Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

kilgh bits in ma chipset - ep four

   طی یک حرکت خیلی انتحاری و پس از آنالیز کردن های احساسای مامانم که آیا اگه تو بودی بهت بر می خورد یا نه، تصمیم گرفتم فردا برم به این استاد خانومه ی خندونمون که حتّی فکر کردن بهش حالم رو خوب می کنه، روز معلّم رو تبریک بگم. قبلا هم ازش نوشتم براتون.

   چند تا دلیل دارم واسه این کارم که باعث شده خودخواه نباشم و خجالت رو بذارم کنار و سعی کنم زبون مبارک رو شده حتّی به زور در حلقوم مبارک به چرخش در بیارم. راستش معمولا وقتی کارای به این گندگی که نیازمند سخن وری و ارتباط بالایی هست رو می خوام انجام بدم دقیقا در شرف انجامش خیلی با خودم حرف می زنم و مدام تو سرم تکرار می کنم : " تو الآن کیلگ نیستی. یه آدمی با یه شخصیت کاملا جدید و از نو نوشته شده و اصلا مشکلی نداره هر کاری دلت می خواد انجام بدی. چون تو الآن کیلگ نیستی و لازم نیست نقشش رو بازی کنی واسه این چند لحظه. داری نقش یه آدم جدید خوش صحبت رو بازی می کنی توی مثلا یه فیلم..." و سخن هایی از این قبیل! خودم هم باورم نمی شه ولی از موقعی که اومدم اینجا حدود نود و پنج درصد مکالمه هام رو با پناه بر همین روش جلو بردم و جواب می ده. آرومم می کنه و حداقل کمتر دست و پام رو گم می کنم و  وسط مکالمه ها دیگه ازین احساس ها ندارم که باید همون جا زیر پاهام گودال بکنم و توش قایم شم.

داشتم دلیل هام رو می نوشتم که چرا تصمیم گرفتم همچین کاری انجام بدم:


۱) طرف به معنای واقعی کلمه فرشته س. اگه دانشگاه رفته باشین واقفید، نرفته باشینم من بهتون می گم که داشتن همچین استادی تو دانشگاه مثل همون سوزنیه که توی انبار کاه پیدا شده. با اخلاق، با وجدان کاری، با حوصله، کلاسای خلاقانه و جذاب، مودب، خندان، خوش برخورد، به فکر دانش جو و نه در برابر او، و مهم تر از همه تدریس عالی. طوری که دلت نیاد یک دقیقه از کلاسش رو از دست بدی...! من کلا تا الآن چهار تا استاد اینجوری داشتم تو کل زندگیم... که ایشون شاخ ترینشونه!

۲) اعتقاد دارم که باید انرژی مثبتی رو که ازش گرفتم بهش پس بفرستم هر طور که شده. خیلی توی یه سری از موارد کمکم کرد این دو ترم. روز اوّلی که بهم گفتن باید بری نامه ت رو بدی خانوم دکتر فلانی تو گروه بیوشیمی امضا کنه، هر دراکولای خون خواری رو پیش خودم تصور کردم غیر این یه رقم.

۳) مامانم حرفای مخالف اعتقادات من زیاد می زنه، ولی بعضی تکیه کلام هاش همیشه به دلم می شینه. یکیش اینه که اگه واقعا کسی رو دوست داری باید بهش بفهمونی و رو در رو بهش ابراز کنی قبل از اینکه سرنوشت از هم جدا تون کنه.

۴) اگه نرم قطعا در آینده که دلم براش تنگ می شه، حسرتش رو خواهم خورد که فرصتش رو داشتم به یه بهانه ای بیشتر کنارش باشم و از حضورش فیض ببرم ولی به بختم پشت پا زدم.


دو تا دلیل هم برای نرفتن داشتم:

۱) نمی دونم با توجّه به اینکه دکتره بهش بر نمی خوره که من به جای روز پزشک روز معلّم رو بهش تبریک بگم؟ تو جامعه ی ما یه سری آدم عقده ای هستن که بهشون بر می خوره اگه آقا یا خانوم دکتر صداشون نزنی و صرفا بگی استاد. انگار که استاد بودن چیز بدیه. انگار که بخوان بگن ما با بقیه ی استادا فرق داریم... شاخ تریم... بدی استادای پزشکی همینه، اکثرا پزشکن و  تو نمی دونی یک شهریور رو باید بهشون تبریک بگی یا روز معلّم رو؟ باید ذائقه شون دستت بیاد.

2) بلد نیستم حرف بزنم و فکر کردن بهش هم حالم رو بد می کنه!


که خب مشکل شماره ی یک با کمی پرس و جو از مادر و مشاهده ی اینکه یکی از استادای پزشکمون همین امشب خودش اومد غیر مستقیم توی یکی از گروه های تلگرامی پیشواز تبریک روز معلم رفت، حل شد.

مشکل دو هم که فردا وقتی رفتم تو نقشم حلش می کنم یه جوری. یکم هم تمرین کردم چه دیالوگ هایی باید رد و بدل کنم.

