Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

آیا لیاقتش را دارید؟ همیشه!

شما هم این طور بودید؟

خیلی وقت ها در ارتباط با ادمیزاد ها حس می کنید لیاقت خوبی شون را ندارید. یک طور حس خود گناه پنداری.

که مثلا چرا فلانی به من محبت می کنه؟ من اصلا لیاقتش رو ندارم.

چرا خوبی می کنه هوام رو داره؟ چون من خیلی بدم.

چرا دوستم داره؟ چون من چندش اورم.

چرا یک نفر به اون همه چی تمامی می اید همراهی منی که سرتا پایم غلطه دمخور میشه؟


من امروز فهمیدم که میشه دوربین رو دستمون بگیریم و صد و هشتاد درجه بچرخانیم سمت طرف مقابل.

وقتی این سوال ها رو می پرسیم، یعنی داریم غیر مستقیم حس محبت کردن اون فرد رو زیر سوال می بریم. و اگر اون قدر خوبه که محبتش را از سر خودمون زیاد می دونیم، همین که بیاییم جلوی ذائقه ی محبت کردنش علامت سوال بگذاریم، که چرا بین این همه ادم من نوعی رو انتخاب کرده، یعنی پیش خودمون فکر کردیم اون هم بلد نیست به چه کسی باید محبت کنه. و در اصل همین ویژگی محبت کردنش رو زیر سوال بردیم.


برای همین اگر خودتون رو لایق هم ندونستید، هرگز علنا علامت سوال نگذارید جلوش. اون طرف یک چیزی دیده در وجود شما.


مثل اینه انیشتین بیاد یک سوال فیزیک بپرسه ازتون مثلا. بعد شما به جای کمک کردن، مدام بگید وای من خیلی خنگم چرا اومده پیش من؟ و این خودش هوش انیشتین رو نقض می کنه چون با استفاده از همون هوشش شما رو برگزیده. 

خواستم بگم اینجوری، گاهی فحش به خود و خود ازاری، غیر مستقیم فحش به اطرافیانیه که دوستتان دارند.

لیاقتش رو دارید از نطر اونا. پس کم اعتماد به نفس نباشید، خودتون رو قبول کنید و بشینید سرجاتون و مثل بچه ی آدم در دریای محبتشون غرق بشید بدون اینکه حتی بدونید چرا. 


همون طور که منم گاهی  نمی دونستم چرا و به چه دلیل.


پ.ن. من این رو در مسائل مذهبی هم زیاد دیدم. که احساسم از درون با چیزی که بیرون باهاش مواجه می شوم سر تا پا تفاوت داره. مثلا از داخل حس می کنم اکی نو گاد تا اطلاع ثانوی و لعن و نفرین می کنم، بعد یهو دوستم می آید می گه شب ارزوهاست دعا فراموش نشه تو دلت خیلی پاکه! خب مخ ادم اچمز میشه، نمیشه؟