Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بعضی چهارشنبه سوری ها چهارشنبه سوری ترند

**بدنم، موهام، لباسام هنوز بوی چهارشنبه سوری دو شب پیش رو می ده و جزو معدود بارهاییه که دوست ندارم بروم حمام چون این بوی محشر رو از دست می دم.**

...

کم کمش اینه که امسال نسبت به پارسال این موقع که با فاصله ی ده متری از همه شون ایستاده بودم و با بزنم نفت در بیاد و به طور  ویژه تر با "چپ راست یکی جلو بیا گردنتو بچرخون" گوله گوله نیاگارایی اشک می ریختم و نمی فهمیدم چه مرگم کرده و البته هیشکی هم نمی فهمید چون دورانی بود که تازه ماسک می زدیم در حالی که همه داشتن می رقصیدن،

پیشرفت داشتم چون چند دقیقه پیش با همین آهنگ که  همه می گفتن سمیه سمیه و بالا پایین می پریدند، منم همراهی می کردم و سمیه سمیه رو نشان راهم قرار دادم. همه می رقصیدن و وقتی می رسید به قسمت تکراری اهنگ همه با هم داد می زدیم سمیه سمیه! این خودش جای شکر داره... جای همه تون خالی... به نظرم واقعا جذابه!

لب اتیش روی جدول مثل پیرهای فرتوت نشسته بودم و صرفا عکس می نداختم از نور ها و اتش. خیلی قشنگ بود. همه اش...

نمی دونم ولی همین نگاه کردن رقص و شادی بقیه، حتی اگه خودم مست نباشم و نرقصم حالم رو خیلی خوب می کنه. حتی اگر خودم خوب نباشم کمکم می کنه فراموش کنم. از قشر های مختلفی هستن، با داستان های متفاوتی از زندگی، تیپ های مختلف... مادرم می گه یه بعدی تو وجودت داری که فقط تو چهارشنبه سوری ها روش می کنی. درستم می گه، همون بعدی که تمایل به شادی بی نهایت بی حد و مرز بدون دلیل داره در کنار افرادی که شاید اصلا حتی اسمشونم ندونی. همین نااشنا بودنه، بهم حس امنیت می ده. که ما نا اشناییم ولی حالشم می بریم کنار هم. درست مثل وبلاگا... حسی که مثلا توی عروسی ها ندارم اصلا.گاهی با خودم فکر می کنم که یه ولگردم که بار به بار، پارتی به پارتی می ره و رقص و پایکوبی مردم رو به تماشا می شینه و حالشو می بره از این سبک زندگی.

انصافا این آهنگ چپ راست یکی جلو بیا، از محبوب ترین آهنگ هایی هست که جرئت نمی کنم بروم سمتش. زیبای خطرناک.


ترقه نخریدم. هر سال ترقه داشتم ولی اخرین سال ۱۳۰۰، ترقه نداشتم. و سه بار از رو اتیش پریدم.

بسیار از این ویژگی که وقتی می خوابم رخت خوابم بوی دود چهارشنبه سوری رو می گیره خرسندم، انگار عطر چنله لامصب.

و ازاین حقیقت هم راضی ام که ما تنبلیم لازم نیست برویم به چهارشنبه سوری.. خودش می آد به محل ما. از اقصی نقاط تهران عزیزمون مراجع داریم و همه ی اینایی هم که می آن گوشی می گیرن دستشون که :"اره بیا اینجا فلان جا اینجا خوبه." و خلاصه بیشتر و بیشتر می شوند. 

راستی تهشم دعوا شد و یک نمه چاقو کشی دیدیم. 


ولی از شب محشر چهارشنبه سوری که بگذریم، من روز محشر تری حتی از شبش داشتم که خودش باعث می شه بیست و ششم اسفند، اخرین چهارشنبه سوری ۱۳۰۰ رو تا اخر عمر از خاطر نبرم. فکر کنم بهترین روز سال ۹۹ بود. دوست دارم یادم بمونه، خوب یادم بمونه، من به فانتزی هام رسیدم و این بار حس می کنم دقیقا همون وقتی که باید. 3>


کاش هر شب چهارشنبه سوری بود..

