گاهی که سرم خیلی شلوغ می شه و حس می کنم دیگه الآنه که از این همه مشغله بترکم، می شینم با خودم خیال پردازی می کنم. یه فکری هست توی اکثر این مواقع صرف نظر از نوع دل مشغولی، هی می آد و می ره از تو ذهنم. هی با خودم می گم چی می شد الآن یکی از روز های تابستونم رو ذخیره کرده بودم و مثلا امروز که بهش نیاز دارم خرجش می کردم. یعنی می دونی هر کی هم باشی، از این روز ها زیاد داری تو زندگی ت. روز های بدون اتفاقی که مثلا تهش با خودت می گی:"خب که چی؟ امروزم تموم شد." انگار که اصلا مفید نبوده باشن... من دلم می خواست این روز های مسخره ی بی هدفم رو نگه دارم و وقتی حس می کنم زمانش رسیده خرجش کنم. دقیقا وقتایی مثل این آخر هفته که شنبه ش با دو تا ورودی مختلف امتحان پایان ترم دارم و نماینده ی هر دوتاشون اون قدر خودخواه و خودرای بودن که حاضر نشدن حتی برای یک روز تغییری در برنامه شون به وجود بیارن و به جاش من پاره شدم. جر خوردم قشنگ و الآن با وضعیتی داغان دارم اینا رو می نویسم و هنوز نتونستم قوای از دست رفته رو جبران کنم.
واقعا همه ش دلم می خواست یکی دو روز از اون روزای بی هدفم رو از جاشون بکنم بیارم بندازم تو بازه ی زمانی الآن. خیلی حیفه که مجبوری روز ها رو دقیقا با همون ترتیبی که مقرر شده بگذرونی.
و البتّه می دونی این تز هایی که می دم به اینجا محدود نمی شه. مثلا خیلی دوست دارم اون زمانایی که تو زمستون از سرما دارم سگ لرز می زنم، شده حتّی یه روز خیلی داغ و حوصله سر بر که مجبوری از گرما فقط زیر کولر ولو بشی و تهشم جواب نمی ده رو از تابستون بکنم و بیارم پیش خودم. می دونی چی می گم کیلگ؟ اگه می تونستیم ترتیبش رو خودمون تعیین کنیم، شاید بیشتر از زندگی مون لذت می بردیم. شاید دیگه هیچ وقت نمی گفتیم لعنت به هوا. شاید هیچ وقت دیگه نمی گفتیم باز این یارو با این ریختش اومد. چون روزهاش رو ذخیره می کردیم برای زمانی که قراره دلمون واسه همون یارو تنگ بشه.دیگه هیچ وقت غر نمی زدیم که چرا همه ش باید قیمه بخوریم تو خونه... اون روزهایی که قرار بود مریض باشیم یا غم گین رو پخش می کردیم بین روزهای عالی مون. قطعا دردشون کمتر می شد...
این تز قشنگیه که هی وسط جزوه ورق زدن می پره تو ذهنم و فقط یه تز قشنگه چون هیچ راهی واسه عملی شدنش وجود نداره.
+ من کیم؟ همونی که بهترین درسش رو ترور می کنه واسه اینکه بدترین درسش رو به یک درس نسبتا بد تبدیل کنه. رفتم گند زدم به امتحانی که شاخ کلاسش بودم و دوستش داشتم. دقیقا همون جوری که ریاضی م رو تو کنکور ترکوندم.:| یکی به من بگه این اعتماد به سقفم رو از کجا می آرم که درسی که توش قوی ام رو اصلا نمی خونم و تهش نمره درسی که ازش متنفرم باید بالاتر از درسی بشه که عاشقشم؟ که بعد بیان پرت کنن تو صورتم که:"تو مثلا این درس رو دوست داشتی و نمره ت این شد؟ این دیگه چه علاقه ایه؟" البته می خواستم هم وقت نداشتم جمش کنم. ولی خب... نتیجه می گیریم که با گوش دادن سر کلاس هم می شه شب امتحان درس نخوند و یک ساعت قبل امتحان یه نگاه روزنامه وار انداخت و تهش پاس شد و چهاردهی چیزی آورد. ولی حیف بود. دوستش داشتم و گند ترین نمره ی کارنامه م می شه. صرفا واسه خودخواهی و خودرایی بعضیا.تف.
+ دوست داشتم ببینم این یارو هم کنفرانسیم چه حسی داشت وقتی تمااااام این سه روز از در و دیوار چنل های ترم های مختلف جزوه و سوال و خلاصه و اسلاید می زد بیرون و من با همه شون امتحان داشتم و اون کاملا آزاد بود. دلم می خواست بهش می گفتم:"چه حسی داری؟ حال می کنی الآن که گرفتی اون همه مطلب خودت رو ریختی سر من و الآن وضعم شده این؟ شیرینه حسّت؟ طعم پیروزی رو حس می کنی زیر دندون هات؟ یعنی قدر سر سوزن هم عذاب وجدان نداری عوضی؟" امیدوارم همه ی امتحاناش رو خراب کنه. چون جفت پا رید به همه ی برنامه هام. نمی بخشمش.
