Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چیتان پیتان

بعضی روز ها هم هیچ وقت اونجور که فکرشو می کنی و برنامه ریختی پیش نمی ره.

مثل امروز برای چیف رزیدنت عزیز ما،

که خودش رو چیتان پیتان کرده بود بیاد بالای سن برامون به عنوان چیف بیمارستان سخن رانی کنه،

ولی استادی که اومد معرفی اش کرد اینقدر خر و بی احساس و نفهم بود،

که فقط اسمش رو خوند و بدون اینکه صداش بزنه بالای سن، ختم مورنینگ رو اعلام کرد! با وجودی که صدای تشویق ما رو شنید.

به همین راحتی.

بچه ها... من کنارش نشسته بودم. دو صندلی بیشتر باهاش فاصله نداشتم.

من شوق رو توی چشماش دیدم. چشماش از پشت عینک برق می زد!

مشخص بود قضیه ای هست که خیلی براش مهمه و چه قدر براش تلاش کرده و بهش فکر کرده!!

مشخص بود مثل یه قضیه ای که دغدغه اش رو داریم، صبح رفته جلوی اینه خودش رو نگاه کرده، زل زده به چشمای خودش، دستی کشیده تو موهاش، با خودش حرف زده کلی و ادای اسکار گرفتن در اورده تو خلوت خودش.

موهاش رو ژل زده بود، اصلاح کرده بود، ردیف جلو نشسته بود و حتم دارم متنی برای سخن رانی اماده کرده بود،

حتی داده بود یکی دیگه از رزیدنت ها ازش فیلم بگیره وقتی خواست بره بالای سن.

و به همین راحتی... شما تمام ذوق و شوق یک نفر رو با یک بی ملاحظگی ساده ازش می گیرید.

درسته شاید در ظاهر قضیه ی مهمی نباشه،

ولی نمی دونم چرا فکر نمی کنیم این اتفاقات کوچک و به ظاهر ساده گاهی تنها دلخوشی یه آدم هستند که داریم همونم ازش می گیریم.

دقیقا زیر نظرش داشتم، وقتی استاد اسمش رو خواند، 

نیم خیز شد، بعد از روی صندلی بلند شد بره بالای سن،

و یکهو استاد گفت خسته نباشید خدافظ! یا یه همچو چیزی!!!

و من بهت زده بودم... واقعا بهت زده شدم از این اتفاق. شما نمی دونید چه قدر ذوق داشت. من ذوق ته چشمشو دیدم و همین بود که اتیشم می زد!!


به همین مناسبت من بعدش خودم دیدمش و شخصا بهش تبریک گفتم. چون واقعا لیاقتش رو داره و چیف قهاری می شه. اگه یکم دیگه صمیمی تر بودیم در گوشش می گفتم، بیا بغلم بابا ولشون کن همه شون خر و نفهمند! ولی حیف که رعایت لولینگ دست و پام رو بسته بود وگرنه واقعا باید یکی بغلش می کرد در اون شرایط. اندیکاسیون مطلق.


+ حواستون به ذوق ته چشم هم دیگه باشه!! التماستون می کنم.


دیگه منم که خودم به نظر دارو لازمم حالم زیاد خوش نیست گفتم بیام اینجا خاطره در کنم دلم باز بشه. پیش اوری تینگ عزیزم که شرف داره به صد تا قرص. 


پ.ن. امروز وقتی برگشتم یه گربه رفته بود تو انباری همسایه درب روش قفل شده بود! و من نجاتش دادم. خیلی خوشحالم چون اگه به دادش نمی رسیدم تلف می شد اون تو. صدای میو میو ش به گوش اژدهایان رسید. هاه. 


پ.ن. یه مشت رزیدنت حسود هم داشتیم، داشتند این مراسم تاج گذاری رو مسخره می کردند. حتم دارم چون خودشون عرضه ی چیف شدن نداشتند! ویژگی بارز ایرانی جماعت.


