می دونستید استادا هم مثل ضبط صوت سر خود هستند که یک کاست داخلشون انداختی و بعد یک مدتی کاسته بر می گرده از اول و حرف هاشون تکراری می شه؟
باورم نمی شه ولی واقعا همین طوره. اون نکاتی که روش تاکید دارند محدوده و بعد یک مدت طولانی بالاخره تکراری می شه. حالا نمی دونم دریای علمشون تا چه حد عمیقه، ولی نکاتی که خاطر نشان می کنند تکراریه و تو یک ماه کنار یه استاد باشی تقریبا یاد می گیری چی براش مهمه و چی نیست و چی می پرسه و چی نمی پرسه! و حتی می تونی به درجه ی فنا فی الله برسی و سوال هاشون رو از قبل پیش بینی کنی.
و همینه که به وجدشون می اره. چون من مثل اسب همه ی راند هاشون رو شرکت کردم از استاجری تا حالا و الانه که بالاخره تقریبا اون نواره برام برگشته از اول. و جالبه همه شون بازخواستم می کنند یالا یالا اعتراف کن بگو اینو از کجا می دونستی!!! چون خوب یکه می خورند وقتی می خواهند یک نکته ی جدید یاد بدن ولی من بازم سوال دستچین شده شون رو جواب می دم. البته من حافظه ام قویه فقط، کار خاص دیگه ای نکردم. صرفا یادم مونده که فلان استاد فلان چیز رو قبلا گفته بود. اینم به خاطر دقت بیش از حدم روی کلماته و ارتباطی با درس نداره. من کلا وسواس دارم رو کلمات و به ذهنم سریع فرو می ره و انصافا باید از من ترسید وقتایی که ساکت نشستم و دارم به صحبت کسی گوش می دم چون به طرز غریبانه ای بعدا توانایی باز آرایی مکالمات رو دقیقا مطابق همون ترتیبی که ادا شده دارم. اینم سوپر پاور ماست دیگه. هرچی ویژوعال بنده ضعیفه واژگانم قویه!
امروز بحث سر نحوه ی کشیدن انسولین داخل سرنگ و انواعش بود، و استادمون با چنان بدعنقی و دل پری منو نگاه می کرد که یک لحظه شک کردم و بلند پرسیدم: استاد نکنه به کل دارم اشتباه توضیح می دهم؟!! و با بی میلیییی تمام استاد بهم گفت، نه درسته ادامه بده. =)) قشنگ مثل این بود که ابنبات این استاد خانم دکتر رو ازش دزدیده باشم. :))))
بعد گیر داده بود بهم که شما تو خانواده تون کسی دیابت داشته؟ خودت دیابت داری که این قدر خودکار ها رو خوب بلدی؟ منم می گفتم نه والا اینا صرفا قبلا بحث شده.
بعد نمی دونید خودم چه قدر خوشحال می شم وقتی این برخورد رو می بینم. استاده یک خانم دکتر نیو اتندی بود، اسمم رو پرسید و گفت اسمت رو بگو نیازم می شه. :)))) می خواد بره داخل دفتر شکوفه ها بهم عکس برگردون بده بچه ها! :))))))
و خوب دوستام... اره اونا فکشون می افته. دوست دارم بهشون بگم، اون موقعی که همه تون پیچ بودید یا تو کتاب خونه خر می زدید باید فکر اینجاشو می کردید. ما مسیر های متفاوتی رفتیم، و الان نوار استادا برای من یکی برگشته از اول. :)))
متاسفانه من خیلی دیر یادم اومد که باید درس بخونم و اینکه چه جور باید درس بخونم و ارزشش رو دیر فهمیدم، ولی جدیدا داره به اندازه دبیرستان که از استاد احتمال هندسه یا ریاضی غلط می گرفتم و به چالش می کشیدمشون خوش می گذره! دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است و شکرگزار همین دو سه صباح هستم.
پ.ن. تنها کسی که از این قابلیت من واقعا استقبال کرد مگوریوم بود! یه طوری به من نگاه می کرد، انگار الماس دریای نورم! واقعا حلوا حلوام می کرد اینقدر که این استاد به من پر و بال داد! انگارمن استاد معبد شائولین باشم که از تمام رمز و راز های هستی باخبر باشه. و وقتی سوال می پرسید به من می گفت دکتر کیلگ فعلا جواب نده بگذار بقیه هم یاد بگیرند! :))) بعد اگه کسی نبود می اییم سراغ شما.
