Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

روشن فکر ترین کبک های ۲نیا

اینا خیلی ترسو عن یا من خیلی کلّه خرم؟

یعنی یه ژن گریفندوری تو این خانواده نمی بینم من.

این چه وضعشه... فقط بلدین مثل کبک بشینین تو خونه با فیلتر شکن تلگرام اسکرول کنین، تهش آروق سیاست بزنین سر میز نهار و شام و مغز منو با تحلیل هاتون به گا بدین؟ 

به جدّم ک لایک لایک فول لایک دارین!!!


الآن واسه لحظه ای دلم آزادی سال اوّلمو خواست. دور از خانواده، تو یه شهر دیگه. خودتم آقای خودت باشی. هر غلطی هم می خواستی می کردی، مامان بابا هم بالا سرت نبود هی زرت زرت کنه. اینا دیگه این روزا واقعا تو دست و پامن ... یه طور برخورد می شه باهام اینگاری ک بچّه چهارده پونزده ساله ام! :))))

بعد اون وقت می گن چی می شه ک دروغ می گین. بفرما بفرما! دروغ نگیم که شلوارو از پامون می کشید بیرون... دروغ کمربندمونه حقیقتش.


# خودشون رفتن انقلابشونو کردن، حالا به ما ک رسید آسمون گرفت. چی بگم. خب می خوام برم گند شما رو جمع  کنم اگه ک مورد نداره. حداقل یه چند تا چس شعار بدم! یکم نیگا کنم دلم خنک شه.  دنیا ک عوض نمی شه ما همان بدبختی هستیم ک بودیم ولی لااقل دل صاب مرده ی خودم آروم می شه قدر سر سوزن. دارم می پوسم تو این مملکت حقیقتش. حیف چهارده م. حیف پونزده م.حیف شونزده م. حیف هیفده م. حیف هیژده م. حیف نوزده م. حیف بیست الآنم! حیف هر لحظه نفسی ک دارم می کشم تو ایران.

نمی خوام ولم کنید

شت. چه شام غریبانی شد امشب. دیگه حس می کنم کوکائین انداختم بالا.

همه چی توهمی شده.

یعنی نمی کنید نمی کنید می ذارید اصل شب امتحان، انقلاب می کنید.

من الآن گه گیجه گرفتم...  نمی دونم دنبال فیلتر شکن باشم، بک آپ بگیرم از آرشیوام، دنبال اردر های مامان بابام باشم ک زرت زرت نق می زنن انگار کلید اینترنت زیر دستمه و فرمانده کل قوام، نمی دونم درسمو بخونم، تند تند جزوه های مونده رو دانلود کنم تا اینترنت قطع نشده. من چه گهی بخورم خوب؟

باز خوبه هنوز نفهمیدن اینترنت مخابراتو قطع کنن. :))) زرتی ها. گل به خودی می زنن همیشه.

حوصله ندارم. 

اگه انقلاب شد و اینترنت کامل رفت پایین و قیمه ها ریخت تو ماستا، خداحافظ، دوستتون داریم. 


پ.ن. ایزوفاگوس الآن داره می گه:

مامان! به نظرت کی رهبر می شه؟ میر حسین؟


پ.ن. بعدی. می رم می رم. قول. می رم درس می خونم الآن. فقط اینو بگم ک درک کنید تا چه حد حالم کوکائینیه. رفتم آب بخورم از یخچال، سر راه یه جعبه شیرینی دیدم گفتم بذار بردارم تناول کنم یکم حالم جا بیاد.

آقا هی دستمو بردم جلو، شیرینی سفیدا نیومد به چنگم. 

هی باز گفتم عح جان ازین شیرینی نخودی هاس دست دراز کردم دیدم دستم از تو شیرینی ها رد می شه! داشتم توهم روح می زدم کم کم. اینکه مُردم و بدنم داره از تو اشیا رد می شه.

ک دیگه تهش با دست جعبه ی شیرینی رو گرفتم تو هوا ببینم شیرینی ها چه مرگشونه...

دیدم عهههه. این اصلا جعبه ی شیرینی نیست، دم کنی آشپز خونه س. :-" اون شیرینی ها هم طرح روش بوده مثن.