تا حالا امتحان مجازی دادید با اسکایپ؟ من همین الان از سر اولین امتحان مجازی اسکایپی خودم می آم و فقط حس مرگ می کنم.
تمام.
چی بود اقا پشماااام.
حالا می فهمم بنده خدا اون دوستم که مهندس نرم افزاره چرا هر بار که تو این پنج شش ماه زنگ می زنه درجا می گه من موهام ریخته سفید شده کچل شدم و بعد شروع می کنه نقیدن درباره ی امتحاناتش.
البته ما هم یک سامانه ی پشم ریزاننده تر داریم برای امتحانات استاژری که هیچ مدل دانشجویی از پسش بر نمی اد مگه خودمون... ولی اخه ناموسا دیگه ویدیو کال؟
مرگ بر ویدیو کال! مرگ بر هرکسی که بخواد تصویر من رو در اشیانه ام ضبط کنه.مسخره بازی ها چیه. یعنی نمی دونستم حوله ی حموم رو ببرم تو کدوم گوری بچپونم استاد نبینه.
یا در و دیوار اتاقم که پر مرغ و این چرت و پرت ها بهش وصل کردم.
یا تنه ام که از بالا تا کمر لباس بیرون بود از کمر به پایین لباس تو خونه!
تهش هم استاد فهمید من عرضه ی استفاده از اسکایپ ندارم، گفت با واتس اپ زنگ بزنید.
به خدا انگار مار نیشم زده بود نمی دونستم چی بگم که این یکی هم بلد نیستم.
خلاصه تهش با ور رفتن یاد گرفتم با نیم ساعت تاخیر نسبت به باقی بچه ها برای اولین بار تو عمرم تماس واتس اپی گرفتم (اون وسط واتس اپ پیام می داد اجازه می دی من به تصویرت دسترسی داشته باشم؟ و من اینجوری بودم که احمق خاک بر سر معلومه که اجازه نمی دم ولی مجبووووورم می فهمی؟ مجبوووور)،
به استاد با واتس اپ زنگ زدم،
فهمید من دقیقا همان پیر تکنولوژی گریز عصا قورت داده ای هستم که ادعا کردم، گفت بشین جواب بده کاریت ندارم بدبخت مجازی گریز. و همه با دوربین و اینجانب بدون دوربین امتحان دادیم.
تهش دیگه دوربینا رفته بود رو سقف هر کی کار خودشو می کرد.
دو تا سوالم که خالی موند کلا.
خیلی زشت شد. جلو شصت تا ادم داشتم می زدم تو سرم می گفتمممم عررررر استاد من با اسکایپ بلد نیستم ویدیو بفرستم!
تهش فهمیدم به خاطر اینه که وبکم نداره سیستمم!! (فول عظیمی بود نه؟)
یعنی یکی دو تا دیگه اینجوری بگیرند، کیلگتون ستاره شده تو اسمون ها.
تهش حتی ایمیل هم نمی رفت جواب ها رو بفرستم، بهم می گفت بیا داخل تلگرام بفرست. یعنی می خواستم برم بالا ساختمون خودم رو پرت کنم پایین در جا. جرئت نکردم بگم من تلگرام هم اصلا بلد نیستم. شکر خدا ایمیل رسید.
حالا انگار چه شاهکاری بود. صرفا جوش باحال بود. برایش هم نوشتم، من می دونم نمره ام خنده دار میشه به خاطر اینکه از زمانی که کلاس مجازی شد دیگه دنبال نکردم، ولی با این حال دوست داشتم کلاسمون رو.
حالا قرار شد به من نمره ام رو بگه اگه زیر هفده بود (چه غلطا) برم حذف کنم معدلم پایین نیاد.
عجب کوفتی بود.
ذرّه... ذرّه....
ایرانم! حقیقتا متاسّفم که تخم های تنفّری که تو وجودم از تو کاشتن داره دیگه رسما یه درخت تنومند می شه.
