پس چرا وبلاگ به طرز ترسناکی شبیه گورستان شهر اشباح شده؟
حاجی برام کامنت بذارید مطمئن بشم اقلا خودم زنده ام! مرسی عح.
وگرنه که خود دانید مثل بلدرچین ها جیغ تنهایی می کشم.
پ.ن. جیغ تنهایی بلدرچین دیدی؟
پ.ن. پس چرا این همه دل ها تنهاست؟!
پ.ن. روز بعد. دمتون اساسی گرم! زنده ایم پس درسته. خداوکیل دیشب بیش از حد ترسناک بود جو اینجا! :))) من الان چهار عصر رسیدم خانه، بلافاصله دو ساعت بعدش وبینار بودم، سرم دهشتناک تیر می کشه از فوران اطلاعات، امروزم وحشتناک جلو یکی از دوستام بور شدم، و یهو اومدم اینجا دارم کامنت هاتون را می خوانم و ژله ی پرتقالی می خورم و به نظر تازه یکم به ارامش نسبی رسیدم. دمتان جیز/هات/هوووف.
احسنت
سپااااااس
من میخونمت
پرچم بالاست متشکرررررم
اها...!
یوهوووو
خیلی گشاد شدم تو امر کامنت گذاشتن ولی هستم اینجا کیلگ.
بسی مفتخریم مهندس! :^ برقرار و خوش تیپ باشید. :دی
اتفاقا دیروز برات کامنت گذاشتم ولی ارسال نکردم نمی دونم این چه مرضی هست ... الآنم بقیه کامنتو حذف کردم(فک کنم مرضه بیخ داره پیدا می کنه )...
انترن کیلگ در خدمت شماست... علاج بیماری های لاعلاج را فقط از ما بخواهید، در سه ثانیه.
راه حل: ماست با دست.
جدای شوخی، خوشحالم هستی، بی خبر بودیم ازتون یه مدت! ایام به کام...
فکر کنم کسی حوصله ی کامنت گذاشتن نداره..
حالت چطوره؟
نه خیرشم نشد اینجور که، باید با نویسنده تنظیم باشید!! و وقتی نویسنده حال نوشتن داره بیایید دورش گل بریزید، پرتش کنید هوا تا حس نویسندگی بهش دست بده. :))))
آه...
اینجا همه هر لحظه می پرسند:
«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار از من نپرسید:
«بالت . . .»
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم.
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پَر دیدم
یک مشت پَر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی . . .
چیزی شبیه بال
احساس میکردم!
+خوب بباش. هم حالی، هم بالی.
چطوری اینترن؟!
ژنراااااااال
انترن واکسن زده!!! وی عار.
/⊙-⊙\
منم میخونمت...مرتب نه ولی همیشه
But always!
"ولی همیشه" اش خیلی کوتاه در عین حال قشنگ بود!!! مخلصم.