آبروم رفت. رفت. رفت. رفت. :#
بابام رفت بیرون سر کار، بش گفتم آره منم دو دقیقه دیگه باس برم...
تو اون مدّتی که داشتم لباس می پوشیدم نمی دونم چرا با صدای کاملا بلند داشتم نیناش ناش ساسی مانکن می خوندم واس خودم. خب به من چه فکر می کردم کسی خونه نیست...
بعد رسیده بودم به تیکه ی:
"چی شده؟ کسی نیگا نیگا کرده تو رو؟
برم کنم ادبش؟
دکتره!
برم در مطبش؟
قلدره!
بزنم تو دهنش؟
وای بزن زنگو..."
آره دیگه یک هو به خودم اومدم دیدم پدر تو چهارچوب در ایستاده با یه قیافه ی مات و ماسیده نگام می کنه و دهنش قدر کروکودیل وا شده و می گه : "راستی ماشین استارت نخورد!!! با کی حرف می زدی؟"
مگه ول می کرد... می گفت بیا بگو چی شده؟ مشکل چیه؟ :)))
بش گفتم هیچی جون خودم داشتم آهنگ می خوندم.
داغون شد ینی. :)))
یه نگاه غم باری به آسمون کرد که ینی " خدایا! آخه چرااااا؟ چرااااا مننننن؟" :دی