب هست که منتقل کردن آن ها فعلا در حوصله ی من نیست. گویی از یک کنکوری در روز بعد از کنکور بخواهید ده تا تست شیمی حل کند.از پشت بام هم پرتش کنید دلش را ندارد که ندارد... از طرفی دلم نمی خواهد بدون جواب دادن مهر تاییدی بر آن ها زده باشم. خصوصا یک نظر که شدیدا مخالف بود و من هم عاشق جواب دادن به چنین مخالفت هایی و بحث و تلاش برای اثبات حرفی که فکر می کنم درست است. منتها الآن جدا حسش نیست. بعدا تایید می شوند سر حوصله...
+دو تا سوال:
1) کنکوری جماعت دقیقا تا کی باید از این آن سوال بشنود در مورد کنکور؟ مشکلی ندارم. جواب می دهم تا زمانی که آخرین قطره ی آب دهانم باقی ست. ولی رواست در سلمانی هم به چشمانمان زل می زنند و می گویند: تو همان کنکوریه هستی! بگو زود تند سریع کنکور چی شد؟ قبول شدی؟
2)کنکوری جماعت تا کی باید در سایت های دیگر ول بچرخد و ریلود و ریفرش کند تا اسم مبارک سایت کانون فرهنگی آموزش-کاظم قلم چی از حافظه ی مرور گرش برود بیرون؟ به امید آن روز که وقتی آن کلیک بالایآدرس بار را می زنم دیگر چشمم به این نام نیفتد! :>
همممممممم...
خب تو روح اون کسی که یه کنکوری رو به همچین چیزی معتاد کنه.
البته در مورد من کسی در کار نبوده.
خودم کردم که...
# نمی دونم چرا تو اون قسمت چتش فقط عرب ها هستن. :|
# آها راستی سازنده ش واقعا کار خاصی نکرده... کپی پیست تراوینه! فقط چون رو موبایله این همه مردم عاشقش شدن. در حقیقت اینایی که می گن کلش آف کلنز خداست ، تا حالا رنگ سرور اسپید تراوین رو به خودشون ندیدن... چیه فقط وقت می گیره و ابله هایی مثل من رو گول می زنه که وقت تلف کنن صرفا. باز صد رحمت به سرور اسپید!
#اگه صرفا اون شجاعت رو نمی داشتم که همه ی اپ های موبایلم رو پاک کنم تا جا برای این یکی باز شه وضعم این نبود. اعم از : Cut the Rope ; Cut the box; Iran android و خیلی های دیگه که الان حضور ذهن ندارم... حسرت می خورم واسه اون همه مرحله هایی که آن لاک کرده بودم. واسه همه ی trophy هام،مدال هام،جام هام.... الان با چی ثابت کنم که "کات د روپ" رو تا تهش سه ستاره گرفتم ؟ :-(