کمبود مهمات

فردا چهارشنبه سوریه و هنوز ترقه ندارم! هیچ ندارم. کی زندگی اینقدر بی مزه و از دهن افتاده شد؟

تازه می خواستم دوستم رو هم دعوت کنم بیاد اینور چهارشنبه سوری پیش هم باشیم! حالا الان واسه خودم هم حتی مهمات ندارم.

یه جمعی هستند از بچه های کوچه، من اینا رو فقط هرسال یک بار اونم چهارشنبه سوری ها می بینمشون. تنها روزی که حس زنده بودن واقعی دارم. تنها جشنیه که اینقدر خودمونیه و خوش می گذره! 

و یکم ناراحتم چون حس می کنم از نظر روحی و جسمی امسال هنوز امادگی شرکت در این جشن رو ندارم و دوست دارم حالم حال تر باشه روز برگزاری. دوست دارم دو سه روز بعد باشه اقلا!

این یک دو هفته بعد پره درگیر بودم ناجور... یک عالم قول و قرار و دید و بازدید و فعالیت های معوق بود که البته هنوز نصفش هم ادا نشده. اینا همه حاصل یک سال خانه نشینی اینجانب هست. :)))

اگه یه روز  برم خارج کشور، فکر کنم اخرین سه شنبه ی هر سال شمسی قلبم شدیدا از ده جهت جر بخوره و پاره پوره باشه.


پ.ن. ترقه رو می خرم. از زیر سنگم شده.:)))

زردی تو از من سرخی من از تو

خب دیگه رسما شروع شد.

بچّه ها، بچّه ها!
چارشمبه سورییی
موبارک!

به من باشه نام گذاری ش می کنم شاد ترین بازه ی شش هفت ساعته ی سال.
بیایید وانمود کنیم این پنج شیش ساعت هیچی وجوووود ندااااااره.
آل ست؟
من جا خودم شعله های آتیشو نگا می کنم، ولی خیلیییی کمه. اگه آتیش دیدید، جا منم دو دیقه خالصانه نگاش کنید.

آهان از نظر بازه ی زمانی هم امسال کاملا ایده آل منه. می ره تا هفت سال بعدا.
قدر بدونم/بدونید/بدونیم... مدلش این شکلیه که چهارشمبه سوری می گیری، و بعدش یک هفته (دقیقا یه هفته)  تا انتهای سال وقت داری. اینکه سه شمبه عید باشه رو می گم. پس دیگه... همه چی تموم رسما.

تا کل هیکلم بوی دود و باروت نگرفته بر نمی گردم. وییییی. وای من عاشق بوی خیابون امشبم. عاشقشم. حتّی... از الآن حسّش می کنم شاید اگه پاترونوس می خواستم بسازم یکی از قوی ترین خاطره هام بود این شب چهارشمبه های آخر سال!



کمپین نه به ترقه و اینا

باشه آقای پرویز پرستویی،

من هیجان انگیز ترین روز سالمو رو حساب حرف شما فوت می کنم بره هوا!

ولی اون شب چی؟

دعوتم می کنی خونتون،

و یه درصد احساس کمبود هیجان کنم،

با همون بمب های دست ساز به شیوه ی خودم گرم می کنم مجلستونو.


خیلی باحالید به خدا، قابل ستایشه که تو اون سن می تونی دنیا رو از دریچه ی چشمای من ببینی به هر حال و فلان،

و اینم بگم تو واسه هر امری وقتی داری از جایگزین کردن حرف می زنی، باید یه معادل در همون پایه و اشل براش پیشنهاد بدی تا بتونی جا بندازیش. 