پ.ن. درکش می کنم چون زیاد سر خودم اومده. به همین مناسبت یادم بندازید بعدا بیام اخرین باری که یکی از دلخوشی های عمیقم رو ازم گرفتند و اومدم خونه دقیقا ده دقیقه رو بالشت زار زدم و بعدش خوابیدم رو براتون تعریف کنم. یکی دو هفته پیش بود! می تونید حدس بزنید ولی از همین الان مطمئن باشید هیشکی درست نمی گه و وقتی تعریف کنم خیلی مسخره ام می کنید ولی شخصا وا داده بودم. نمی دونم چرا اکثرا فکر می کنید ادمیزاد ها روبات اند. یا حداقل اینجور رفتار می کنید. پوف. 


پ.ن. خدایا ای بزرگوار! خوشحالش کن! یه جوری خوشحالش کن و بذر شادی بپاش تو دلش، که یادش بره اصلا امروزی هم وجود داشت.


پ.ن. حس می کنم یک تولد رو داره یادم می ره. بیایید اعتراف کنید خوب. سوم مهر؟! حس خوبی بهش دارم. درست گفتم؟ هوم واقعا زیباست که دوستای اینور و اونور مانیتور رو با هم قاطی می کنم. تولدتون مبارک!! 

جادویی ترین کشیک دنیا

صدای منو می شنوید از کالیفرنیا آمریکا،

جادویی ترین کشیک دنیا.


آقا جدی طلسم شده چه خبره به میمنت حضور منه؟ هیچی! دقیقا هیچی مریض نیومده و حدودا ۱۵ تا تخت خالی داریم!!! کف و خون قاطی کردم خودم هم از تعجب. :() 

الان زنگ زدم به سر پرستار می گم من انترنتون هستم. هیچی مریض نیومده بخش؟ میگه نه والا دکتر هیچی نیومده! 

حالا من فکر کرده بودم نگه داشتند مریضا جمع بشه و بعد به من زنگ بزنند که اذیت نشم هی بخواهم برم و برگردم.ولی اصلا حتی یدونه مریض هم نیومدههههههه.

دوستم باخت داد. بدم باخت داد که عوض کرد با من. یک کشیک رویایی رو باخت داد. هه. حالا باید کشیک اورژانس منو به جام بره که اصلا راحت نیست وجدانا. بهشم نمی گم چه قدر خوش گذشت چون اینا از حسودی می میرند.

یعنی این تاریخی ترین حضور من در پاویون هست از ساعت یک که ویزیت کردیم و برگشتم هیچ کسی تا الان کاری به کارم نداشته. :))))))

حالا من کشیک های قبلی ام که این سایت بودم، مثلا اگه دوازده تا تخت خالی داشتیم عین هر دوازده تا رو می خوابوندیم دوباره و تهش پاره شدم اینقدر سخت و زیاد بود و خود رزیدنت کشیک می اومد کمکم کارهام رو انجام می داد چون واقعا زیاد بود کار انترن! انواع و اقسام سرطان ها رو خوابوندم اون شب.

ولی امروز... ای جانم به امروز!


این سال یکیه که باهاش کشیکم بین رزیدنت ها معروفه به بد کشیک بودن و می گند هر روزی این بنده ی خدا کشیک هست یا همه ی مریض ها می میرند یا به طرز غیر قابل درکی شلوغ می شه. فکر کنم این اولین کشیکش باشه که داره یک نفسی می کشه. از فردا یهو دیدی به من می گه کیلگ بیا به عنوان چشم زخم می خوام با خودم ببرمت همه جا اثر من رو خنثی کنی! باور کنید در مخیله ام نمی گنجه کسی نیومده. الان از شدت بی کاری تشنج می کنه رزیدنتم.


این هم اتاقی حسود هم اومده به من می گه بد بهت نگذره همه اش خوابیدی! حالا اون زمان که ما زیر کرونا دست و پا می زدیم این جراحیا زخم بستر گرفته بودند از بیکاری و الان پرو پرو حسادت می ورزه به من. خب سرت به کار خودت دیگه من یدونه کشیک آف دارم باید بیای گند بزنی به حالم حسود بدبخ؟ 


