یادتونه یه بار تو این وبلاگ و کامنتاش درباره پودر ذغال و قرص ذغال و خمیر دندون ذغال و این ها به تبادل ایده پرداختیم؟
امشب برای اولین بار روی دندونام پودر ذغال مالیدم،
بعد فواید و ایناش رو بی خیال، باید بگذره تا فیدبک بدم،
ولی چقد باحال بود؛ وقتی تُفش می کردی!
حس می کردم دارم قیر بالا می آرم.
تف کردن سیاهی ها. وووووو فاز داد.
یا حتّی حس می کردم یه چاه گرفته ی آشپزخونه ام،
آوردن تلمبه زدن،
لجن سیاه داره از دهنم می آد بیرون.
واقعا هیجان زده م کرد.
حتی حس هالک بودن هم به آدم دست می داد.
یا اینکه ظرف آبرنگ های مهدکودک باشی که قراره تو سینک ظرفشویی خالی شه. اون لحظه ی خالی کردن ظرف آبرنگ که همه ی رنگا توش با هم قاطی شدن و سیاهه همیشه.
و کلا یه ایده ای که زد به سرم،
داشتم فکر می کردم مردم احتمالا خوششون بیاد که آب رنگی تف کنن. محض فان!
چون من که خودم خیلی خوشم اومد از تف کردن مایع سیاه.
یعنی شما خیلی از اختراعات همه گیر الآن رو که ببینید، هیچ اساسی نداشته و لزومی واسه وجودش نبوده ولی مردم خوششون اومده و همه گیر شده. مثلا همین آدامس، خب نفر اولی که ایجادش کرده، هیچ منطقی نداشته پشتش. که مثلا با خودش بگه: "اخ جان یه چیزی پیدا کردم که تا ابد الدهر بجوی ش ولی تموم نشه!" ولی الآن بعد اختراعش، یکی مثل من وجود داره که بدون آدامس نمی تونه زنده بمونه.
اینم مشابه همونه.
آب رنگی اختراع کنم، تف کردن بلدید؟
اومدم تکیه دادم به مبل یکم وبلاگ گردی کنم، یهو یه چیز خیلی خوشایند سردی از پس کلّه رفت تو موهام.
برگشتم دیدم عه، یه سری دفتر سیمی هستن، از طول چیده شدن رو قاعده ی مبل پشت سرم طوری ک سیماشون می ره لای موهام و همچین حسّی ایجاد می کنه.
الآن دیگه کلا فاز وبلاگ گردی م پریده، فقط همین طوری مثل گربه سرمو تکیه دادم به عقب در حالت نوازشم بنما، این سیم های سرد دفتر ها بخوره به پوست سر و گردنم حال کنم. یَک چیز محشریه وقتی سرتو بالا پایین می بری لای اون سیم ها. به همین سوی چراغ یک نوع بدیعی از ماساژور می تونم اختراع کرده باشم حتّی همین امشب.
حس جدید و باحالی بود.
سردی اون روی متکا تو گرمای نصفه شب چه جوریه؟ از اون جنس. فقط یه پوئن مثبتی ک داره، فلزیه سیماش. مثل پارچه ی متکا به این زودیا سرماشو از دست نمی ده.