حقیقتش از شبکه های اجتماعی متوجه شدم که امروز روز جهانی پست بود.
در ویکی پدیای انگلیسی آن قدری که وقتم اجازه می داد به صورت ناخنک هایی جست و جو کردم مبنا بر اینکه اصلا چرا نُه اکتبر؟
فهمیدم گویا یک چیزی وجود دارد به اسم UPU ( مخفف شده ی Universal Post Union) که اشاره دارد به یک مجمع جهانی نمی دانم چی چی پستی.
و حالا این مجمع جهانی برای اولین بار در تاریخ نهم اکتبر 1874 در سوئیس گرد هم آمده اند. گویا تا قبل از آن تاریخ امکان ارسال بسته ی پستی از هر نقطه به هر نقطه ی جهان، وجود نداشته...
دروغ چرا، دلم گرفت. خیلی نا خودآگاه به این فکر کردم که مجمع UPU ی سال 1874 کجایند تا ببیند که بنده با وجوداینکه از حداقل صد سال آینده شان می آیم هنوز هم نمی توانم به هر کجا از دنیا که دلم خواست نامه بفرستم. نه که نشود منتها یک بار امتحانی خواستم چنین حرکتی بزنم اینقدر هزینه ی جانی و مالی و روحی وروانی داشت که از خیرش گذشتم. انگار که مجمع و این ها همه اش کشک. انگار که خیلی فرقی نمی کرد من در این عصر به دنیا بیایم یا یک قرن قبل از آن یا یک قرن و نیم قبل از آن...
از این غر غر های همیشگی ناشی از جبر منطقه ی جغرافیایی مان که بگذریم و البته بی انصاف هم که نباشیم، پست جمهوری اسلامی ایران را می توانم دوست داشته باشم... مهربانند (اکثرا)، خوش برخورد اند (قریب نزدیک به کل و اگر سرشان شلوغ نباشد) و بی چشم داشت. خدمت رسانی هایشان هم دوست دارم. از همان زمان نامه نویسی ها برای عموپورنگ و خاله سارا هم که بگیریم، شاهد تحول عظیمی در شرکت پست بوده ام که واقعا جای کف زدن دارد. (تشویق حضار)
قدیم ها این شکلی نبود، تمبر تف مالی شونده بود و منی که تمبر نداشتم و پست پیشتازی که همیشه خیلی گران بود و مال آدم بزرگ ها. یک کیسه تمبر پروانه ای مونارک داشتم دانه ای 50 تومان بود. هنوز هم کلی شان مانده چون بی ارزش تر از آن بودند که ارزش تف مالی کردن و چسباندن روی پاکت داشته باشند حتّی.
ولی الآن در مورد خدمات پست تهران که این طوری است که به راحتی می توانی پشت مانیتورت بنشینی و آمار نامه ات را در نقطه به نقطه ای که در حال جا به جایی ست بگیری. تهش هم امضا ی دریافت کننده ی نامه را آنلاین می بینی. عکس نامه رسانت را هم حتی. کسر قیمت به سرعتش هم (قیمت تقسیم بر سرعت)، بگویی نگویی بهتر از آپشن های پیک موتوری و چاپار فرستادن و این ها در می آید. برای همین ممنونشانیم. ( چه واژه ی مموشی از آب در آمد!!! ممنونشانیم.)
جدیدا این طور شده که برای ارسال نامه و بسته ی پستی کد ملی هم می پرسند. قدیم تر ها( بخوانید حتی یک سال پیش) کد ملی نمی خواست. اصلا قدیم ها همه چیز سیمپل تر بود. بی شیله پیله... راستش به عنوان یک فرد همیشه درگیر و فوبیا مند در این جور قضایا، باید خیلی از لحاظ روانی روی خودم کار کنم تا جرئت دوباره پا گذاشتن به پست خانه را داشته باشم. نمی دانم چرا ولی اصلا با این آپشن کد ملی حال نمی کنم. قاتلی چیزی هم نیستم. ولی اعصابم به هم ریخت وقتی یک روز متصدی پشت باجه توی چشم هایم خیره شد و گفت کد ملی.
آن یک بار را به هر جان کندنی بود در رفتم. اولش گفتم یادم نیست. گفت سیستم از من می خواهد برو هر وقت یادت آمد برگرد. فلذا بعدش کد ملی غلط دادم. گفت غلط است. تهش آن قدر خودم را به قریشمال بازی زدم تا طرف خودش یک جوری قضیه را برایم حل کرد. در جا می خواستم به طرف بگویم ها ها دیدید بدون کد ملی هم می شد و سیستمتان آن قدر ها هم تنگ نبود؟ ولی زبان در کام گرفتم و ترجیح دادم به تنهایی از این حقیقتی که کشف کرده ام لذت ببرم. منتها همیشه هم که نمی توانم چنین سناریویی پیاده کنم که. اصلا لعنت به کد ملی. لعنت به همه ی چیز های بزرگ سالانه.
