بعضی روز ها هم هیچ وقت اونجور که فکرشو می کنی و برنامه ریختی پیش نمی ره.
مثل امروز برای چیف رزیدنت عزیز ما،
که خودش رو چیتان پیتان کرده بود بیاد بالای سن برامون به عنوان چیف بیمارستان سخن رانی کنه،
ولی استادی که اومد معرفی اش کرد اینقدر خر و بی احساس و نفهم بود،
که فقط اسمش رو خوند و بدون اینکه صداش بزنه بالای سن، ختم مورنینگ رو اعلام کرد! با وجودی که صدای تشویق ما رو شنید.
به همین راحتی.
بچه ها... من کنارش نشسته بودم. دو صندلی بیشتر باهاش فاصله نداشتم.
من شوق رو توی چشماش دیدم. چشماش از پشت عینک برق می زد!
مشخص بود قضیه ای هست که خیلی براش مهمه و چه قدر براش تلاش کرده و بهش فکر کرده!!
مشخص بود مثل یه قضیه ای که دغدغه اش رو داریم، صبح رفته جلوی اینه خودش رو نگاه کرده، زل زده به چشمای خودش، دستی کشیده تو موهاش، با خودش حرف زده کلی و ادای اسکار گرفتن در اورده تو خلوت خودش.
موهاش رو ژل زده بود، اصلاح کرده بود، ردیف جلو نشسته بود و حتم دارم متنی برای سخن رانی اماده کرده بود،
حتی داده بود یکی دیگه از رزیدنت ها ازش فیلم بگیره وقتی خواست بره بالای سن.
و به همین راحتی... شما تمام ذوق و شوق یک نفر رو با یک بی ملاحظگی ساده ازش می گیرید.
درسته شاید در ظاهر قضیه ی مهمی نباشه،
ولی نمی دونم چرا فکر نمی کنیم این اتفاقات کوچک و به ظاهر ساده گاهی تنها دلخوشی یه آدم هستند که داریم همونم ازش می گیریم.
دقیقا زیر نظرش داشتم، وقتی استاد اسمش رو خواند،
نیم خیز شد، بعد از روی صندلی بلند شد بره بالای سن،
و یکهو استاد گفت خسته نباشید خدافظ! یا یه همچو چیزی!!!
و من بهت زده بودم... واقعا بهت زده شدم از این اتفاق. شما نمی دونید چه قدر ذوق داشت. من ذوق ته چشمشو دیدم و همین بود که اتیشم می زد!!
به همین مناسبت من بعدش خودم دیدمش و شخصا بهش تبریک گفتم. چون واقعا لیاقتش رو داره و چیف قهاری می شه. اگه یکم دیگه صمیمی تر بودیم در گوشش می گفتم، بیا بغلم بابا ولشون کن همه شون خر و نفهمند! ولی حیف که رعایت لولینگ دست و پام رو بسته بود وگرنه واقعا باید یکی بغلش می کرد در اون شرایط. اندیکاسیون مطلق.
+ حواستون به ذوق ته چشم هم دیگه باشه!! التماستون می کنم.
دیگه منم که خودم به نظر دارو لازمم حالم زیاد خوش نیست گفتم بیام اینجا خاطره در کنم دلم باز بشه. پیش اوری تینگ عزیزم که شرف داره به صد تا قرص.
پ.ن. امروز وقتی برگشتم یه گربه رفته بود تو انباری همسایه درب روش قفل شده بود! و من نجاتش دادم. خیلی خوشحالم چون اگه به دادش نمی رسیدم تلف می شد اون تو. صدای میو میو ش به گوش اژدهایان رسید. هاه.
پ.ن. یه مشت رزیدنت حسود هم داشتیم، داشتند این مراسم تاج گذاری رو مسخره می کردند. حتم دارم چون خودشون عرضه ی چیف شدن نداشتند! ویژگی بارز ایرانی جماعت.
