شت. چه شام غریبانی شد امشب. دیگه حس می کنم کوکائین انداختم بالا.
همه چی توهمی شده.
یعنی نمی کنید نمی کنید می ذارید اصل شب امتحان، انقلاب می کنید.
من الآن گه گیجه گرفتم... نمی دونم دنبال فیلتر شکن باشم، بک آپ بگیرم از آرشیوام، دنبال اردر های مامان بابام باشم ک زرت زرت نق می زنن انگار کلید اینترنت زیر دستمه و فرمانده کل قوام، نمی دونم درسمو بخونم، تند تند جزوه های مونده رو دانلود کنم تا اینترنت قطع نشده. من چه گهی بخورم خوب؟
باز خوبه هنوز نفهمیدن اینترنت مخابراتو قطع کنن. :))) زرتی ها. گل به خودی می زنن همیشه.
حوصله ندارم.
اگه انقلاب شد و اینترنت کامل رفت پایین و قیمه ها ریخت تو ماستا، خداحافظ، دوستتون داریم.
پ.ن. ایزوفاگوس الآن داره می گه:
مامان! به نظرت کی رهبر می شه؟ میر حسین؟
پ.ن. بعدی. می رم می رم. قول. می رم درس می خونم الآن. فقط اینو بگم ک درک کنید تا چه حد حالم کوکائینیه. رفتم آب بخورم از یخچال، سر راه یه جعبه شیرینی دیدم گفتم بذار بردارم تناول کنم یکم حالم جا بیاد.
آقا هی دستمو بردم جلو، شیرینی سفیدا نیومد به چنگم.
هی باز گفتم عح جان ازین شیرینی نخودی هاس دست دراز کردم دیدم دستم از تو شیرینی ها رد می شه! داشتم توهم روح می زدم کم کم. اینکه مُردم و بدنم داره از تو اشیا رد می شه.
ک دیگه تهش با دست جعبه ی شیرینی رو گرفتم تو هوا ببینم شیرینی ها چه مرگشونه...
دیدم عهههه. این اصلا جعبه ی شیرینی نیست، دم کنی آشپز خونه س. :-" اون شیرینی ها هم طرح روش بوده مثن.