چه قدر خسته ام؛
به اندازه ی بیست و یک سال زندگی در ایران خسته ام...
وای خداوندگار! من واقعا خسته ام؟ خسته ام...! خسته ام!!! خسته ام.
یک اپلیکیشن اون قدر مهم شده که تیتر یک اخبار شده، و ته دل همه با دیدن اون برگه ی قضایی یه جورایی خالی شده رسما!
حیفه! حیف عمر ماست که دغدغه ش از این جنس باشه.
یاد هرم مازلو می افتم... و اینکه می گه بدیهی ترین نیاز انسان نیاز به غذاست. اگه پایه ای ترین نیاز برآورده نشه، نمی شه از هرم صعود کرد و تعالی یافت (راس هرم). من سعی کردم هرم رو دور بزنم بار ها چون فکر می کنم عقل و شعور ما (درجه ی تمایز ما با حیوان) دقیقا همون نقطه تفاوتیه که اگه بخواییم می تونیم هرم رو باهاش دور بزنیم و صعود کنیم، ولی اپیدمی های این شکلی و جنون های همه گیر در جامعه رو که می بینم، گاها به این نتیجه می رسم که کام آن دست و پای بیهوده نزن بچّه، آبراهام مازلو قطعا خیلی بیشتر حالیش بوده و نظریه ش کاملا درسته. ما درست مثل حیوانیم و اختیار نداریم. فقط چون بهتر نیاز های حیوانی مون رفع می شن سریع تر صعود می کنیم. وگرنه در پله ی اوّل کاملا با حیوان مشترکیم و اختیاری نداریم رو کنترلش. هیچ.
فرض کنید، در عرض چند ساعت این لیست پیام هایی ه که تو کانال های مختلف دیدم:
بیایید واتس اپ،
بیایید اینستاگرام،
اصن بیایید توئیتر،
بیایید ویسپی،
بیایید بله،
بیایید سروش،
بیایید ایتا،
ورژن ایکسو نصب کنید،
لاگ اوت نکنید،
ساکس بخرید،
وی پی ان بگیرید،
روبات وی پی ان رایگان،
فری گیت بگیرید،
لنترن بگیرید،
سایفون بگیرید،
تور نصب کنید،
اورفاکس بریزید،
بلاک چین می آد،
ورژن بالای ۴.۵ رو نمی زنن،
و
و
و...
مخ ها درد نمی گیره از این حجم از اطّلاعات؟
می دونی چقد این رفتارا فشار روانی انداخته روی آدم ها؟
این واقعا از نظر سلامت روان دیگه درست نیست، بی رحمیه. سنگ دلیه، قساوته! بی شرفیه رسما، ، ،
دقیقا همون مثاله که تو چهارم دبیرستان، استاد جونور بهمون می گفت:
" یه مشت موشن تو یه جعبه، و از قبل به موش ها القا کردن که قراره یه شوک عظیم و مهیب بهشون وارد شه! و موش ها... تا زمانی که اون شوک واقعا بهشون وارد شه، هر لحظه شوکی معادل هزار برابر اون رو تحمّل می کنن، از نظر شدّت اضطرابی که بهشون وارده. در واقع موش ها تا وقتی که زمان القای شوک اصلی فرا برسه، از ترس، استرس مرگ شدن."
حیف اعصاباتون بابا. حیف اعصاباتون. نکنید... یه چیزی می شه تهش دیگه.
والا دارید منی رو هم که تا حالا تلگرام نداشتم رو خطّم رو وسوسه می کنید جوین شم با وجودی که تا حالا تجربه ش نکردم.
دقّت که می کنم تا الآن هیچ احساسی ته دلم نسبت به نصب تلگرام نداشتم، ولی حالا که می بینم بحث فیلترینگ جدّی شده... کاملا دلم می خواد نصبش کنم تا ببینم کی می خواد بهم بگه من یه انسان مختار با طیف اختیاری مخصوص به خودم نیستم.
