می دونین همین الآن چی فهمیدم؟ هفته ی بعد دانشگاه ها باز می شه.
آقا من که نمی رم.
قرار نبود به این زودی بیست و پنجم شه.
قرار
نبود...!
یعنی اصلا حتّی بهش فکر هم نکرده بودم که حداقل تا سه هفته دیگه مجبور شم فکرم رو در گیر این موضوع کنم... اوووف.
کی زمان این قدر تند گذشت؟
نمی خوام آقا جان.
ن
می
خوام.
[دست به سینه زده و کلّه را در گریبان فرو برده و بغ می کند.]