Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چشم نواز

تکرار می کنم، حقیقتا زیبا نیست؟



   به نظرم این رسم و رسوم هزار و چهارصد ساله ی ما اون قدری قشنگ هست که طرف یه مرتد بی دین  یا یه لائیک یا  یه آتئیست یا هرچی  هم که باشه، بازم کیف می کنه از دیدن اینا. بازم نمی تونه نیاد بیرون و نگاه نکنه...

   ما خودمون این همه رسم های خفن داریم، بعد به جاش می چسبیم به هالووین و کریسمس. نمی گم نچسبیم به اونا. اونا هم باحالن. ولی آخه نگاه کن! کجای دنیا این رسم هست که همه نصف شب یه شمع بگیرن دستشون به خاطر یه کسی که اصلا حتّی ندیدنش و زار بزنن؟ ما خودمون قدیمی ترین و قشنگ ترین رسم ها رو داریم. واقعا حیفه که اینا بخوان یه روزی فراموش بشن. قدر این رسم و رسومای خوشگل رو باید دونست.


   این چند روز هر کی رو دیدم ازش پرسیدم: "به نظرت امکان داره یه روزی بیاد که دیگه عاشورا تاسوعایی نباشه؟" و همه موافق بودن تو این تیکه ش که:"عمرا! مگه این که حکومتی بیاد روی کار که آزادی این کار رو از مردم سلب کنه." واقعا دوست دارم شانسش رو داشتم که بتونم این دو تا روز رو توی هزاره ی بعد ببینم. توی هزار سال بعد... وقتی که همه ی مردم الآن هزار تا کفن پوسوندن... تصورش هم برام هیجان انگیزه! می شه اگه تا اون موقع یکی این نوشته ها رو خوند برای این پستم کامنت بذاره و بنویسه تا چه حد حدسیاتم درست در اومدن؟ (البته اگه زبان خواندن و نوشتن مون به فنا نرفته بود و کلا شبکه اینترنت جای خودش رو به یه چیز خفن تر نداده بود و وبلاگ نویسی هنوزم معنا داشت!)

   یعنی اگه تا اون موقع اکسیر زندگی کشف شه، همه از یه سطح رفاه نسبی برخوردار بشن، و اصلا یه آرمان شهر جهانی درست شه، بازم این شمعا با شعله های رقصنده شون باقی می مونن؟ بازم مردم یادشون می مونه که دو هزار و اندی سال پیش کسایی بودن که این قدر ناباورانه زندگی کردن؟ براشون قابل درک هست اصلا؟ یا اصلا حتّی می تونن باور کنن که زمان ما تنها کاری که خیلی ها برای برآورده شدن آرزوشون از دستشون بر می اومده، همین شمع روشن کردن بوده و بس؟


   به تصویر بالا که نگاه می کنم، دگرگون می شم. هر شمعی مال یه نفره... هر کدوم یه داستانی پشت سرش داره... یه آرزویی. از ساده تریناش بگیر که می تونه پول باشه تا سخت تریناش که بهش می گن معجزه. یکی هم می آد مثه ما فقط به خاطر خوشگلیش روشنش می کنه... ولی این حجم از تفاوت توی یه تصویر تا این حد یک دست، حقیقتا اعجاب انگیزه. تهش همه ی این آرزو ها می شن یه شمع کوچیک و باریک. همه یک شکل، همه یک دست.  اونی هم که می آد محض فان فوتشون می کنه هیچ ایده ای نداره که داره ارزوی "کاشکی فردا یه ساندویچ بخورم" رو خاموش می کنه یا "کاشکی من بمیرم ولی فلانی جون سالم به در ببره".


   ای کاش این اتّحاد رو توی همه چیز داشتیم. ای کاش بنای خیلی از فرهنگ هامون رو همون هزار و چهارصد سال قبل بنا می ذاشتن مثل این یکی. واقعا حیفه که می بینی مردمت پتانسیلش رو دارن ولی چون توی خیلی از زمینه ها یکی مثل امام حسین وجود نداشته در طی دوران یادشون رفته. فراموش زده شدن...


  و آه رو کی باید بکشیم؟ اون زمانی که اعلام می کنن اگه کسی بدون لباس سیاه بیاد ورزشگاه راهش نمی دیم. اون زمانی که بین دو نیمه ی بازی فوتبال می آن نوحه می خونن. اون زمانی که دوربین زوم می کنه روی تماشاچی ها و همه از مسخرگی این حرکت ریسه رفتن و دارن سینه می زنن با خنده های بناگوشی! اون زمانی که روحانی ها فکر می کنن اگه ما به خاطر برد تیم کشورمون شادی کنیم یعنی می خوایم آیین هزار و چهارصد ساله ای که خودمون تا الآن برپا نگهش داشتیم رو فراموش کنیم...

   این مردم هزار و چهارصد ساله یادشون نرفته. ولی اینا با این کاراشون شاید بتونن موفق بشن یه همچین رسم و رسوم زیبایی رو به لجن بکشونن. من بهش می گم تحجّر، اونا اسمش رو می ذارن احترام.


+ ما هم خوبیم و خوش حالیم که خوبیم. همین که به جای امام حسین نیستیم خودش یه موهبت الهی ه. آخه این همه غربت؟ مگه داریم؟ مگه می شه؟ یه دید تئوری دست و پا شکسته هم که داشته باشی، مشکلات خودت نسبت به بد بختی هایی که یه سری ها کشیدن مثل یه آب نبات چوبی خوش مزه می مونه.