هیچ وقت نذاشتم هیچ کس بهم دیکته کنه چی کار کنم. یعنی حتّی واسه همون رشته م هم که بود با وجودی که هنوز که سه سال می گذره و همچنان خودخوری های مربوط بهشو دارم، ولی تصمیم تهشو خودم گرفتم که اکی بزن بریم پزشکی.
راستش روحم هیچ وقت زیر بار نمی ره که تو قالب بگنجوننش. حتّی از طرف خدا! گاهی حس می کنم ما عروسک های خیمه شب بازی خدا هستیم و سعی می کنم با اعمالی که انجام می دم این فرض خودم رو باطل کنم. چون دردناک و بی رحمانه ست. خیلی بیش از حد... و اگه بازم لازم باشه، هر کاری که عشقم بکشه انجام می دم. حتّی نصب کردن تلگرام که جزو مخالفین صدر اعظمش بودم.
کی این حجم از مفلوکیت رو بر می تابه؟ که واست تعیین کنن چی کنی چی نکنی؟ والا من خودم همیشه اوّل رفتم سراغ اون چیزایی که منعم کردن که نرو سمتش خطرناکه حسن. چون این طبیعت انسانه به نظرم. انسان واقعا موجود آزاده ایه. و احدی حق نداره این آزادی رو سلب کنه.
البتّه مونده تا ما بخواهیم به آزادی محض برسیم. اگه براتون مثال بزنم چه قدر از کلیشه هایی که شبانه روز از دهن تک تک آدما می شنوم نشونه ی همین آزادی سلب شده س و فقط متوجّه ش نشدند ولی من هر روز هم چنان دارم بهشون دقّت می کنم و زجرم می ده، مخ تون سوت می کشه. ما واقعا آزادی اندیش نداریم تو این جهان. مکتب آزادی اندیشانه ی مطلقی وجود نداره و صرفا رقابت بین اینه که کی اداشو بهتر در می آره...
حالا بگذریم، کلا یه سیخی هست تو وجودم... فقط منتظره ببینه از چی منعم می کنن تا هدایتم کنه به سمتش و بزنه تو دهن بقیه که شما حق ندارید برای من تصمیم بگیرید حتّی اگه به ضررم باشه... این همونی بود که وادارم کرد برم زبونمو بچسبونم کف فیریزر و بهش متصل بشم واسه سه چهار دقیقه و تهش فیریزر رو به خون و کثافت بکشم... و همونیه که باعث شد اون گوشی به اصطلاح خفنه که کادوی تولّد گرفتم هم چنان خاک بخوره روی طاقچه. و اتّفاقا دقیقا همونیه که وادارم می کنه شده واسه احترام به وجود استاد ها برم سر کلاس خالی شون تا احساس گندی نداشته باشن وقتی کلاس رو خالی می بینن ولی تا بحث حضور غیاب می آد وسط، دلم می خواد بپیچونم و انرژی رفتن به کلاس رو ندارم و تهش هم اگر برم سرنوشت کلاسم می شه اینکه رکورد مار بازی تبلتم رو برای باز هزارم ارتقا می دم. و همونیه که... هیچ ولش کن.
من کلّ زندگی مو (دقّت کن :: کلِّ کلِّ شو )بر مبنای همین احساس چیدم...
آزاد باشم/ باشی/ باشد/ باشیم/ باشید/ باشند...
یه کانال تلگرامی هست، فول عکس.
می خوام کل عکس هاش در جا برام دانلود شن.
راهی به غیر از ابلهانه اسکرول کردن داریم یا خیر باید یکی رو استخدام کنم هی اسکرول کنه ذره ذره لود شه؟
یعنی بیاین بگین راه نداره، بهتون می گم بفرما واس همینه حالم از تلگرام بهم می خوره. چون برنامه نویساش قدر ارزن ذوق نداشتن.
# پرده ی اوّل:
- بهت می گم برو حموم ایزوفاگوس.
- نمی خوام.
- گفتم برو، عرق کردی بوی گند گرفتی...
- گفتم نمی رم.
تق تق تق...
- ای بابا کیلگ تو هنوز تو حمومی؟ بیا بیرون ایزوفاگوس باید بره.
- گفتم منننننن نمی رم الآن حموم.
- می بینی که نمی خواد بره. من همین الآن اومدم حموم.
- کیلگ بهت می گم سریع بیا بیرون. به حرفاش گوش نده. نیم ساعته اون تویی مگه وسواس داری؟
- اه من الآن نمی تونم بیام بیرون. چرا اینجوری می کنی تو؟ نمی شه که هی هولم می کنی.
- منم که نمی خوام امروز برم حموم ولش کن.
جیغ جیغ جیغ داد هوار... حرص خوردن مادر.
_________________________________
# پرده ی دوم:
- ایزوفاگوس امروز عصر باید با بابات بری آرایشگاه.
- نه نمی خوام.
- بهت گفتم باید بری... موهات مثل سر جنگل شده. حمومم که نمی ری.
- نه هنوز خیلی کوتاهه دوست دارم بلند تر شه. مثل دوستم.
- یعنی چی خجالت بکش به عنوان مادر بچّه ی بی انضباط از مدرسه تون منو فردا پس فردا می خوان.
- نمی خوام نمی خوام نمی خوام. گفتم که نِ می رم.
- من می رم به جاش.
- کیلگ کی گفت تو خودتو بندازی وسط؟
- خیلی موهام بلند شده.
- آره بذار بره به جای من.
- یعنی چی دیوونه ها؟
- چند روزیه که حس می کنم باید سریع تر کوتاهشون کنم.
- کیلگ من که پول اضافی ندارم بدم تو هر دو هفته یه بار بری موهاتو کوتاه کنی.
- ولی خیلی بلند شده...! چه طور برای ایزوفاگوس پول داری؟
- اون فرق می کنه موهاش بلند شده. ایزوفاگوس با تو ام لباس هات رو پوشیدی؟ آماده شدی؟
- من که گفتم نمی رم.
- خب من آماده شدم بریم.
- کیلگ داری دیوونم می کنی بشین سر جات. تو هیچ جا نمی ری.
- من می رم.
- گفتم نمی ری. وای ایزوفاگوس تو داری اون پشت چه غلطی می کنی... بجنب دیگه.
- گفتم که نمی رم.
- من رفتم. خداحافظ مامان.
{تق و صدای بسته شدن در}
جیغ جیغ جیغ داد هوار... حرص خوردن مادر.
_________________________________
# پرده ی سوم:
- کیلگ چک کردی ببینی کی انتخاب واحدتون کی شروع می شه؟
- چی من..؟ نه. شروع می شه یه زمانی بالاخره دیگه.
- یعنی این همه ما جز می زنیم تو بی خیالی هنوز؟
- خب من چون شرایطم خاصّه انتخاب واحدم دستی ه اتفاقی نمی افته غمت نباشه.
- خب تو اون کانالتون چی گفتن؟ به هر حال که شماها هم یه تاریخی دارین واسه انتخاب واحد.
- کانال؟ نمی دونم چهار پنج روزه چک نکردم رو تبلت ایزوفاگوسه. اونم تبلتش رو نمی ده به من.
- کیلگ تو هنوز خودت تلگرام نصب نکردی؟ مگه بهت نگفتم نصب کن؟
- منم بهت گفتم که نمی خوام.
- یعنی چی؟
- یعنی همین نمی خوام.
- خسته م از دستت. وای ایزوفاگوس تو هنوز پای اون تبلتی؟ بیار بده این انتخاب واحدش رو چک کنه.
- نمی خوام خودم کار دارم.
- چه قدر کار داری؟ خجالت بکش ول کن اون تلگرام و بازی ها رو از صبح تا شب کلّه ت اون توعه!!! یکم بیا پیش ما، اونم بده دست این بی عرضه که بیشتر از این از دنیا جا نمونه.
- خودتو مسخره کن. من کجا از دنیا جا موندم؟ نمی خوام استرس بی خود به خودم وارد کنم... هنوز وقتش نشده.