+ کلا صرف نظر از اعصاب خوردیاش باحال بود ولی. تا حالا امتحان تداخلی نداشتم. می دونی مثلا اون حسه که شب امتحان می بینی ده فصلت مونده و با خودت می گی یعنی کسی هست از بچه ها که از منم بدبخت تر باشه و مقدار بیشتری از جزوه هاش مونده باشه؟ خوب من در تمام این سه روز با اقتدااااار مطمئن بودم که بین سی صد و اندی نفر بدبخت ترینم و اصلا لازم نشد این سوال رو مثل همیشه بپرسم از خودم. :دی
+ چه قدر حسودی کردم تو این چند روز. هی به بچه های اون کلاس حسودی می کردم که تمام وقتشون رو می ذارن رو یک درس. پا می شدم می رفتم درس اونا رو می خوندم بعد دوباره حسودیم می شد به اون یکی کلاس که کل وقتشون رو می ذارن رو اون یکی درس. و این چرخه تا خود روز امتحان ادامه داشت.
+ به خدا یکی تو دانشگاه جدید روم اسم بذاره :"این انتقالی جدیده چرا اینقدر خنگه این قدر نمره هاش پایینه..." همچین می کوبم کف و خون قاطی کنه به قول ساین اوت. هر وقت هر سی صد نفرشون تو سه روز این دو تا درس اختصاصی رو با هم خوندن و جمش کردن و نیفتادن و نمره هاشون از من بالاتر شد اجازه دارن اظهار نظر بفرمایند.
هیچی دیگه. رفع اعصاب خوردی.
پارسال همین موقع...
من داشتم خیلی خوش خیالانه زور می زدم که شده یه دور هم دینی لعنتی م رو تموم کنم... :|
نا سلامتی فرداش کنکور بود!!!
همه ش با خودم می گفتم ای کاش یه روز بیشتر وقت داشتم که لا اقل دینی م تموم شه... چه قدررررر متنفر بودم ازش. لعنتی...
استرس هم نداشتم واقعا. قوباغه آب پز شده بودم به نظرم... :]
هی همه می گفتن بخواب... ولی من شب آخر یادم افتاده بود درس بخونم! :)) خلاصه های زیستم تموم نشده بود ( در واقع شروع هم نشده بود... من فقط سه تا دفترچه خلاصه نوشتم و تهش نرسیدم بخونمشون) ، شیمی که هیچی بلد نبودم ساختار بکشم... هووووف. نصف کنکورای سالای پیش رو هم نزده بودم.
همه ش به خودم امید می دادم: " خب قلمچی از همه ی کنکورای سالای پیش سوال داده بهمون قبلا. تکراریه... هول نکن!"
همه ش آرزو می کردم ریاضی فیزیکمون رو سخت بدن شدیییییید ؛ لا اقل یه نیمچه شانسی داشته باشم! اینقدر به خودم مطمئن بودم. هه...
پیرامید اومد و بهم گفت به کسی کاری نداشته باشم... می گفت خودش هم آخرین روز رو مثل تراکتور درس خونده.
شب... ساعت دو... با قیافه ی آدمای تو ذهنم که عموما معلّم بودن و کسایی که فردا می خواستم روشون رو کم کنم به خواب می رفتم.
اصلا یه چالش:
#-کیلگ فرض کن از آینده می خوای چند خط به خود گذشته ت تو این شب پیغام بفرستی. چی می گی؟
- به خودم می گم:
"
ببین کیلگ.
+اوّل از همه! آدرس خونه تون رو همین الآن حفظ کن. شماره پلاک... شماره ی کوچه... ترتیب خیابونا... چون سر جلسه ی کنکور ازت می خوان بنویسیش و تو ده دقیقه از وقتت رو تلف می کنی سر همین اگه حفظ نباشی. و همین قراره گند بزنه به کل کنکورت.
+دوم! هیچ وقت وسطش نا امید نشو... کنکورتون خیلی سخت خواهد بود. بفهم. واسه ی همه همینه. از وقت کم آوردن نترس.
+سوم! سر جلسه کنکور به هیچ وجه به اینا فکر نکن: مامان/ بابا/ پدر بزرگ/ مادربزرگ/ سیمپل/ جونور/ عمو احمد/ مدیر مدرسه/ سس خرسی/دریا/پشت کنکوری شدن.
+چهارم! دینی ت بهترین عمومیت می شه. بگیر بخواب! :-"
+پنجم! به دست و پات نگاه نکن وقتی می لرزن. به نوک مدادت هم. به پاسخنامه ی خالیت هم.
+ششم! به حرفایی که از تو سمپادیا شنیدی فکر نکن. خصوصا اون کسی که به شوخی گفت اگه دیدین بلد نیستین پاشین برگه ی همه ی دور و بری هاتون رو پاره کنین...هیچ جوره فکرش هم نکن که چون بلد نیستی برگه ت رو زود تحویل بدی خلاص شی...
+هفتم! تهش... اگه هیچ کدوم از بالایی ها رو نتونستی عملی کنی... فقط بدون گند می خوره، خیلی. نتیجه ش غیر منتظره می شه، خیلی تر. شرمنده می شی جلوی همه و کلی گریه خواهی کرد، خیلی ترین. ولی ته ته ته ته ش... بازم زنده می مونی. پشت کنکوری نمی شی و دانشگاه می ری و کسایی رو ملاقات می کنی که اگه کنکورت رو خوب بدی شانس ملاقاتشون ازت گرفته می شه. من بهش می گم سعادت. سعادت آشنایی با یه سری آدم جدید نسبتا باحال! البته اینم بگم ها... آدم گند و عوضی هم زیاده. ولی ما همیشه مثبت اندیش بودیم... نه؟ :))
#کشیدم_که_می گم!
"
پ.ن: ای کاش واقعا یه ماشین زمان داشتم و اینو می فرستادمش به خودم، یه سال پیش... همین موقع. شما هم این کارو بکنین. هم باحاله هم بهتون کمک می کنه اشتباهاتتون رو بفهمید.