Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

منی که من بودم

   منی ست که دلش می خواهد در نقطه های خیلی سخت تنها باشد و تنها و تنهاترین. از ترحّم بدش می آید و سکوت می کند و خوش حال که بلد است وقتی حالش خوب نیست سر عالم و آدم را شیره بمالد تا ذرّه ای نفهمند.

و وقتی بالاخره سختی ها یک بلایی سرش آوردند، وقتی با افتخار از پا در آمد، گوش هایش را باز کند تا همین تک جمله ی زیر را از اطرافیانش بشنود:

"چه طور زودتر نفهمیدیم که کمکش کنیم؟ چرا اصلا معلوم نبود؟"

انگار که همین یک جمله، برایش بیارزد به نشنیدن تمام هم دردی ها و دریافت نکردن تمام کمک ها. انگار که سطل آبی باشد روی آتشی که ذره ذره و تنها تنها بلعیدی ش و با هر شعله ای که می خوردی در روی بقیه لبخند می زدی...

منی ست که دلش می خواهد بقیه را به عذاب وجدان بیاندازد، که قشنگ حس کنند می توانستند باشند وقتی نبودند و از فکر کردن به همین امر کاسه ی سرشان با سولفوریک اسید نود و شش درصد شست و شو داده شود. این من مریض است، و مریض وار به مریض بازی خود ادامه می دهد.

همچین منی ست، 

که هیچ کس نفهمید عموی مرده اش سه هفته قبل کنکور...

که هیچ کس نفهمید دوم دبستان بالای پل...

که هیچ کس نفهمید چهارده سالگی...

که هیچ کس نفهمید آن پاکت نامه ی پست...

که هیچ کس نفهمید آن شب آذر...

که هیچ کس نخواهد فهمید امروز.


انگار که یک فیلم باشد، و فقط تو بدانی اسپایدر من واقعی، زیر نقابش چه شکلی ست و تنها تنها با خودت کیف کنی...

انگار که اسکافیلد باشی و سرطان داشته باشی و به هیچ کس نگویی و وقتی جان فشانی هات را کردی، برگه های آزمایش سرطانی ات بکوبد توی صورت لینک و سارا.

انگار که حلّاج باشی و بگویند چرا کردی؟

و پرت کنی توی صورتشان که: خون بسیار از من برفت. دانم که رویم زرد شده باشد. شما پندارید که زردی روی من از ترس است، خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه ی مردان خون ایشان است...