توی دماغمه چون بدیهتا سرم توشه الان،
و این نعمت از سوی پدر که هم اکنون به خونه رسیده و یک جعبه هلوی پیشکشی دوستش رو با خودش اورده تو اپارتمان، نصیب من شده.
ما شهریا نسبت به هرچیز غیرشهری ای از این واکنش ها داریم. یعنی این قدر ندید بدیدیم.
بوی چی می ده این لعنتی. بوی گل شب بوست انگار.
کاش می شد در عالم بلاگری رایحه رو براتون پست کرد. طعم جالبی داره واقعا.
همه نشستند هلو می خورند، من سرم مثه بز لای برگ درخته! عالمیه.
رفته بودم کاغذ کادو بخرم، یکیش لیمویی رنگ بود و روش نوشته شده بود:
تو مثل خورشیدی امّا خورشید هم گاهی چشم آدم را می زند...
یک ربع تمام جلوی ویترین کاغذ کادو ها دچار غلیان احساسات درونی شده بودم که آیا این رو بخرم باهاش کادوهای روز پدر رو کادو کنیم یا نه. خب یعنی خیلی شبیه جمله ایه که اگه می خواستم خود واقعی م باشم شاید حتّی یکم غلیظ ترش رو تحویل بابام می دادم، ولی تهش از تجربیات تلخ و ناگوارم در روز مادر استفاده کردم و با کاغذ کادوی زرد لیمویی خداحافظی کردم و ساده ترین کاغذ کادوی ممکن رو برداشتم و حساب کردم و اومدم بیرون در حالی که با خودم آرزو می کردم که امیدوارم در همون لحظه ای از روزی که دیوونه شدم و خواستم یکم از احساسات واقعی م رو به اطرافیانم بگم، با سرعتی مافوق نور زبونم تبخیر بشه چون اگه این اتّفاق نیفته، اصلا واکنش جالبی نشون نمی دن و سرم برباد می ره که خب طبیعی هم هست.
به هر حال حتّی اگر هم می خریدمش، کلا بابام از این تیپ هایی نیست که خیلی دقّت کنه به کاغذ کادوی نمی دونم جوراب روز پدر. :))) صرفا تمیز بازش می کرد و تحویل خودم می داد و می گفت: "بیا لوله ش کن برای دفعه های بعدی که خواستیم چیزی رو کادو کنیم." آره دیگه تیپش اینجوریه.
تو راه برگشت داشتم فکر می کردم به طرّاح بدبختش، که آخه چی کشیده که داده این جمله رو بزنن رو کاغذ کادو. و این که چقد دل داشته که طرّاحی کردتش و واسه ش اپسیلون مهم نبوده که طرحش نسبت به طرح های عاشقانه و قلب دار و گل و بلبل طور دیگه کمتر بفروشه یا اصلا حتّی نفروشه! در عین شیرینی حسّ یه بسته ی کادوپیچ شده، داره یه جورایی زیر پوستی به طرف می گه دلمو زدی!
بقیه ی راه رو با فکر کردن به این سوال پیمودم که:
"اگه یه جعبه ی کادوپیچ شده داشتم که طرح کاغذ کادوش این بود، به چه کسایی دلم می خواست بدمش؟"
و به اندازه ی هر سنگ فرشی که از روش قدم برداشتم، یه آدم تو زندگی م پیدا کردم که این بهترین کاغذ کادویی ه که میتونم پرت کنم تو صورتش. با وجودی که همیشه هم سعی می کنم نقطه های مثبت آدما رو ببینم...
شما ها هم دلتون خواست بشینین با خودتون دو دو تا چهار تا کنین ببینین چند نفر در آن لحظه به عنوان پاسخ قطعی این سوال می آن تو ذهنتون. امیدوارم جوابش صفر باشه، صفرم نشد دیگه کمتر از ده باشه. اگه اینا نشد، تبریک می گم. دی را را رام! شما هم مثل من یه آدم کینه ای بد بخت هستین که بعد از گذشت میلیون ها سال بازم نمی تونه کسایی رو که حتّی دیگه قیافه شون رو هم به یاد نمی آره ببخشه.
+ راستی می گم نکنه همه ی تفسیر هام غلطه و مثلا این جمله هه یه معنی زیبای پنهانی داره مثل سوال قرابت معنایی های تست های ادبیات کنکور؟ هوم...؟
پ.ن: این عکس گل شنبلیله ی بنفشه. توی راه از روی یه بوته ی سبز شده کنار پیاده رو کندمش. (آره همین قدر بی فرهنگ، هنوز نمی تونم خودم در در مقابل کندن گل و لقد زدن به گربه های خیابونی بی تفاوت نشون بدم با وجودی که ادّعای حامی محیط زیست بودن رو یدک می کشم!) اسمش رو از خودم در آوردم چون نام واقعی ش رو بلد نیستم. دبیرستانی که بودیم تو سمپاد یه سرود داشتیم به نام شنبلیله. :))) خوندنش همون قدری بهم حس خوبی می داد که بوییدن این گل. برای همین با وجودی که تا حالا گیاه شنبلیه (اصلا گل داره؟ :|) رو ندیدم، تصمیم گرفتم ملقبش کنم به این اسم.
و می دونید چیه، قیافه ی ظریفش رو بی خیال...،
ای کاش می شد بوش رو براتون بفرستم. در آینده یه سیستمی می سازم که بشه باهاش بو رو هم مثل صدا و تصویر انتشار داد و مشهور می شم سر همین قضیه. ازین بگذریم... شاید بشه گفت ترکیب بوی یاس و مریم. یا شایدم یاس و نرگس. در حال حاضر دو تا گل نرگس و مریم رو قاطی کردم.علی ایّ حال خفنیش اینه که یاس و مریم و نرگس رو الآن همه می شناسن دیگه. ولی این شنبلیله ی بنفش یه بوته ی تکه. که کسی هم بهش توجّه نمی کنه و همه از کنارش رد می شن. و گم نامه. و شااااخ.