این هفته دقیقا همون هفته ای از اردی بهشته،
که دلم می خواد:
سبک ترین لباس ممکن م رو بپوشم، کوله پشتی خالی م رو بردارم و تنها بزنم بیرون...
برم به جای جای ایران...
هر چی بوته ی یاس هست رو بکنم و بندازم توی کوله م اون قدری که دیگه جا نداشته باشه و درز هاش تا مرز پارگی پیش برن...
بعدش شب ها،
_بی دغدغه_
کله م رو تا ته ته ته بکنم تو کوله م و بخوابم.
اون قدری یاس ها رو بو بکشم و خواب یاس ببینم که یا سلول های حساسه ی بویایی م از کار بیفتن یا خودم از مستی بیش از حد ناشی از بوی یاس سنکوب کنم و دیگه به هوش نیام.
ولی به یادآوردن میان ترم آتی همه ی این حسو میپرونه! :|
نه نه انصافا نمی پرونه. :))) یعنی شده حتی گاهی برای آرامش و رها شدن از اون چرت و پرت ها به این موضوعات فکر می کنم و کاملا حالم عوض می شه. مثلا دارم زیر لب به استاد عوضی بهداشت فحش می دم و لعنتش می کنم بعد یهو تو مغزم کلیک می شه: "هی کیلگ. هفته ی یاسه ها! دلت می آد این قدر انرژی منفی داشته باشی؟" بعدش کاملا موقرانه فحش دادن رو می ذارم کنار.
بوی یاسی ک تو حیاطمونه یکی از چیزایی ک میتونه یکم خالم رو خوب کنه این روزا....
حال منم؛ بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنی.
راستی؛
سلام...
<<آی دا.>>
حال خوب کنک تر از بوی یاس تو دنیا وجود نداره:)
چرا داره.
البته در یه سطح ن برای من. نمی تونم انتخاب کنم کدومو بیشتر می خوام الآن.
بوی کولر تازه درست شده ی دم تابستون...
بوی خیابون نم گرفته ی بارونی اوّل پاییز....
هوووووف.
وای..اون اخری،امون از پاییز امون از بوی نم خاک و خیابون..
امان. فغان. هرچی که حق مطلب رو ادا کنه واقعا! :{