من هر ده قرن یک بار برای فرار از استرس های کشنده ی روزمره می شینم اسکاریم بازی می کنم،
وقتی می گذارمش کنار نهایتا، این قدر بیش از حد خالی ام کرده که دچار انهدونیای کامل شدم و بعدش نمی دونم با خودم و وجودم چه غلطی باید بکنم دقیقا!
یعنی فرض کن اسکای ریم برای من مثل یک لاینه،
اون ورش استرس شدییییید و اضطراب و افسردگی برای کوچک ترین مسائل و آینده و گذشته و بدبختی هاست،
بعد که ازش می گذری،
اونورش بی لذتی و بی اهمیتی و بی هدفی و حالا مگه مهمه تهش همه می میریم و گور بابای همه چی، هیچ چیز ارزشش رو نداره ست.
که خب هیچ کدوم از دو سر خط جالب نیستند.
نه به اون شوری شور،
نه به این بی نمکی.
ن م دانم چ کنم. به طرز خیلی دلنشینی حس تنفر دارم نسبت به همه چیز.
مثل یک الف که کلی با سپر های سنگین و انگشتر و گردن بند و کوفت و زهر مار تجهیزش می کنی،
و بعد که می ره به نبرد،
درجا بدون کمترین خون ریزی ای همه تسلیمش می شند.
خب لامصب پس من برای کی تجهیز کرده بودم این رو؟
هنوزم وقتی پستاتو تو به روز شدههای بلاگ اسکای میبینم، بدون دیدن آدرس میفهمم که مال توئه:-)
سلام کیلگ.
سلام جوووود.
شه طور مطوری؟ شه خبراااااا؟ وبلاگتم که باز از دسترس ما عوام خارج کردی. خوش و خوب سلامتینگا؟
اوووه این قابلیت رو من خیلی وقته دارم. مخصوصا حوالی سال نود و پنج نود و شش. اصلا بدون باز کردن می فهمیدم کی چی گذاشته. پادشاهی می کردم همه وبلاگا اشنا بودند و ...
ولی خب لحن منم خیلی مشخصه دیگه. یادش به خیر توی اون کتاب جادوگران شخصیت اصلی ناراحت می شد از اینکه این قدر قابل پیش بینی هست برای بقیه و بعد دوستش بهش می گفت این اصلا چیز بدی نیست.
من کلا خیلیییی اون شخصیت رو دوست دارم.
دیالوگش این بود:
[Disscussing their most prized possessions]
Quentin Coldwater : "Fillory and Further", book one, first edition. I worked all summer before eighth grade to get it. It's predictable I know.
Alice Quinn : Predictable's not bad, Quentin
یاد اون افتادم.