Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اگر این سطح پر از آدم هاست

پس چرا وبلاگ به طرز ترسناکی شبیه گورستان شهر اشباح شده؟

حاجی برام کامنت بذارید مطمئن بشم اقلا خودم زنده ام! مرسی عح.

وگرنه  که خود دانید مثل بلدرچین ها جیغ تنهایی می کشم.


پ.ن. جیغ تنهایی بلدرچین دیدی؟

پ.ن. پس چرا این همه دل ها تنهاست؟!

پ.ن. روز بعد. دمتون اساسی گرم! زنده ایم پس درسته. خداوکیل دیشب بیش از حد ترسناک بود جو اینجا! :))) من الان چهار عصر رسیدم خانه، بلافاصله دو ساعت بعدش وبینار بودم، سرم دهشتناک تیر می کشه از فوران اطلاعات، امروزم وحشتناک جلو یکی از دوستام بور شدم، و یهو اومدم اینجا دارم کامنت هاتون را می خوانم و ژله ی پرتقالی می خورم و به نظر تازه یکم به ارامش نسبی رسیدم. دمتان جیز/هات/هوووف.

نظرات 8 + ارسال نظر
احسان شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 00:32

احسنت

سپااااااس

لیلی شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 01:46

من میخونمت

پرچم بالاست متشکرررررم

L_BiDeL شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 08:10 http://lilibidel

اها...!

یوهوووو

شهرزاد شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 09:31

خیلی گشاد شدم تو امر کامنت گذاشتن ولی هستم اینجا کیلگ.

بسی مفتخریم مهندس! :^ برقرار و خوش تیپ باشید‌. :دی

یاقوت شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 13:03

اتفاقا دیروز برات کامنت گذاشتم ولی ارسال نکردم نمی دونم این چه مرضی هست ... الآنم بقیه کامنتو حذف کردم(فک کنم مرضه بیخ داره پیدا می کنه )...

انترن کیلگ در خدمت شماست... علاج بیماری های لاعلاج را فقط از ما بخواهید، در سه ثانیه.
راه حل: ماست با دست.

جدای شوخی، خوشحالم هستی، بی خبر بودیم ازتون یه مدت! ایام به کام...

آیدا شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 14:44

فکر کنم کسی حوصله ی کامنت گذاشتن نداره..‌

حالت چطوره؟

نه خیرشم نشد اینجور که، باید با نویسنده تنظیم باشید!! و وقتی نویسنده حال نوشتن داره بیایید دورش گل بریزید، پرتش کنید هوا تا حس نویسندگی بهش دست بده. :))))


آه...
اینجا همه هر لحظه می پرسند:
«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار از من نپرسید:
«بالت . . .»

دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می‌کشیدم
و لابه‌لای ابرها پرواز می‌کردم.
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پَر دیدم
یک مشت پَر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می‌زد
آنگاه با خمیازه‌ای ناباورانه
بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم
بر شانه‌هایم
انگار جای خالی چیزی . . .
چیزی شبیه بال
احساس می‌کردم!

+خوب بباش. هم حالی، هم بالی.

ژنرال شنبه 25 اردیبهشت 1400 ساعت 23:48

چطوری اینترن؟!

ژنراااااااال
انترن واکسن زده!!! وی عار.
/⊙-⊙\

شن های ساحل چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 01:30

منم میخونمت...مرتب نه ولی همیشه

But always!
"ولی همیشه" اش خیلی کوتاه در عین حال قشنگ بود!!! مخلصم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد