بچّه ها بچّه ها مکالمه ی بین مامانم و داداشم الآن خود سوژه س. سوژه ترینه. وای.
دارم از خنده می میرم. :))))
حالا شاید بزرگ تر ک شدم و زنده موندم و قلمم بی پروا تر شد، براتون با جزئیات نوشتم.
ولی وای.
حالا قدر منو می فهمه. قدر داشتن یک بچّه ی خجالتی و درون گرا.
پاچیدم از خنده. :)))))
پ.ن:
ای کاش یه ویس ریکودر کوچیک قدر ته خودکار با کیفیت بالا داشتم.
ای کاش یه ویس ریکورد کوچیک قدر ته خودکار با کیفیت بالا داشتم.
ای کاش داشتم.
عح لعنتی.
من باید صداشو می گرفتم حداقل که وقتی بزرگ شد به خودش بدم بمیره از خنده.
پ.ن بعدی:
خدایا این چه مغزیه آفریدی واسه من؟
روم نمی شه تو چشمای هیچ کدومشون نگا کنم دیگه.
جالبه واسم.
گندشو یکی دیگه می زنه، خجالت و شرمش رو من به دوش می کشم...
هی کیلگ به نظرت من کار درستی کردم الآن به مامانم یاد دادم فیلم پورن یعنی چی؟
خاک بر سرم.
تازه داشت می خوند پورِن.
باید برم ببینم تو محلّ کار فسق و فجورشون دیگه چیا بهش یاد می دن. نچ نچ نچ. این بچّه این جوری نبود. رفیق ناباب آدمو به کجا که نمی کشونه... برم چپ و راستشون کنم؟
بعد آخه وژدانا خیلی آموزش سختی بود. :))) چرا با من این کارو کردی مادر؟ خدا رو شکر که چشم تو چشم نبودیم فقط از طریق صوت اطّلاعات رو منتقل کردم. تا یک دقیقه داشتم سعی می کردم واژه ی مناسب پیدا کنم گیر نمی اومد. هی می خواستم بگم چیز... چیز دیگه. چیز. یعنی چیز. اون بنده خدا هم هی تفهیم نمی شد.
دیگه تش دلو زدم به دریا یه جور تفهیمش کردم که تا آخر عمرش...
الآن یکم عذاب وجدان دارم راستش!
می بینی کیلگ؟ زمونه برعکس شده. یه جوری ام برعکس شده که خودمم نمی تونم توجیه ش کنم.
جدّی وقت ندارم، ولی یه کاری می کنن آدم نتونه ک پست نذاره.
هشتگ یک همچین خانواده ی مودب و فرهیخته ای هستیم ما. راستش فقط من اضافه ام توشون انگاری!