اخ اینم بهتون بگم و برم راند سه و چهار خواب! بچه ها یه مریض داشتیم یه اقایی بود میان سال که موکور گرفته بود. از همین قارچ سیاه که مد شده. اون زمانی که صبح انترن این بخش بودم، با استاد که ویزیتش کردیم استاد رفت بالا سرش و گفت این پره اکسپایره و هر اینه نزدیکه که بمیره. تب کرده بود و وضعیتی... بعد من اینقدر ناراحت شدم اینقدر ناراحت شدم چون خیلی خوشم می اومد ازش. و وقتی استاد اینقدر قطعی گفت این یکی از همین روزا می میره قطعا حالم خیلی خراب شد که چرا مرگ یه بیمار باید اینقدر حتمی باشه وقتی خودش هشیاره و حرف می زنه با من و خبر نداره که همه پشت سرش می گن تو قراره بمیری. اینکه کاری نمی شه واسش کرد و باید نگاه کنیم تا بمیره. خلاصه من یادمه مریض رو جراحی  تخلیه ی سینوس کردند و یه عالمه انتی بیوتیک و داروی سلطان قلب ها امفوتریسین بی لیپوزومال و ... بهش دادند و خلاصه شد و من رفتم از اون بخش و همه اش ناراحت بودم الان لابد این مریض وقتی من نیستم می میره. حالا امروز بعد سه هفته رفتم دیدم یه مریض جدید اومده از یکی از بخشا. بعد اسمش اشنا بود. هی گفتم خدایا خدایا خدایا کجا شنیدم! بعد یهو به خودم گفتم عه این همینی نبود که قرار بود بمیره؟ و رفتم از پرستار پرسیدم گفت خودشه حالش خوب خوب شده.

و باورم نمی شه. معجزه به این می گن. مریضی که خوبه یهو می میره. مریضی هم که همه می گن رو به موته و باهاش خداحافظی کردیم سر و مر گنده راه می ره. به خدا اگر ایزوله نبود می رفتم بغلش می کردم از شدت شوق که زنده مونده. یکی از زیبا ترین مریضا که به چشم دیدم. اقای داوودی.

کشیک دل انگیز روز جمعه

بر خلاف چیزی که اکثریت ازش فراری اند، من واقعا می تونم عاشق کشیک روز جمعه باشم.

خب بین ما همیشه دعواست که کی جمعه ها بایسته چون رسما تنها روز تعطیلت هم باید فول کامپلیت در بیمارستان باشی، ولی خداوکیلی کشیک روز جمعه، صبح و عصرش، یه صفایی داره که کشیک های هیچ روز دیگری نچ نداره و برای همین نمی فهمم چرا همدیگه رو می درند سر کشیک جمعه ها چون مورد خاصی نیست. این روز کشیکاش پر ارامشه، پاویون خلوته، رزیدنتاش مهربون می شن، کلی وقت هست برای بررسی کردن مریضا و چون اکثر بخش های بیمارستان تعطیله به غیر از موارد اورژانسی بیمار رو نگا نگا می کنیم تا فردا بشه.

فقط بدیش اینه که من تقریبا تنها روزی که می تونم در هفته از نعمت پدر مادر بهره مند باشم امروز بود که اینم کشیک اومدم.  ولی می خوام بگم دقیقاچیزی که همه ازش فراری اند برای من پر لذته و مثلا همه با خودشون فکر می کنند چه بدبختی ام من که جمعه زیاد بهم می افته و به حساب خوش شانسی خودشون می گذارند وقتی بهم جمعه می ندازند یا نماینده ی قزمیت فضایی می خواد حال گیری کنه جمعه برام کشیک می گذاره، در صورتی که شانس من دقیقا در کشیک روز جمعه است و عاشقشم.

