صدای منو می شنوید از کالیفرنیا آمریکا،
جادویی ترین کشیک دنیا.
آقا جدی طلسم شده چه خبره به میمنت حضور منه؟ هیچی! دقیقا هیچی مریض نیومده و حدودا ۱۵ تا تخت خالی داریم!!! کف و خون قاطی کردم خودم هم از تعجب. :()
الان زنگ زدم به سر پرستار می گم من انترنتون هستم. هیچی مریض نیومده بخش؟ میگه نه والا دکتر هیچی نیومده!
حالا من فکر کرده بودم نگه داشتند مریضا جمع بشه و بعد به من زنگ بزنند که اذیت نشم هی بخواهم برم و برگردم.ولی اصلا حتی یدونه مریض هم نیومدههههههه.
دوستم باخت داد. بدم باخت داد که عوض کرد با من. یک کشیک رویایی رو باخت داد. هه. حالا باید کشیک اورژانس منو به جام بره که اصلا راحت نیست وجدانا. بهشم نمی گم چه قدر خوش گذشت چون اینا از حسودی می میرند.
یعنی این تاریخی ترین حضور من در پاویون هست از ساعت یک که ویزیت کردیم و برگشتم هیچ کسی تا الان کاری به کارم نداشته. :))))))
حالا من کشیک های قبلی ام که این سایت بودم، مثلا اگه دوازده تا تخت خالی داشتیم عین هر دوازده تا رو می خوابوندیم دوباره و تهش پاره شدم اینقدر سخت و زیاد بود و خود رزیدنت کشیک می اومد کمکم کارهام رو انجام می داد چون واقعا زیاد بود کار انترن! انواع و اقسام سرطان ها رو خوابوندم اون شب.
ولی امروز... ای جانم به امروز!
این سال یکیه که باهاش کشیکم بین رزیدنت ها معروفه به بد کشیک بودن و می گند هر روزی این بنده ی خدا کشیک هست یا همه ی مریض ها می میرند یا به طرز غیر قابل درکی شلوغ می شه. فکر کنم این اولین کشیکش باشه که داره یک نفسی می کشه. از فردا یهو دیدی به من می گه کیلگ بیا به عنوان چشم زخم می خوام با خودم ببرمت همه جا اثر من رو خنثی کنی! باور کنید در مخیله ام نمی گنجه کسی نیومده. الان از شدت بی کاری تشنج می کنه رزیدنتم.
این هم اتاقی حسود هم اومده به من می گه بد بهت نگذره همه اش خوابیدی! حالا اون زمان که ما زیر کرونا دست و پا می زدیم این جراحیا زخم بستر گرفته بودند از بیکاری و الان پرو پرو حسادت می ورزه به من. خب سرت به کار خودت دیگه من یدونه کشیک آف دارم باید بیای گند بزنی به حالم حسود بدبخ؟
اخ اینم بهتون بگم و برم راند سه و چهار خواب! بچه ها یه مریض داشتیم یه اقایی بود میان سال که موکور گرفته بود. از همین قارچ سیاه که مد شده. اون زمانی که صبح انترن این بخش بودم، با استاد که ویزیتش کردیم استاد رفت بالا سرش و گفت این پره اکسپایره و هر اینه نزدیکه که بمیره. تب کرده بود و وضعیتی... بعد من اینقدر ناراحت شدم اینقدر ناراحت شدم چون خیلی خوشم می اومد ازش. و وقتی استاد اینقدر قطعی گفت این یکی از همین روزا می میره قطعا حالم خیلی خراب شد که چرا مرگ یه بیمار باید اینقدر حتمی باشه وقتی خودش هشیاره و حرف می زنه با من و خبر نداره که همه پشت سرش می گن تو قراره بمیری. اینکه کاری نمی شه واسش کرد و باید نگاه کنیم تا بمیره. خلاصه من یادمه مریض رو جراحی تخلیه ی سینوس کردند و یه عالمه انتی بیوتیک و داروی سلطان قلب ها امفوتریسین بی لیپوزومال و ... بهش دادند و خلاصه شد و من رفتم از اون بخش و همه اش ناراحت بودم الان لابد این مریض وقتی من نیستم می میره. حالا امروز بعد سه هفته رفتم دیدم یه مریض جدید اومده از یکی از بخشا. بعد اسمش اشنا بود. هی گفتم خدایا خدایا خدایا کجا شنیدم! بعد یهو به خودم گفتم عه این همینی نبود که قرار بود بمیره؟ و رفتم از پرستار پرسیدم گفت خودشه حالش خوب خوب شده.
و باورم نمی شه. معجزه به این می گن. مریضی که خوبه یهو می میره. مریضی هم که همه می گن رو به موته و باهاش خداحافظی کردیم سر و مر گنده راه می ره. به خدا اگر ایزوله نبود می رفتم بغلش می کردم از شدت شوق که زنده مونده. یکی از زیبا ترین مریضا که به چشم دیدم. اقای داوودی.
یه چیز دیگه هم الان فهمیدم!
من فقط یک بار دکمه ی انتشار رو زدم و پست قبل رو هم ویرایشی چیزی نکردم، ولی دو بار منتشر شد.
حفره ی زمانی بین دنیای های موازی ایجاد کردم با پستم یحتمل.
پ.ن.حتی ببینی تاریخ هاشم، لحظه ی ارسالشون هم یکیه.
های شما شاخ های بلاگر که ادعاتون میشه! بیایید تو میدون ببینم اون قدری وبلاگ نوشتید که اینجور مثل من متافیزیک رو به هم ببافید؟
حالا فهمیدید سَرور وبلاگا کیه یا بازم بگم در رگ های اوری تینگ بنده جادو جریان داره؟