یه درصد کمتر یا بیشتر، خرابش می کنه.

ترقه بازی تو خیابون رو عمرا نمی شه با یه رسمی مثل قاشق زنی جایگزین کرد.

منتظر جایگزین های احتمالی آینده هستیم.

دعوت نامه، شماره منزل و کروکی فراموش نشه. ؛)

سر کلاف احساس منو کسی ندیده؟

خب نمی شه که همه ش ما شما آدم ها رو با دقیق ترین جزئیات تو خاطرمون داشته باشیم و صدا تون رو حتّی از دو فرسخی تشخیص بدیم، تیکه هاتون رو، لحن پایین بالا شدن کلامتون رو از بر باشیم  بعد شما هی زل زل کنی تو چشمامون که شرمنده به جا نمی آرم شما؟

باز خوبه ماهی قرمز داستان ما بودیم و وضع اینه الآن.

من خیلی باهوشم یا شما همه تون با هم پیر و فرتوت و خنگ شدید؟ یعنی ک چه. حالم رو به هم نزنید دیگه اه. آدم یخ می کنه.


چرا یه بار برای من نباید پیش بیاد که تو صورت یکی نگاه کنم و بگم شرمنده به جا نمی آرم شما؟ چرا همه ی به جا نیاوردن های دنیا مال شماست و ما همیشه باید آدم غریبه هه باشیم؟


آدم فقط به خودش می گه چه پوچ. یعنی از کل دنیا انتظار داری لا اقل دو سه نفر خاص یه بیت از حافظه شون رو حرومت کرده باشن، می ری می بینی همینم نبودی. 

بعد اون وقت نکنه پروژه ی مشهور شدنم هم بخواد همین جوری پیش بره؟ من هیچ طاقتش رو ندارم گم نام بمیرم. من باید مشهور شم و بعد بمیرم. ولی اینجور که بوش می آد تا الآن که اصلا موفّق نبودم.

من خودخواهم آره. باورکنید این احساس های یه طرفه ی غلیظم  به افراد رو توی یه چهارشنبه سوری یه جا آتیش می زنم از روش می پرم.


پ.ن: یعنی قشنگ حس می کنم آدمایی که این همه سال از دور و نزدیک تو فکر و خیال باهاشون زندگی کردم و بتشون کردم تو ذهنم، منو پشم هم حساب نمی کنن. دردناکه خب؟ دردناکه. اصلش اینه که باید هم دیگه رو بعد سال ها ببینین و به آغوش بکشید و بشینین از خاطره های دورتون برای هم تعریف کنید و بخندین و حسرت گذر زمان رو بخورین. نه اینکه یکی تون خودش رو جر بده تا توسط اون یکی تون شناسایی بشه. حافظه هاتونو قوی کنید یکم. مرسی، عح.

کمپینا تو حلقم!!!!

که چهارشنبه سوریه. :)))

که من عاشق امشبم. :))))

که جمع کنید کمپین هاتونو دارم می رم به آتیش بکشم تهران رو. :))))

   ما خودمون قرن ها قبل اینکه پلاسکو بریزه و آتش نشان ها بمیرن، جونمون در می رفت واسشون، بار ها رفتیم آتش نشانی و فرم پر کردیم و هر سال روز آتیش نشان زنگ زدیم تبریک گفتیم و باهاشون کلی حرف زدیم و جونمون در می رفت که آتیش نشان بشیم. همین وبلاگم شاهده که اگه بابام می ذاشت مهر همین امسال رفته بودم همکاری. به قولی، به فکر آتیش نشانا بودیم وقتی هنوز پلاسکو نریخته بود و این بچّه بازیا مد نشده بود... اون موقع ها شما ها کجا بودین؟کمپینتون کدوم گوری بود؟ اون موقع که یکی تون برگشت بهم گفت، آتیش نشانا احمق بودن که رفتن آتیش نشان شدن. اون موقع که بابام بهم گفت نری تو جمعشون به شدّت آدمای منحرفی هستن...! اون موقع که من به عنوان شغل بهش فکر می کردم و یادم نمی آد کی برگشت بهم گفت برو بابا اینا مغز شون خاک ارّه ای بوده، کنکور ردّی ان!!!

