خب مربا سه باره سوخت.
این همه نجاتش دادیم،
این بار کامللللل سوخت.
شاید اگر به جای پست گذاشتن در مورد سوختن دوباره ی مربا،
می رفتم بهش سر می زدم الآن وضع این نبود.
مادرم می گه:
"از بس که من بدبختم باید ده تا کار کنم هم زمان و به علایقم نمی رسم تو این زندگی!"
الان دیگه هیچ نمی گه این بازیکن. نه عصبانیه نه مضطرب!
بهش می گم: "خب مگه من دو دقیقه پیش نجاتش ندادم و گفتم زیرش رو کم کن؟ ای بابا چرا دوباره زیادش کردی؟"
ایزوفاگوس می گه: "مامان حالا ناراحت نباش! مهم اینه که خودت سالم و سلامتی. خودت سالم و سلامت باشی خدا بازم بهت توت فرنگی می ده. تازه همه که توت فرنگی دوست ندارن. مثلا من پیتزا دوست دارم."
بچا خلاصه... من نمی خوام تا یک سال مربای سوخته بخورم. ادرس بدید براتون بفرستم در خدمت باشیم.