مامور شدم این فیل رو از خواب عصرانه ش بیدار کنم، دیگه دیدم تنهاییم و خطری نیست و انرژی مو هم امروز به مقادیر کافی خالی نکردم هنوز،
شروع کردم یکم باهاش شوخی خرکی کردن...
دیگه تا ک رسیده بودم به اون تیکه ی بووو سرده که می گه:
"برو بریم
برو
انریکو و
دمی مور و
جنی لو و
جی زی رو
کلکسیون کن ببین."
از خواب پا شد، دستاشو تو هوا تکون داد انگار ک بلیط بخت آزمایی برده باشه و گفت:
" هزار دلار! هزار دلار می دم واسه همین. همینو بدین می برم. کمیابه جای دیگه پیدا نمی شه."
وللّه ک یه لحظه حس حیوان سیرک بودن بهم دست داد. یعنی بچّه ی سیزده ساله تونم روحش تا این حد خشکیده! چه وضعشه آدم نمی تونه دو دیقه مسخره بازی در بیاره کنارتون؟
شهریار کوچولو؟ احوالات؟ یه چاه بیار با هم توش فریاد بزنیم. چی ان این عصا قورت داده های روانی. :)))
الآن هم طرف نشسته زانوی غم بغل گرفته، می گه وای من نمی دونم چرا این پاک نیّت احمق چهارده صفحه بهم مشق ادبیّات داده! بعد اداشو در می آره می گه طرف بر گشته بهم گفته:" این کار به نفع خونواده ته!" و غر غر های پشت بندش که : "مگه جنگه؟ چرا نمی فهمه امروز روز متوسّط ها بود امّا من تو گروه ضعیفام؟"
پاک نیّت پاک نیّت من خانواده شم. دمت گرم. هات. جیز. واقعا این حرکتت به نفعمونه. جووون. فقط من مشکل دارم هنوز نمی فهمم ک چرا از تبار من همچین جلبک ادبیّات نفهمی در اومده!
# کشفیات: این کتاب ریاضی جدیدا به مقسوم علیه می گن شمارنده. واو. عاد کردنم شنیده بودیم... ولی دیگه شمارنده؟ مگه قلم چیه حاجی؟ حداد عادل تا کجا می خواد بره داخل؟