- کیلگ همین فردا تلگرام لعنتی رو نصب می کنی. ایزوفاگوس تو هم از فردا از تبلت محروم می شی تا دو روز! تلگرامت پاک می شه.
- گفتم نصب نمی کنم.
- یعنی چی؟ به من چه مربوطه؟ من چرا محروم بشم؟ برو بابا! عمرا.
- گفتم که شما نصب می کنی. شما حذف می کنی از فردا!
- یعنی چی؟ گفتم نمی کنم...
- یعنی چی؟ منم گفتم نمی کنم...
- برو بابا.
- برو بابا.
جیغ جیغ جیغ داد هوار... حرص خوردن مادر.
_________________________________
می دونی کیلگ اگه بخوام تا صبح می تونم از این موارد بنویسم و تموم نشه. گاهی... گاهی با خودم حس می کنم... پدر مادر ها فقط نشستن ببینن بچّه می خواد چی کار کنه، دقیقا از همون کار منعش کنن و زور بکنن تو پاچه ش.
الآن اگه جای من و ایزوفاگوس عوض بشه مشکلش حل می شه؟ د نمی شه دیگه! دوباره می آد حرف های برعکس رو به من می زنه حرف های برعکس تر رو به اون.
ولی خب حیوونکی هی حرص می خوره دیگه. چی کنم. فردا پس فردا پشت سرمون می گن دو تا بچّه ش دق ش دادن.
و ازتون می پرسم سوالای زیر رو _ اگر کاربر تلگرام هستید_ :
+ امروز چند بار سرجمع کلیپ لیلا خانم و دختر پایین شهری را دیدید؟
+ چند دقیقه روش فکر کردید و به تحلیل پرداختید؟
+ چند دقیقه درباره ش تو گروه ها و سایت های مجازی مختلف بحث کردید؟
+ چند دقیقه با دوستای واقعی و خانواده تون بهش پرداختید؟
+ چه قدر سعی کردید انتشارش بدید در نوع خودتون؟
+ توی چند تا از گروه ها براتون فروارد شد؟
+ به چند تا از گروه ها و چت ها فرواردش کردید؟
جدّی می گم... اگه بیشتر از سه دقیقه وقت صرف پرسش های بالا کردید، این شما هستید که باختید. به نظر من بد جور هم باختید. نه لیلا خانم! نه دوست بد دهنش! نه اون دوست دختری که داره کتک می خوره! و نه خود اون مرد! اونا الآن یک گوشه دارن زندگی شون رو ادامه می دن. شاید هم قضیه رو فیصله دادن و دارن دور هم هندونه قاچ می کنن لب جوق آب و از مشهور شدنشون لذّت می برن...
شما ها ولی... انصافا چند بار این جمله رو از خودتون پرسیدید:
واقعا به من مربوطه؟
من اگه الآن ازتون بپرسم: فایده ش چی بود، چه جوری قانعم می کنین؟
من اگه الآن ازتون بپرسم: چه بهتون اضافه کرد، چی جوابم رو می دید؟
شاید بگید از روی فان و اونجاست که ازتون می پرسم: واقعا ته فان همینه تو زندگی؟ کاویدن زندگی مردم به امید مثقالی هیجان؟ کلیپ کردنش؟ قضاوت کردنشون؟ فان هیجان انگیز تری پیدا نمی شه؟
که البتّه همیناشم هیچ کدوم اپسیلونی به من مربوط نیست، شما مختارید که هر طوری می خواهید وقت تون رو صرف کنید. صرفا خواستم مثالی بیارم در باب اینکه این جمله ای که از خودم در کردم چند روز پیش، چه قدر پایه ای و کاربردی می تونه باشه.
امروز هر کی رو دیدم، شدیدا تو فاز این ویدیو کلیپ بود.
الآن دارم لیلا خانوم بالا می آرم این قدر مجبور شدم از صبح تا حالا درباره ش بشنوم...