یاد یکی از عمیق ترین خاطراتم از شرکت پست افتادم. نمی دانم بگویمش یا نه. آخر این احساس را دارم که هرکدام از خاطره های عمیق و دوست داشتنی ام، به محض تعریف سطحی و بی معنی می شوند. خصوصا در این فضا. انگار که درجا پرت بشوند درون سطل آشغال. احساسم چیز می شود. ولی با این حال بازگو کردنش خالی از لطف نیست.
یک بار رفته بودم اداره ی پست برای یکی از دوستانم که از هم دوریم بسته بفرستم. یک روز بود که آسمانش گرفته بود ولی ابرهایش دلگیر نبودند. از آن روز ها که به علت نمناکی هوا، لباس هایت به تنت می چسبند. داخل پست خانه سرد بود و خلوت. بسته و نامه را که مهر و موم کردم یک فکر بکر و خنده دار و مضحکی به ذهنم رسید. در حد دلقک بازی. رو ی هوا پراندمش در واقع. از متصدی شرکت پست پرسیدم که آیا می شود آدرس فرستنده را روی نامه ننویسم؟ پرسید چرا؟ گفتم چون می خواهم دوستم در روز تولدش خیلی هیجان زده بشود.
هیچ وقت یادم نمی رود. هیچ وقت واکنش آن نازنینِ پشت باجه را یادم نمی رود. کنار چشم هایش کمی چروک خورده بود و پنجاه ساله می زد. با شنیدن این درخواست من، یک واکنش به یاد ماندنی داشت.
اولش چشم هایش از مشاهده ی افکار قرمه سبزی طوری بنده گشاد شد، بعدش از ته دل خندید و بعد ترش چروک کنار چشم هایش از بین رفت. درجا یک چشمک شیطانی به من زد و با لحن حسرت زده ای گفت: "کاش من هم دوستانی مثل تو داشتم که این چنین در روز تولدم سورپرایزم می کردند." دستی به موهاش کشید انگار که درگیر حل کردن یک مساله ی آی ام او باشد و بسته را بی هیچ حرف بیشتری از دستم گرفت.
و حالا سال هاست من مانده ام و آن واکنش خفن کارمند پست و حس غریبی که ته دلم دارم. کاش این احساس هایم را می دانست. کاش می فهمید چقدر دوست دارم برایش یک نامه بنویسم مطابق همان ایده آلش. طرف رسما قلبم را سوزاند و با یک قلب سوراخ از درب خارج شدم. سوراخی که هنوز هم آثار انفارکتش روی قلبم باقی ست.
راستی آیا می دانستید ؟!!
مثلا شما اگر یک دوست ژاپنی داشته باشید، هیچ گاه نمی توانید با سیستم پستی برایش آلوی خشک شده بفرستید تا حالش را ببرد. چون غیر مجاز است.
...
دیشب تا این جای متن را نوشتم، به کلمه ی آلوی خشک شده که رسیدم دلم رفت. با خودم گفتم خب برای ژاپنی ها نمی شود آلو فرستاد، برای شکم صاحب مرده ی خودت که می توانی بفرستی... و ساعت یک نصفه شب رفتم و بسته ی زردآلو های خشک مادربزرگ را که پلمپ شده بود افتتاح کردم. در حال زردآلو خوردن بر روی تخت مبارکم بودم که از شدت خستگی بی هوش شده و زردآلوی مادربزرگ مرا برد به آرامش زیبای یقین! بیچاره ژاپنی ها که نمی توانند از این زردآلود ها تناول کنند. شاید اگر آپشنش موجود بود یک یا دو دانه اش را برایشان پست می کردم. خلاصه پستم نصفه ماند و هم اکنون به هوش آمدم.
اصلش این است که آمده بودم این روز را به کسی تبریک بگویم که می دانم کمتر کسی در روز پستچی یادش خواهد کرد. شاید چون یک پستچی واقعی نیست ولی از نظر من که کم از پستچی های واقعی ندارد: پَت پستچی.
پت پستچی (postman Pat) یک انیمیشن عروسکی بود، که تلویزیونمان (شبکه پنج و به گفته ی منبع اطلاعاتی دیگرمان تهویه، شبکه ی دو) هر از چندگاهی نشان می داد. نمی دانم چند تایتان می شناسیدش. برای من این طور بود که در گروه هدف انیمیشن قرار نداشتم و داستان هایش برایم خسته کننده بود و نهایتا پنج دقیقه ی اولش را می توانستم تحمل کنم (البته در حال حاضر که شدیدا همه اش را می توانم تحمل کنم و لا به لای وقت های خالی، چندین قسمتش را دیده ام و شدیدا چسبید). ولی هیچ وقت از آهنگش نمی گذشتم. می گذاشتم آهنگش تمام شود و بعد می رفتم دنبال کارم. اتفاقا صدا و سیما آمده بود و تیتراژ را به فارسی ترجمه کرده بود (ترجمه که نه، یک شعر از خودشان سروده بودند و گذاشته بودند روی آهنگ) و انصافا آهنگ خنده داری از آب در آمده بود. بعضی جاهایش شُل می شد و چه قدر در دلم آهنگ شُل شده شان را مسخره می کردم.
