من حواسم هستا،
جدیدن خیلی دارین تند تند ازدواج می کنین. تابع نمایی شده چیه...
امروز داشتن بهم می گفتن آره فلان سال بالایی ه دارو، منو می گی یک احساسات غریبی داشتم..
هی می گفتم مطمئنی؟ مطمئنی خودشه؟ این که هم سرویسی من بود. حالا انگار حکم هم سرویسی من بودن طرف رو از ازدواج کردن مبرا می کنه. :))))
بابا گند بزنن توش، از تبریک این یکی هم جا موندم، چه دنیای مزخرفی شده همه چی به یه نخ مجازی جات بنده. توش نباشی از حال هیشکی خبردار نمی شی!
یعنی آدم به یکی که پنج خروس خون صبحا سرشو می ذاشته رو شونه هاش خر و پف می کرده هم نمی تونه تبریک بگه؟
یعنی آدم نباس به یکی که پف زیر چشاشو دیده، با هم تو برف منتظر سرویس رژه رفتن سگ لرز زدن، یخ ریختن تو لباس هم بتونه تبریک بگه؟
بابا لامصب ما با هم زیر یه کاپشن می خوابیدیم. اصلا به چه حقی بچه محلتو دعوت نکردی؟ :)))
چه دنیایی. چه دنیایی.
دوباره می ریم تو پروسه ی حالا من به این یکی چه شکلی تبریک بگم!! وات د.
به اون قبلی که هر کار کردم نشد و نگفتم. این یکی هم که گویا پنج ماهه ازدواج کرده. یا خدا.
من بعد همین پست پا می شم، بر ترسم غلبه می کنم و بهش پیام می دم. خیلی بی صفتم اگه این کارو نکنم.
"بابا ازدواج سفید چیه؟"
به همین برکت دو دیقه پیش اینو از بابام پرسید! 0-0
الآنم بعد فهموندن مفهوم، دارن سر اینکه آیا واقعا عبارت رو از معلّمش یاد گرفته یا از دوستاش، گپ دوستانه می زنن با هم.
بعد اون وقت این ور اتاق، کیلگی رو داریم که هنوز طوری تو خونه رفتار می کنه که گویی بچّه ها ماحصل گرده افشانی پدر و مادرشان هستند که اگر هم، زبانم لال زبانم لال نباشند، قطعا لک لک ها دریغ نکرده و مسئولیت را یک تنه با توک نارنجی شان متقبل خواهند شد.
من حقیقتا مفتخرم بچّه ها. :{
شت. زمونه چقد سریع عوض شد و جا موندیم و نفهمیدیم.
.:. فلسفیش می فرماد که: نیامدی و تمام شعر های سپید من سیاه شد... ک به درک، می رم لاک غلط گیر کانکو می خرم.