جاتون خالی، چشم نزنم کشیک امروزم رو، صبح زود بیدار شدم  هر زمان که دلم خواست امدم بیمارستان چون کسی نمی فهمه و لازم نیست خیلییی ان تایم باشیم و من با سرعت مورد علاقه ی خودم خودم رو رسوندم به بیمارستان بدون تنش و بدو بدو دیر شد های هر روزه که قلبم رو درد می اره و کلی در حوالی بیمارستان ول چرخیدم سر صبحی، تو پاویون یه اتاق گیرم اومد رو به دریا، با کولر و نورگیری عالی،  در حالی که پرایوسی اش عالیه و ده هزار نفر رو نمی بینم هر لحظه، و با یکی که نمی دونم کیه هم اتاقم احتمالا سال بالاییه و بسیار حس خوبیه که نمی شناسمش. پرستارا کلی مهربونی کردند از صبح باهام تا به اینجای کار، خفن ترین و باهوش ترین سال یکی دنیا باهام کشیکه و کلی اموزشم داد،  و الانم لش کردم دارم درس می خونم و به جرئت می گم ارامش همین جاست که منم. ایشالا تا فردا صبح هم مریضی نمیاد و مورنینگ نمی شیم. احتمالش خیلی کمه! می خوام به عنوان زیبا ترین کشیک ثبتش کنم.

کشیک امروز رو با یکی از بچه ها عوض کردم، دیدم سختشه و دنبال یکی می گرده روز تعطیل رو باهاش عوض کنه، گفتم جهنم، مگه چی می خواد بشه من به جاش می ایستم من که عاشق جمعه هام. حالا فرض کنید بچه ها سر همین کلی پول با هم رد و بدل می کنند، پس حجم رفاقت و مرام و خوبی منو دریابید. تازه یه بار همین دوستم کارم رو راه ننداخت و خیلی لنگ کمک بودم و رفته بود تو پاویون می گفت من حال ندارم! یعنی دوست روزای سختی من نیست. یعنی قشنگ جاش بود می گذاشتم دستش تو حنا بمونه ولی گفتم بی خیال حالا میدون تیر نیست سرش خالی کنم دلم واسش سوخت دیگه جمعه اش رو ایستادم! دیگه فقط پدر مادرم رو نمی بینم برای یک هفته ی متوالی دیگه متاسفانه. و واقعا خوشحالم از این تصمیمم. چون اون زمان که ازم خواهش کرد این کشیک رو بایستم نمی دونستم سال یکم کیه و فکر نمی کردم این قدر روز اروم و پر ارامشی باشه دوم مهر ماه یک هزار و چهارصد. همین که از دوستان هم گروهی ام هیچ کسی کشیک نیست حالم رو خیلی خوب می کنه. چون توی کشیک های قبلی خیلی اذیتم می کردند و منو غریب کش می کردند. یه بار که بغض داشت خفه ام می کرد اینقدر که بی شعور بازی در اوردند. خلاصه که من سه تا بیشتر از کشیک های این بخشم باقی نمونده و دارم غزل خداحافظی رو می خونم رسما. مثل رزیدنت های سال یکمون اونا هم دارن می رن. و این اخرین کشیک این رزیدنت بود که نصیب من شد و قدر دانم. چون ما هم متقابلا دوست داریم با رزیدنت های خوب و خفن و با حوصله و باسواد کشیک وایسیم و احتمالا الان همه می میرند از حسودی که کشیک اخر این رزیدنت با من افتاد. هاها. 

جدایی بعد این همه مدت سخته و روح ادم تیکه می شه. رزیدنتم بهم گفت، بهت دیابت رو یاد می دم ولی خدا وکیلی قول بده یادت نره! منم بهش قول انگشت کوچیکه دادم که اموزش هاش رو در قلبم نگه دارم و روی قلبم صلیب کشیدم، که از این به بعد هر بار یه مریض دیابتی از زیر دستم رد شد به نیکی یادش کنم و همین طور هم خواهد بود.

الانم لش کردم مثل اسب گایدلاین می خونم که فردا پوز همه رو بزنم وقتی استاد سوال می پرسه و متلاشی شون کنم. 

اخ فردا هم باز یه نیمچه گرد هم آیی ای داریم در سالن مورنینگ و شادمانم. جشن تاج گذاری چیف رزیدنت محبوبم هست! تنها یاورم که حق منو از همه می گرفت. پیپ پیپ هورااااای.


پ.ن. شیرینی جات درد رو کاهش می ده. من اینو می دونستم ولی امروز بهم یاداوری شد وقتی دیدیم مریضمون یه زخم داره و براش شست و شوی زخم با سرم قندی دستور دادند جراح ها. خلاصه دنیا به کامتون تلخ بود، شیرینی بخورید. دردا کم می شه.