پ.ن. درکش می کنم چون زیاد سر خودم اومده. به همین مناسبت یادم بندازید بعدا بیام اخرین باری که یکی از دلخوشی های عمیقم رو ازم گرفتند و اومدم خونه دقیقا ده دقیقه رو بالشت زار زدم و بعدش خوابیدم رو براتون تعریف کنم. یکی دو هفته پیش بود! می تونید حدس بزنید ولی از همین الان مطمئن باشید هیشکی درست نمی گه و وقتی تعریف کنم خیلی مسخره ام می کنید ولی شخصا وا داده بودم. نمی دونم چرا اکثرا فکر می کنید ادمیزاد ها روبات اند. یا حداقل اینجور رفتار می کنید. پوف.
پ.ن. خدایا ای بزرگوار! خوشحالش کن! یه جوری خوشحالش کن و بذر شادی بپاش تو دلش، که یادش بره اصلا امروزی هم وجود داشت.
پ.ن. حس می کنم یک تولد رو داره یادم می ره. بیایید اعتراف کنید خوب. سوم مهر؟! حس خوبی بهش دارم. درست گفتم؟ هوم واقعا زیباست که دوستای اینور و اونور مانیتور رو با هم قاطی می کنم. تولدتون مبارک!!
ذوق برای چیف بودن رو درک نمیکنم...
ژنرال به نظرم وابسته به شخصیت ادم هاست. برای یکی ارزشه دیگه.
یه سری ها رو ارضا می کنه. توپ توپ.
فکر کنم من خودم هم اگه باشم خیلی خوشحال بشم.
ولی خب می بینی گاهی یکی حتی به چشم حمالی هم نگاهش می کنه.
دقیقا؛ اگر به چیف بودن نگاه کنی به عنوان راهی برای قدرت داشتن و فرمان دادن به نظرم حس چیپ در عین حال سهل الوصولیه.
اما اگر به چیف بودن به عنوان فرصتی برای ایجاد تغییرات مناسب و سازنده جهت فرآیند آموزش استفاده کنی، خوب قطعا خوبه و البته مثل تمام تغییر کردن ها هم سخته و هم دردسرساز! و اساسا این تغییرات اگرچه خوب اند، اما انرژی و وقت گیر بودنشون باعث میشه فرد خیلی نخواد براش ذوق کنه.
یعنی حداقل من که اینجوری ام.
اون زمانی که من هنوز تعلیق نشده بودم، همه فکر می کردند من چیف بشم. میشنیدم که میگفتند مسعود اگر چیف بشه دهن رزیدنت ها اگرچه در نظم داشتن و دقت به امور بخش سرویس میشه، اما مسعود تنها کسیه که میتونه مدیرگروه و اساتید رو قانع کنه که باید یک سری تغییرات بوجود بیاد.
فکر کنم حرف درستی می زدند. ولی در عین حال احتمال میدادم یک ماه نشده از چیفی برم دارند چون از بله قربان گویی صرف ابا و امتناع دارم.
با این حال امیدوارم رزیدنت محبوبت در انجام وظایف چیف بودنش موفق باشه و تو هم همچنان خوشحال باشی.
می دونی کلا چیف بودن تو بیمارستان، یه جور قدرت بی حد و مرز رو می رسونه که قراره به یک کسی اعطا بشه. انصافا خیلیه که حتی استاد هم رو حرفت حرف نمی زنه و چشم بسته هرچی تو بگی همونه دیگه! مثل گرگ آلفای سردسته توی یک خانواده از گرگ ها می مونه.
و همین مشکلی که با حکومت اخیر داریم اینجا هم در ابعاد کوچک تر هست.
خیلی مهمه این قدرت دقیقا دست کسی بیفته که انسان باشه و ظرفیتش رو داشته باشه و جو گیر نشه.
الان نماینده ی ما حتی ظرفیت نمایندگی رو نداره و فقط به نفع خودش و دوستاش عمل می کنه خیلی کثیفه.