 این کمپین ها رو واسه کسی راه بندازین که تازه بعد از حادثه پلاسکو فهمید آتیش نشانا وجود خارجی دارن.

   من جوون این نسلم، از زمانی که چشم باز کردم چهارشنبه سوری هام همین شکلی بوده. پر از ترقه و صدای بنگ بنگ و بومب بومب و جرقه های رنگی رنگی آتیش. چهارشنبه سوری م چهارشنبه سوری نمی شه اگه زیر ماشینا و زیر پای این و اون ترقه نندازم... اگه ادای هری رو در نیارم و منورم رو به سمت ستاره ی قطبی نگیرم... اگه زیر پام هفت ترقه له نکنم... اگه از رو آتیش نپرم و بوی دود نگیرم. من چهارشنبه سوری سنّتی رو ندیدم و برام هم مهم نیست چون اون جوری بزرگ نشدم. من این مدل چهارشنبه سوری رو دوست دارم و اون قدر بزرگ هم هستم که نه به خودم آسیب برسونم و نه باعث مزاحمت کس دیگه ای بشم و فقط با دوستام حال کنیم دور هم. اونایی که حادثه آفرین می شن یا خیلی  بچّه ان، یا خیلی ابله ان. وگرنه دو سه تا ترقه که اگه حتّی تو دستت هم بترکه، اتفاق خاصّی نمی افته، چی داره که واسش کمپین و کمپین کشی راه انداختین؟

   همین یه دلخوشی کوچیکم رو هم قول بدم که شرکت نمی کنم توش؟ برو بابا. کمپین خوش بگذره بهتون با فرهنگا، من به هیچ کس دینی ندارم، آتیش نشان ها رو هم خیلی دوست دارم. تمام. چهارشنبه سوری مبارک، ما که رفتیم... بوووووومب!!!


بعدا .نوشت: راضی بودم. :))) همه چی به جا بود تا زمانی که ایزوفاگوس اومد مثل بختک خودش رو انداخت رو ترقه های من. جزو کمپین هم بود خبرمرگش... ولی بازم ترقه هام رو غارت کرد. :| ببین شما کمپینی ها همینید. باز به سلامتی خودم که از اولش گفتم واسم مهم نیست و قول مفت ندادم. 

خاطره:برگشتم به ایزوفاگوس فندک بدم، بهش می گم حواست باشه شارژش داره تموم می شه. تا این حد نسل تکنولوژی! به گاز فندک می گم شارژ... :))))

دو سه تا بمب خیلی خفنم دیدم. :)))))

که من خوابم می آد و از هفت صبح بیدارم...

که تا یک ساعت پیش بیرون بودم کنار آتیش ...

که دارم از خستگی بی هوووووش...

باحال ترین روز سال

   جدا چرا باید آخرین چهارشنبه ی سال باشه؟ نمی شد اول سال بود؟ باید آخر سال می ذاشتنش که همه خسته باشن؟ درگیر و پر دغدغه و هول؟ جدا اگه به انتخاب من بود یه while  بی نهایت می زدم روی روز های زندگی م تا آخر ... همه رو چهارشنبه سوری می کردم :))

   تازه اصلا هم موافق نیستم با اینایی که می گن چهار شنبه سوری الان دیگه خز شده و بی ارزش! بده آسمون رو نگاه می کنی انگار صد تا شمع به پرواز در اومدن؟ این لنترن ها یا به اصطلاح بالن آرزو ها واقعا خیییییلی شاهکار هستن. متاسفانه تا به حال سعادت روشن کردنش رو نداشتم (احتمالا همه ی آرزو های من قراره به فنا بره...) ولی برای IYPT (مسابقه ی ملی فیزیک دانان جوان) یادمه یه پروژه بود اسمش لنترن بود ما کلی ازین بالن ها تو مدرسه هوا کردیم تهش هم اونقدر بررسی چیزی که خواسته شده بود سخت بود که مساله رو جزو ریجکتی های ثابت گذاشتیم!:|

