Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

قمقمه

یک عدد قمقمه داریم تو خونه، مشکی متالیکه. ماتِ مات.

اینو هر وقت می خوایم پرش کنیم ببریم بیرون، داستان داریم باش. می گیری زیر شیر آب، ولی نمی فهمی کی پر شده. چون ماته، هیچی از توش دیده نمی شه.

می گیریش زیر شیر آب و بعد از گذشت مدّتی در یک آن رو دستت فوران می کنه. دقیقا زمانی که عجله داری، یهو تمام دستت خیس می شه. آب می ریزه پایین، رو لباست، شلوارت، جورابات. گند می زنه به همه چی.

و تو هیچ وقت ایده ای نداری کی به مرز پر شدن رسیده که از زیر شیر آب بکشی ش اینور تا فوران نکنه. چون سیاهه و نم پس نمی ده. 


از طرفی اگه زود برداریش، داخلش رو یه نگاه می کنی می بینی هنوز جا داره و تو هم که می خوای آب برداری هر چی بیشتر بهتر، دوباره می گیریش زیر شیر آب تا به مرز فوران برسه و رو دستات فوران کنه.


برای خلاص شدن از این عذاب فقط یه حالت داری: چشمات رو ببندی. چون چشمات اضافه ان. استفاده ای ندارن. صرفا گولت می زنن.

باید خیلی خیلی دقیق  باشی و بسپریش دست گوشات، فقط صداشو گوش بدی. صدای پر شدن تدریجی ش رو... صداشه که عوض می شه. 

اگه ساکت باشی، از روی صدای آبی که توش جریان داره قشنگ می تونی بفهمی کی به مرز پر شدن رسیده و از زیر شیر آب برش داری قبل اینکه رو دستت بالا بیاره.


امروز کارم به قمقمه هه افتاده بود.در حالی که برای بار هزارم دستام و لباسم رو خیس کرد، به این فکر کردم که یه دسته از آدما هم همین شکلی اند. دقیقا مثل یه قمقمه ی سیاه. قوی ترین. ظرفیت شون زیاده، خیلی زیاد. هرچی بهشون بگی نمی رنجن. جیک نمی زنن.

با لبخند هی می ریزن تو خودشون،

و می ریزن تو خودشون،

و بازم لبخند می زنن به روت.


و تو هی بیشتر پرش می کنی... چون انتظارت از طرف بالا رفته. بعد از مدّتی خیال برت می داره و فکر می کنی طرف یه کوهه که ظرفیت هر چیزی رو داره.

طرف این قدر محبّت داره، این قدر دلش بزرگه... که پُر نشدنش برات می شه یه قانون.

هی پُرشون می کنی،

و پُرتر و پُر تر...

و یهو...

در فاصله ی بین دو ثانیه... بالا می آرن. همه ی چیزایی که از اوّل بهشون خوروندی رو بالا می آرن. درست کف دستات. 

طرف آدمه، سوپر من ک نیست. شاید حد ظرفیتش بالا باشه، ولی بازم محدوده. ظرفیتش رد بشه، مثل هر قمقمه ای که از آب خفه شده رفتار می کنه. درست شدنی ام نیست. خفه ش کردی. تو به مرز پر شدن رسوندیش، وقت و بی وقت... دیگه ظرفیتی براش نمونده.



هیچ وقت نذارید اطرافیان تون به این حد برسن... هیچ وقت به مرز فوران نرسونیدشون. هیچ وقت اون قدری پرشون نکنید که به سنسور آستانه شون برسه. همیشه یه فضا برای لحظه های حیاتی تون ذخیره کنید. چشماتون رو ببندید و همیشه به صدای پر شدنشون گوش بدید. همیشه... شکسته شدن تدریجی شون رو بفهمید. عوض شدن تدریجی رفتارشون رو حس کنید... ظاهر موقّر و آرام همیشگی شون مثل رنگ سیاه دیواره ی قمقمه گولتون نزنه. 


گاهی طرف... فقط به اندازه ی یه قطره آب تا فوران کردن جا داره. یه چیکّه دیگه که پرش کنی... بومب! چون حتّی خیلی قبل تر از اون زمان داشته با بدبختی واسه یه قطره ی بیشتر از گند کاری هاتون فضا باز می کرده. ته زورش بوده اون. این شمایید که باید بدونید کِی  و بین کدوم ثانیه ها از زیر شیر آب بکشیدش اینور.

به صدای ریز پر شدنش دقّت کنید... واکاوی کنید صداها رو، که وقتی بالا آورد نگید عه چرا اینجوری کرد، این که هیچ وقت اینجوری نبود!



کیلگ به نظرت من تا الآن تو زندگیم چند تا قمقمه رو به مرز فوران رسوندم؟

یه سوال خوشگل تر،

کیلگ! به نظرت تا الآن چند تا دست یادشون رفته که وقتشه از زیر شیر آب بکشنم بیرون؟

# اوستا

# بکش

# اینور

# دارم

# خفه

# می شم.