بگذریم همین چند روز پیش بود در یکی از سایت ها خواندم که نویسنده و سازنده ی پت پستچی مُرد. این چهره ی دوست داشتنی:
در آخر می خواهم آهنگ تیتراژش را به اشتراک بگذارم.
صرفا اینکه بدانید آهنگ به این قشنگی شاهکار این چند نفر است:
موسیقی متن | Bryan Daly |
---|---|
آهنگ شروع | "Postman Pat and his Black and White Cat" |
آهنگساز | Simon Woodgate |
Postman Pat, Postman Pat,
Postman Pat and his black and white cat,
Early in the morning, just as day is dawning,
He picks up all the post bags in his van.
Postman Pat, Postman Pat,
Postman Pat and his black and white cat
All the birds are singing,
And the day is just beginning,
Pat feels he's a really happy man.
Everybody knows his bright red van,
All his friends will smile as he waves to greet them.
Maybe,
you can never be sure
There be knock (knock, knock)
Ring (ring, ring)
Letters through your door.
(Hee, Hee)
Postman Pat, Postman Pat,
Postman Pat and his black and white cat,
All the birds are singing,
And the day is just beginning,
Pat feels he's a really happy man.
Pat feels he's a really happy man.
Pat feels he's a really happy man...
این هم تیتراژ فارسی شاهکار صدا وسیما:
پت پستچی، پت پستچی،
دوست همه آدماس...
نامه ها رو می ده،
از راه دور و نزدیک،
همه باهاش رفیقن، دوستش دارن.
پت پستچی، پت پستچی،
اون یه مرد نمونه،
نامه ها رو می ده،
از راه دور و نزدیک،
همه باهاش رفیقن، دوستش دارن.
همگی مهربونن تو دهکده ی ما،
همه شاد و خوبن توی این دهکده!
همگی مهربونن تو دهکده ی ما،
همه با هم خوبن. شادن...
می تونی هر روز بگیری
یا با در (تق تق)،
زنگ (زینگ زینگ)،
نامه ها تو از اون.
پت پستچی، پت پستچی،
دوست همه آدماس...
نامه ها رو می ده،
از راه دور و نزدیک،
همه باهاش رفیقن، دوستش دارن.
همه باهاش رفیقن دوستش دارن.
همه اونو دوست دارن چون مهربونه...
اینم یه تیکه از اولین قسمتشه، به انگلیسی:
Looking at life through a farmer's eyes,
Always aware of the changing skies,
The wind and the rain,
They all make their claim,
As he ploughs and he sows,
And sets seeds into rows,
He sees all the wonders that nature can bring,
As he works all the year to bring rich harvests in.
Looking at life through a farmer's eyes,
Always aware of the changing skies,
Hedge rows with birds,
Wild animals and trees,
In the bright summer sun
He sees busy honey bees,
And he's working with nature as all round the farm,
He'll try to make sure good things come to no harm.
Summer and Winter,
Seasons all through,
There's never a time
When there's nothing to do,
Setting the crops and preparing the land,
He always can do with a good helping hand.
Looking at life through a farmer's eyes,
Always aware of the changing skies,
He works between forests,
And valleys and hills,
Or the flat even plains
With an unbroken view,
But wherever it is still the farmers can claim,
That they work for our bread with their harvests of grain,
Wherever it is the farmers can claim,
That they work for our bread with their harvests of grain.
فندوم ویکی پدیا هم داره. اینجا اگه خواستین. فقط فیلتره! خدایا فندوم یه کارتون عروسکی مسخره هم تو ایران فیلتره. خیلی باحاله.
خلاصه اینکه:
Happy international post day to postman Pat...
+ دلم برای این مدل پست نوشتن تگ شده بود... خیلی گنده که اون طور که دلم می خواد وقتشو ندارم.
چه شکلیه؟
کسی تا حالا نکرده (سینه پهلو رو طبیعتا!!) تا ببینم من دیروز با خل مغزی هام که باید لخت رفت تو برف و سرما کشید تا هشت عصر، تا چه حد خودمو به فنا دادم؟
درد می کنه لعنتی.
دو تا از کار های مورد علاقه مو نمی تونم بکنم الآن. نه می تونم بخندم و نه می تونم سرفه کنم. بقیه ش رواله ولی.
پ.ن. خب تصمیم گرفتم حتما یه روز برم دنبال این ایده م ک پست چی یا پیک موتوری بشم. الآن یکی شونو دیدم، واقعا آزاد و راحت و همه چی تموم بود... همونی بود ک دوست دارم یه روزی خودمو ببینم جاش.
پ.ن. از کی تا حالا؟ مگه من نمره م پونزده نبود؟ استاده خیلی دوستم داشته؛ پونزده م رو کرده شونزده و یک دهم. فک کنم اوّلین باره. تا حالا هیچ استادی خودجوش و بدون اعتراض و التماس و پاچه خواری نمره م رو نکشیده بود بالا. بعد اون وقت به من می گن تو خرخونی رو حساب نمره هام. نه آقا جان، من خیلی هنر کنم شب امتحان هم جمع نمی شه جزوه هام. صرفا فقط یکم زیادی خوش شانسم.