و در کل زور اون بالایی ها به این پایینی ها می چربید. من مولوی وارانه دوست دارم این استاد رو. درست مثل سیمپل و دریا و غفی و سس خرسی و ام ژ هاش و خیلی دیگه از معلّمای دبیرستانم.

برای همین، دیگه تصمیمم رو گرفتم، اگه هم به نظر کسی خودشیرینی یا لوس بازیه واسم مهم نیست یا حداقل سعی می کنم نباشه! چون خب به هر حال می دونم خیلی کار مرسومی نیست تو دانشگاه و به خصوص بچّه های نسل ما!


+ بعدا نوشت در روز معلّم:

   آقا رفتم پیشش و اینقدر خوش حال شد که نگو! گشاد ترین لبخندش رو تحویلم داد و بهم گفت همین که شما ها هستین به من انرژی می ده. دوست داشتم این استادمون یه وبلاگ مثل مال خودم داشت، بعد می رفتم نوشته ی امروزش رو می خوندم ببینم نظرش چی بود در مورد این حرکتم. یعنی خوب تقریبا مطمئنّم که بچّه هامون فازشون عمرا مثل من نیست و برای همین تبریک مستقیم اینجوری از تعداد افراد زیادی دریافت نمی کنن استادا و احتمالا اگه استاده نخوابیده باشه هنوز، حافظه ی کوتاه مدّتش من رو به یاد داره.

   یعنی خوب مثلا  امروز یکی برای تاریخ زدن گزارش کارش ازم پرسید راستی کیلگ امروز چندمه؟ و وقتی خواستم بهش جواب بدم خنده ام گرفته بود نا خودآگاه! چون خودم این طوری ام که بای دیفالت از عید دارم برنامه می ریزم تو روز دوازدهم اردیبهشت برای هر کدوم از معلّم هام چه متنی رو اس ام اس کنم که بفهمن چقدر دوستشون داشتم و روی شخصیتم تاثیر گذاشتن یا به فلانی چه جوری تبریک بگم و این صحبت ها! بعدش هم که روز شمار معکوس روز معلّم راه می ندازم تو ذهنم. واقعا نمی دونم چرا من این قدر شخصیت این لاو ویت تیچری از آب در اومدم. :))) از آشغال ترین معلّم مدرسه مون هم دفاع می کردم مقابل بچّه ها. یا مثلا حتّی یکی دیگه از بچّه ها امروز واکنشش نسبت به گل هایی که دست استادا می دید این بود که چه مسخره. مگه شما ها هم معلمین؟ و من خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نزنم تو دهنش و بهش نگم حالا نیست که تو خودت خیلی شبیه دانشجو هایی؟


   بچّه های نسل ما از بچگی عادت کردن که یه جهت گیری نادرستی نسبت به معلّم و استاد داشته باشن. انگار که اونا یه تیم هستن و ما یه تیم هستیم. شاید منم همچین شخصیتی پیدا می کردم اگه وقتی بچّه بودم یکی می زدن پس گردنم یا خودکار لای دستم می ذاشتن. ولی خوشبختانه به برکت مدرسه هایی که توش درس خوندم، از زمانی که خمیره ی شخصیتم داشت شکل می گرفت با معلّم های جالبی آشنا شدم و برای همین یادگرفتم باهاشون دوست باشم و از وجودشون ذره هایی رو جذب کنم که قوی ترم می کنه. درست مثل شمشیر گودریگ گریفندور. :)))


و یه چیزی بگم از خنده بپاچید وسط وبلاگ خوندن. جایزه ی لاکچری ترین پاسخ تبریک روز معلّم رو تقدیم می کنم به استاد بهداشتم. :)))) بهش ایمیل زدم که آره آقا روزتون مبارک و این صحبت ها. جواب داده:

"سلام و ادب! از لطف جنابعالی متشکرم. بنده هم متقابلا خدمت استاد گرانقدر تبریک عرض می کنم. برای برگزاری آزمون و فراهم شدن امکاناتی که دستور فرموده اید، نهایت تلاشم را می کنم...!"
هیچی دیگه... هنوز صفحه ی ایمیلم بازه، دارم فکر می کنم دیگه چه امکاناتی رو دستور بفرمایم برای این ترم انجام بده. خوبه دستور بدم واسه همه ی رفیقام بیست رد کنه بقیه رو بندازه؟ هار هار هار. استاد کی بودم من؟ :{ وای. :))))))))) تا حالا هیشکی بهم نگفته بود استاد. خیلی خوش گذشت. :)))))) نمی دونم حیوونکی منو با کی اشتباه گرفته. :))

من چه اندازه پر از انرژی مثبتم امروز،
ولی چه اندازه تنم هشیار نیست چونکه نصف واحدام دوباره رفته رو هوا. آخرش از استرس واحدام، هم پیر می شم هم شیش ترمه.

+ برید خندوانه ببینید امشب . ویژه برنامه ی پانصدمین قسمتشونه.