که رادش رفت بالا.
من تو دور قبلم تیم منتخبم تیم رادش بود. هر چند اگه جای رامبد جوان بودم این ریسک رو نمی کردم که تکراری برگزار کنم مسابقه رو، خصوصا بلافاصله بعد از اتمام خنداننده شو. چون حس می کنم مخاطبم نمی کشید دیگه این حجم از مسابقه های پشت هم رو دنبال کنه... ولی جای رامبد نیستم و جای خودمم و با وجودی که تکراری اند آدم ها و فضا همون فضاست بازم کلّی خنده م گرفت امشب. الآنم که خوشحالم تیم منتخبم رفته بالا. عین این آدم پولدارا که روی اسب های مسابقه فلان رقم شرط می بندن.
وسط برنامه، داشتم به این قضیه فکر می کردم که توی اکثر ارتباط گرفتن هام با افراد مختلف، همیشه مثل طرف سپند ماجرا بودم. یعنی خب ناموسا غفوریان رو که نگاه می کنی معلومه که مخ لازم رو نداره واسه یه سری کارا. مغز متفکّره نیست. البتّه به اینم کاری ندارم که اون حجم از نمک غفوریان خودش یه مغز بی عیب و نقص می خواد، ولی کاملا وقتی گروه پانتومیم شون رو نگاه می کنی داد می زنه که کی عقل کلّه. کی مدیر تره. کی با مهارت تره. کی شاخ تره. توی گروه دو نفره ی سپند و غفوریان، سپند این آدمه س. اون آدم شاخه. غفوریان اگه اینو نداشته باشه به عنوان هم گروهی، واقعا یه صفر کلّه گنده س تو این مسابقه صرفا.
برام جالب بود که دوربین ازشون مصاحبه می گرفت بین مراحل مختلف و سپند به اون شاخی، اینجوری بود که می گفت من شرطم برای حضور تو این مسابقه هم گروهی بودن با مهران بود و اصلا حرفش رو نزنین که ای کاش یه هم گروهی دیگه می داشتم، باختن باهاش هم برای من لذّت بخشه.
بعد اون ور مصاحبه ی غفوریان رو می گیرن و طرف می آد با غرور و تکبّر تمام می شینه رو این فکر می کنه که واقعا شاید اگه سپند نبود، بهتر می شد واسه من، سپند امروز یار خوبی واسه من نیست!!! یک درصد هم به این فکر نمی کنه که شاید مشکل از منه.
خب همینه دیگه. سپند دست پایین برخورد می کنه، غفوریان دست بالا. منم تو دنیای واقعی در دوستی هام با افراد مختلف اینقدر دست پایین برخورد کردم که سو استفاده می کنن. این اجازه رو به خودشون می دن فکر کنن نسبت به من برتری دارن. در صورتی که من طرف همه چی تموم قصّه بودم همیشه و فقط تواضع به خرج دادم که شرط ادبه. مردم تواضع حالیشون نیست. دست پایین تر از حد معیّنی باهاشون برخورد کنی، جدی جدی باورشون می شه ملکه و پادشاهن. تواضع داشته باشی، از چشمشون می افتی به راحتی. تواضع داشته باشی، دلشون رو می زنی کم کم. توهم برشون می داره. باید همیشه خودت رو توی یه هاله از غرور و تکبر و دماغ به سقف آسمون نشانه رفتن و شاخ بودن بپوشونی و همون جوری باهاشون برخورد کنی تا قدرت رو بدونند. باید دیدگاهت این باشه که زیر دستتن و با همین فرمون بری جلو تو زندگی. وگرنه این تویی که زیر دست و اخی تُفی می شی و کسی تحویلت نمی گیره.
یعنی می دونی کیلگ، بخوام بیشتر مفهومش رو برسونم... اینجوریه که تو از هیچی کم نمی ذاری توی دوستی، بعد وحشت ناک نارو می خوری. استدلالشون هم اینه که این یارو رو ولش کن، این که همیشه در دسترس هست، دم دستی ه... هر وقت خواستیم دوباره می ریم سراغش. بریم سراغ آدم های خفن تر و شاخ تر. تقصیر خودشونم نیست. ادما طبع نبرد پذیری دارند. چلنجینگ واژه ی معادل بهتریه. و اگه بهترین ها تو مشتشون باشه حتّی، بازم دوست دارن برای چیز های دیگه چلنج کنن. باید به چالش بکشی شون تا بفهمن تو هم وجود داری.
این قدر از همین ماجرا ضربه خوردم تو همین هفت هشت سال آخر زندگیم.... این قدر حماقت ها کردم و برای دوست هایی م از دل و جون مایه گذاشتم که وحشت ناک وقتی لازم بوده پشتم رو خالی کردن... این قدر فکرم رو بی خود و بی جهت در گیر کسایی کردم که از اوّلش هم تو زرد و بی معرفت بودن... که واقعا از وقتی این قانون ها رو فهمیدم، همیشه افسوس زمان هایی رو خوردم که با بودن کنار خیلی از دوستام صرفا تباهش کردم. الآن واقعا احساس برد و آرامش روانی می کنم از اینکه نهایت ارتباطم رو با همچین آدمایی رسوندم به یک تبریک ساده ی سال نو. حال می کنم وقتی می تونم بیام اینجا بنویسم تک تک شون رو با غلط گیر از توی زندگی نامه م، لاک گرفتم.
من همیشه سپندی بودم احاطه شده توسّط غفوریان ها.
خب به نظرم دیگه کامتون رو زهر تر از این نکنم. برید با دوستانتون خوش باشید و وانمود کنید که دوستی ها به جاهای قشنگ ختم می شن. امیدوارم تو این یه مورد همیشه قانون شکن باشید. قرعه ی ما که فقط طبل های تو خالی بوده همیشه.
و البتّه شیرینی هم بزنید، چون رادش رفته بالااااااااا.
پ.ن: شمردم، هورای تو عنوان... خیلی اتفاقی... هفت تا الف داره.