و برای همین من خوشحالم چون حس می کنم این رزیدنتی که چیف شده، از پسش بر می آد و آدم بسیار عادلی می بینمش. مطالعه ی تاریخی هم زیاد داشته آزمودمش :))) و ازینا نیست که فقط شاخ علمی باشه و سرش تو کتاب بوده باشه نفهمه اطرافش چه خبره و خیلی کیف می کنم که تک بعدی نیست و همین باعث می شه من ادم روشنی ببینمش. دقیقا اکثر بچه هامون ازش متنفرند چون آدم درستی هست و اصولی کار می کنه و مو رو از ماست می کشه بیرون و خر نمی شه مثلا پشت سر خیلی از چیفا این حرف هست که دخترا برن باهاشون لاس بزنند و خر بشن. وای که این رفتار رو ما کم ندیدیم این مدت و بسیار حال به هم زننده است. حالا توی سال سه ای های ما یک نفر باشه که مطمئن باشم این رفتار ها رو بروز نمی ده و رفتارش کاملا حد و حدود داره، همین یک نفره.
در کمال اینکه محترمه و خب از دستش شکارند چون کشیک اضافه می زنه براشون تازه بعد اینکه کاملا منطقی صحبت کرد و کلی بررسی کرد قضایا رو، در صورتی که واقعا واقعا اکثرشون بی نظم و بی مبالات اند و اصلا رعایت آداب نمی کنند و کاملا حقشونه.
یعنی خب خیلیه با اون حجم از وظایف رزیدنتی وقت بگذاری به حرف همه هم گوش بدی و همه چیز رو بررسی کنی. این رزیدنت اینجوره. برای هر موضوع به ظاهر بی اهمیتی هم سعی می کنه وقت بگذاره و یک طرفه نمی ره بالای مسند قضاوت. یه بار من حالم بد شده بود، مجبور شدم بهش پیام بدم، باورت می شه توی روز مرخصی اش زنگ زده بود که فقط حالم رو چک کنه و ببینه مشکلم چیه!
یا وقتی رزیدنت و انترنی دعواشون می شه، دیدم که حرف هر دو طرف رو گوش می کنه.
خیلی حامی این هست که انترن سال بالا به سال پایین زور نگه. و از این جور رفتار ها. اون دید بالا به پایین رو نداره و کنار ماست.
مثلا ما گروهی داریم کاملا سرباز خونه طوری هستند، استاد هاش که اصلا کسی رو ادم حساب نمی کنند، رزیدنتش من رو اون بار دعوا می کرد تو چرا اصلا با استاد حرف می زنی در حد استاد نیستی باید فقط با من حرف بزنی. :)))
خب خیلی خوشحالم که در این گروه همچین چیزی نداریم نه در استاد نه در رزیدنت.
منتها خیلی هم طرف دار اداب و اخلاقه و رعایت ادب براش ارزشه. چیزی که اکثر بچه های ما ازش بویی نبردند و برای همین کشیک اضافه می خورند که کاملا به جاست از نظرم چون ساده ترین اصول اخلاقی رو یاد نگرفتند. این قدر بد جور باهاش حرف زدند ولی این اصلا خودش رو پایین نمی اره با کسی دهن به دهن بشه.
و از پتانسیل ایجاد تغییراتش هم نگم، واقعا یه تکونی اساسی داده بیمارستان ما رو برای همین اکثرا به خونش تشنه اند.
کلا هر کی حرف و غر غر پشت سرش زیاد بود، نود درصد مواقع بدون به دل بقیه نکرده و کارش احتمالا درسته.
ولی خودمونیم، چیف ارتو بودن، کلا یک بعد جداست ژنرال. هوووف. نمی تونم چیف ارتو رو تصور کنم!!! اینقدر که از دم همه شون حالشون خرابه و هاپو هستند اینجا. یعنی ارتو خودش به قدر کافی بار معنایی ایجاد می کنه برای ما، دیگه وای به حال چیف ارتو.
بر خلاف هر چیفی، حس می کنم چیف ارتو مقام زیبایی نیست و همین بهتر که اسمت الوده نشد بدین مقام. حالا شایدم ارتوی ما اینجوره فقط... ولی پروگنوز ضعیف بسیااار ضعیف.
چرا حالت خوب نبود؟قلبت؟حواست باشه هوا داره سرد میشه لباس گرم تر با خودت ببری
راستش منم علاقه ای به چیف بودن ندارم ولی معمولا مجبور میشم