Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

قلمچی خر عوضی لعنتی فاکیده ی حالم ازش به هم می خوره ی ...

خب آخه این چه فایل کوفتی ایه که گذاشتن رو سرورشون؟

وای خدایا می شه من همین الآن یاد بگیرم هک کنمشون تا کسی ندیدتش؟ قول می دم فقط این فایل جدیده رو بردارم از رو سرورشون.

یا میشه به مدت یه هفته فامیلا و دوستام، کامپیوتر و لب تاپ و تبلت و هر کوفت و زهر ماری شون ویروسی شه نتونن این سایته رو باز کنن؟ کورم بشن مشکلی ندارم.

وای وای وای.

حالم بده. حالم خیلی بده. :{

چه گلی به سرم بگیرم آخه الآن؟

قرار نبود اسم من رو تو اون فایل بزنن، جلوشم رتبه ی افتضاحم رو بنویسن، بعدش اون بالا ی بالا هم اسم دانشگاه تیپ دو رو بزنن که تازه ظرفیت معمولی هم نه... ظرفیت پردیس خودگردان و مازاد.

خدایا منو بکش.

خدایا منو بکش.

خدایا منو بکش.

منو بکش حواسشون پرت شه تا این خبر جدیده نرفته زیر هوس خوندن سایت قلمچی رو نکنن.

می فهمی دیگه خدایا؟ من راهی به غیر از دروغ گفتن نداشتم. می فهمی دیگه نه؟

گندش داره در می آد.

گندش بزنن. ازش متنفرم. ازش خیلی خیلی متنفرم.  اینقدر عصبانی ام که فقط می خوام بکوبونمشون.

رفتم واسشون کامنت نوشتم فحش کش شون کردم. جرئت دارن تایید کنن.

   الآن اگه حتی یک نفر از دوستام هم بفهمه، من دودمانم به باد می ره. نه تنها برچسب خنگ نفهم پردیسی پولدار بهم می خوره، دروغ گو هم بهم می گن. بعد مثلا تمام اون آرمان های مقدسم که من خیلی از دروغ بدم می آد به باد می ره. آره. من یک عمر تمام سعی می کردم کوچک ترین دروغی نگم، حتی در حد شوخی... ولی توی سال کنکورم به اندازه ی کل هجده سالی که دروغ نگفتم مجبورم کردن دروغ بگم. دقت کنین که مجبورم کردن. مثلا وقتی ازم می پرسیدن فقط رشته و دانشگاه رو می گفتم. رتبه می پرسیدن می گفتم که واقعا دوست ندارم به کسی رتبه م رو بگم. بعد مثلا یه سری ها که خیلی فوضول و فرز و چغر بودن می گفتن خودش یا پردیسش؟ چون به هر حال می دونستن یه جای کار می لنگه و رتبه ی من بین برتر های قلمچی نیست و اینا. هیچی دیگه منم بهشون زل می زدم می گفتم بدیهی ه که خودش. پردیسی های دانشگامون اصلا ترم بهمنی ان. دوستای نزدیکم هم به غیر از یکی شون چون اصلا باور نمی کردن من حتی خود این دانشگاه رو به صورت عادی قبول بشم و فکر می کردن من خیلی شاخم و این حرفا... اصلا فکرشون به این سمت نرفت که من پردیسی باشم. خب منم بهشون نگفتم. دروغ نگفتم ولی حقیقت رو هم به طور کامل نگفتم. آره دیگه. این بود شرح بدبختی من. الآنم چهار ستون بدنم داره می لرزه سر همین قضیه. وای. :(((


  وای  بعدش معلم ها می فهمن. بعد همکارای مامان بابام که تا الآن مثل گل و بلبل بهشون دروغ گفتیم... فامیلا... فامیل کنکوری هم که کم نداریم...  احتمالا تهش یه جوری شما ها هم می فهمین!  اه چی دارم می گم. اینجا تنها جاییه که دروغ نگفتم، شما ها از قبل می دونستین.

حالا دوستای دانشگاهی رو که فاکتور بگیریم و به حساب بیاریم بر اساس زجه های من خداوند قبول می کنه و اونا یهو هوس نمی کنن برن این فایل رو باز کنن، دوستای پشت کنکوری رو چی کارش کنیم؟ اونا که خیلی احتمالش زیاده برن این کوفتی رو باز کنن... مخصوصا که سال کنکورشونم بوده بدشون نمی آد دقیق بخوننش واسه انتخاب رشته شون.


یعنی نتیجه ی شما فردا داره می آد و من باید هنوزم بکشم از کنکور؟ این عین بد بختی و بی عدالتیه...


باااااااااااااااااااااااورم نمی شه!

بالاخره پس از تلاش های فراوان اینجانب، کیلگ ، اسمم اومده رو سایت کوفتی قلم چی!

به عنوان نفر برتر!

ای خدااااااااااااااااااای من!

نگفتم من فقط مشکلم مدیریت احمقانه ی زمانه؟!

می ترکونم کنکورو تو این دو هفته!

×یس!×

کیلگ ِ مفتخر! :{


+اولای تابستون فکر نمی کردم وضعم به اینجایی برسه که با دیدن اسمم تو نفرات برتر ذوق مرگ بشم! چقدررررر قانع شدم.

چه قدر!

شیش ساله دارم اشتباه می گیرم؟!

زنگ زدم خونه شون...

یه بچه کوچولویی تلفن رو بر میداره!


_سلام! منزل سلطانی؟

_ام... نه! اشتباه گرفتین!!!


{و گوشی رو تق می کوبونه رو هم...}


یه بار دیگه زنگ زدم با فکر این که احتمالا خط رو خط شده و اینا...


_سلام! منزل سلطانی؟

و دوباره پسرک می گه:


_نه! گفتم که اشتباه گرفتین!


{و شدید تر از دفعه ی قبل گوشی رو می کوبونه!!!}


و من مات و مبهوت که اینا کی خونه شون رو عوض کردن؟! اصلا چرا به من کسی چیزی نگفت؟

و در حال بیرون کشیدن لاشه ی دفتر تلفن از اتاق ضروریات... به امید اینکه شماره رو کلن اشتباه سیو کرده باشم رو گوشیا!

{ می تونید بفهمید که من با وجودی که بار ها از همین شماره تلفن استفاده کردم، باز هم به خودم شک دارم ...}


یهو می بینم یه نفر داره زنگ می زنه! :)))

می بینم بععععععععععله! همون جایی بود که اشتباه گرفتم :)))


_سلام!

_سلام! من که اشتباه گرفته بودم؟ :))))

_اه ببخشید! داداشم بود...

بهش گفته بودم اگه پشتیبان قلم چی زنگ زد می گی اشتباه گرفتین!!!


و هر دوتامون برای دقیقه ای (بدون فکر کردن به کنکوووور) از ته دل می خندیم...


+خندیدن خیلی ساده ست! حتی برای کنکوری هایی که همه از دم از پشتیبان های قلم چی فراری هستن.


قانون شماره ی صفر کنکوری ها: همه ی کنکوری ها چه زرنگ چه تنبل، چه دختر چه پسر، چه سمپادی چه غیر سمپادی... از پشتیبان های قلم چی فراری هستن!

کاظم یه فکری به حالش بکن؛

هیشکی حال نمی کنه با پشتیبانات!