یا اصن بده ترقه می زنی زیر پای این و اون مردم می ترسن؟ خب اگه طرف اینقدر ترسوئه نیاد تو خیابون :| البته نه این که با مواد محترقه ی خطر ناک موافق باشم... ولی به نظرم دیگه وقتشه که نسل قدیم قبول کنن ترقه و آبشار و فشفشه و امثالهم بد که نیست خیلی هم خفن و باحاله...

متاسفانه من نه از طرف خانواده شانس اوردم نه از طرف دوستان! گروهی از گروهی ترسو تر و پخمه تر یافت می شوند در اطراف من! بدیهتا من نیز به تنهایی نمی توانم چندان خوش بگذرانم... مثلا امروز پدر جان دور ترین گوشه ی خیابان را از قبل دیتکت کرده و تمام مدت آن جا کز کرده بود به امید اتمام آتش بازی ها! برادر دست و پا چلفتی ام هم آمد خیر سرش ترقه زنبوری بزند و بیچاره ی ناشی زنبور بی نوا را روانه کرد به سمت مادر... و حالا زنبور بدو مادر بدو!!! و مادر آنقدر جیغ زد که زنبور بی نوا در نطفه خفه شد. :))) رفیق فابریک هامان هم که گویی اصلا انگار که نه انگار چهارشنبه سوری ست! امروز را معمولی تر از هر ورز دیگری می گذرانند. یا آنقدر ضایع بازی در می آورند که آدم ترجیح می دهد در افق محو شود!!! :| تهش هم تریپ ور میدارند که کار مسخره ای ست!!!! کوچه بازاری ها از این کار ها می کنند... به سطح ما نمی خورد! ولی خب شما را نمی دانم... ولی اگر در دنیا یک چیزی باشد که مطمئن باشم به سطح من می خورد همین ترقه در  کردن ها و بالا پایین پریدن وسط آتش هاست! این که می بینی یک شهر همه با هم شادند و با آن ها سهیم می شوی با وجودی که هیچ کس هیچ کس دیگری را نمی شناسد...

آخه چی از این قشنگ تر که ترق ترق شعله های آتش را ببینی و یک لحظه چشمانت را ببندی و حس کنی انگاری هر کسی در شهر دارد دق و دلی اش را حداقل با یک ترقه ی کوچک در می کند... اصلا صدای شهر با همه ی روز ها فرق دارد ... در یک لحظه ده ها صدا با بلندی های مختلف به گوشت می رسند و تو می فهمی که نه واقعا انگار خبری هست...

ای کاش همیشه چهارشنبه سوری بود و ای کاش من یه آدمی مثل خودم رو می شناختم و مجبور نبودم به زور این همه آدم نچسب رو با خودم بکشونم ترقه بازی!!!

چهار شنبه سوری خیلی خفن است... خفن! و من علی رغم کنکوری بودنم نا جور تو جَوم! تو جَو!

+جدیدا یکم کله خر شدم فکر کنم :| از کارهای خطرناک خیلیییییییییییی بیشتر از قبل خوشم میاد... اینا هم عادیه یا من دیوونه شدم :-؟


دلم یک دوست می خواهد

که اوقاتی که دلتنگم

بگوید:"خانه را ول کن...

بگو من کی، کجا باشم..؟"


+شعر مال شاعر جوانی هست به نام سید سعید صاحب علم. و من تازه کشفش کردم ...

وقت داشتین یه سرچ بدین به گوگل اسم این شاعر رو. تمثیل های خیلی باحالی داره...