عزیزم... من حدود یک ماهه مگوریوم رو ندیدم و در فراق به سر می برم! بدم خمارم. بد جور.
یا این هفته مگوریوم بر می گرده یا دیگه خودتون می دونید چی میشه. من. دیگه. نمی توانم. دچار توهم دگر-مگوریوم-پنداری شدم. هر ادمیزاد روپوش سفید بور مو طوسی عینکی ای که می بینم گل از گلم می شکفه فکر می کنم مگوریومه بعد می فهمم توهم بود و یکی دیگه است.
خدا منو زنده نگه داره با این استاد بازی هایی که می کنم. عزیزم. *___*
تو رو خدا هر کی تون کرونا گرفت بیایید از من مشورت بگیرید!
اخه من فقط همین یه بیماری رو بلدم و از خودم مطمئنم که گند نمی خوره به مریضتون و اعتماد به نفسش هم دارم.
زیر دست خوبان روزگار تهران هم آموزش دیدم مثل طوطی مقلد براتون درمان می گذارم مااااااه.
بیایید تا من بالاخره یه چیزی بلدم.
امروز جلسه ی گراند راند مانندی داشتیم برای یک بیمار سخت کرونا مون که هنوز خر ذوقشم. رادیولوژیست ها و ریه ای ها و جراح توراکس ها دست جمعی می زدند تو سر هم. و من فقط دعواشون رو نگاه می کردم و عشق می نمودم. سر هم داااااد می زدند ها داااااااد و هوااااار. زیبا بود. *چکه ی اشک.* با خودم فکر می کردم کاش باقی مورنینگ ها هم اینجور بود و مجبور نبودیم از استرس بمیریم و خود استادا صرفا با هم دعوا می کردند نه با ما هیجانش هم بیشتره و راحت تر هم میشه یاد گرفت.
استاد جدیدم هم یه مدل خاصیه و به خاطرش حاضر شدم فیکس کرونا که سخت ترین روتیشن هاست بشم. بعد من یه اخلاقی دارم از یه جایی به بعد ترس از خراب شدن و اینا رو گذاشتم کنار، بی مهابا از اساتیدم سوال می پرسم چون دیگه حس می کنم اینا فرصت آخره و باید تا می تونم تخلیه اطلاعاتی شون کنم. ولی این استاد بهم می گه به ازای هر سوالی که می پرسی باید یه سوال جواب بدی فکر نکن مفته! یاد راه ورودی به تالار ریونکلا می افتم که باید سوال جواب می دادی هر بار. :)))))
بعد سوالش خیلی باحالند.
امروز رفتیم بالای سر یه مریض، هموگلوبین بالا خیلی بالا. بعد من گفتم استاد این هموگلوبینش بالاست ها. گفت خب به نظرت باید چی کار کنیم؟ گفتم جک چک کنیم؟ گفت نچ از بین گزینه هایی که می گم یکی رو انتخاب کن! بعد یک گزینه ی پیشنهادی اش این بود که "انترن درسش را نخوانده است!!!" و فکر می کنید من کدوم گزینه رو انتخاب کردم؟ قطعا همونو.
کاش من یه کمد عروسک داشتم. استادام عروسک داخل کمد بودند. هر زمان از روز دلم می خواست یکی شون رو در می اوردم با هم عروسک بازی می کردیم. دکمه شون رو که فشار می دادم به سوالام جواب می دادند یا نکته ی جدید می گفتند. البته این استاد از عروسک های دم دستی نیست. چون نمی ده من اردر بگذارم و ازش دلگیرم. نه که حالا اردر گذاشتن چه کوفت خاصیه ولی خب... انتظار دارم ازش! فرض کن می ده پرستار آی سی یو اردر بگذاره جلو من. خب ادم دلش می گیره. نمی دونم دقت نمی کنه حال نداره وقت نداره. ولی قشنگ نیست این رویه. منتها اموزشش خوبه حداقل بهترین اموزشیه که گیر ادم می آد تو این شرایط.
و مگوریومی که نیست. و اونی که مگوریوم خونش پایین اومده.مگوریوم می دونید کدوم عروسکم می شد؟ اونی که تا دستم می دادیش خوابم می برد و کنار بالشتم می گذاشتمش شب تا صبح و کلی در بغلم می فشردمش. :)))))
ملکه هم اونی می شد که فقط نگاهش می کردم از دور فقط فقط نگاهش می کردم و لذت می بردم.
عجب چیزی نوشتم خودم خوشم اومد. باید یکم بعدا دقیق تر فکر کنم که کی کدوم عروسک می شه...