و دقیقا از همین امروز، همین لحظه به بعد، احدی نمی تونه منو مجبور کنه چرت و پرت های دینی عقیدتی سیاسی اجتماعی نشخوار شده ی بقیه رو بشنوم در حالی که مهر سکوت کوبونده باشن رو دهنم و به مثابه بُز مجبور باشم کلّه م رو تکون بدم و بعضا برم اون بالا کلماتی رو ادا کنم که هر چی وجودم رو بیل بزنم اعتقادی بهش نداشته باشم.
عمومی تمام.
حس رهایی دارم. حس بی نهایت دارم. من تا آخر عمرم دیگه مجبور نیستم هیچ کدوم ازین چرت و پرت های زورکی رو حفظ کنم. حتّی اگه بخوام یه رشته ی دیگه رو شروع کنم، می تونم اینایی که پاس کردم رو انتقال بدم.
خوبی پیر شدن همینه. قورباغه چندش هاتونو زود تر از بقیه قورت دادید.
این ترم، یه کلاس دینی طوری داشتم با ترمک ها! (بله من هنوز با ترمکا هم کلاسی ام. دقیقا شیش ترمه با ترمک ها کلاس دارم. بنویسید تو گینس، چگونه بعد از شیش ترم هم چنان ترمک و کول باشیم! :سوت ) استادش داشت حذفم می کرد به خاطر غیبت هام، صدام زد کنار و قرار شد یا با هزار تا شرط و شروط آدم بشم یا حذف بشم. از اون زمان مدّت هاست دارم تو حلقومش می شینم و به انگشتر عقیق توی دستش خیره می شم. یه جلسه بود رفتم طی ارائه ای، آسمان و زمین کلاس رو به هم دوختم و برگشتم.
این ترمکا هم در جریان نبودن قضیه چیه، فکر می کردن روال کلاس ها همین جوریه و تلاش ها و مجاهدت های منو که می دیدن، هی پشماشون می ریخت حیوونکی ها! فرض کن هر جلسه بری با استاد گپ بزنی و تحقیق بیاری و نوت برداری سر کلاس های مسخره ش ! هم کلاسی های عزیز ببخشید که بهتون نگفتم عزیزانم و فکر کردید من چقد شاخ و خرخونم، می خواستم یکم حال کنم وقتی هول می کنید بابت ارائه های گاه و بیگاه من. دیدن چشمای موشی تون که ترس نمره توش موج می زد بهم حس قدرتمند بودن می داد. :)))
ولی حالا که تموم شد بیایید به شما می گم و اینقدر رو این فضا می چرخه که یه روز می رسه به دست خود بی وژدان کور ذهنش:
" استاد، برو به درک! از کلاست متنفر بودم و هستم. کهیری ترین کلاس ممکن بود. مثل اون مسابقه که طرف رو می خوابوندن تو وان پر از مار زنده و باید با دهنش مار ها رو خارج می کرد می ذاشت تو سطل. مثل انیمیشن جزیره ی آرزو ها، دقیقا اون اپیزودی که هِدِر باید از توی نافِ آون، ژله ی توت فرنگی می خورد. من دارم از این اشل از تنفّر حرف می زنم.
بهشت اگه اونجایی ه که با اینجور عقایدی که سر کلاس مجبور بودم بشنوم می شه رفت توش، من از همین الآن با "افتخار" جهنمی ام. یه لحظه... دقّت کن، خیلی دقّت کن می خوام بلند بشنوی و زیر زبونت مزه مزه ش کنی:: "با افتخار."
هاه چیه؟ حال می ده متکلّم وحده بودن وقتی کسی اجازه نداره بهت اعتراض کنه؟ می خوای به لجنت بکشم؟ می خوای پایه ای ترین احساساتت رو به سخره بگیرم و برچسب بزنم روت؟ ولی خب یکم خوش شانسی! من بر خلاف تو همچین آدمی نیستم.
و اممم. راستیییی. اون جلسه رو یادته؟ همون جلسه ای که اومدم اون بالا و سخن رانی کردم و کیف کردی! خواستم بگم همش دروغ بود. به یه کلمه از چیزایی که گفتم اعتقاد نداشتم و ندارم. یکی از زورکی ترین و چرت ترین ارائه های عمرم بود. تمام مدّت انگشت وسطم رو گذاشته بودم رو انگشت سبابه م. هاها! کیف کردی؟ همه ش الکی شد.
ببین چه قدر ظرفیت ریه هام با تموم شدن کلاست افزایش پیدا کرده. به خودت افتخار نمی کنی؟ تو دقیقا همین کارو با جوون ایرانی کردی. به دوستاتم سلام برسون و بگو کیلگارا مراتب تنفّر خودش رو ابراز کرد. خوش بگذره. خواستی بهم سر بزن!
جهنم:: طبقه ی هفتم:: به صرف سیخ های آتشین در سوراخ های رندوم.
و یه طور بیا که تا شب بری. چون نمی شه شبو بمونی تو جهنّم من! عمرا شریک نمی شم باهات جهنّمم رو. کیش کیش به سمت بهشت."
ای نامه که می روی به سویش،
از جانب من تُف کن دِ رویش.
.:. نه خب بی انصاف نباشیم، با خودش کاری ندارم و احترامش حفظ شه تحت عنوان یک موجود زنده ی آزاد... اکیه، مشکلی نیست. مشکلم دقیقا با حرفایی بود که سر کلاس می زد.
و ببخشید، ولی الآن دقیقا می خوام به همممممه ی دنیا پُز بدم!
Totally free now.
رفع کهیر.
تا آخر عمر...
تا...
آخرِ
آخرِ
عمر!
همچین حسی رو ب معلم معارف دبیرستانم دارم
وای فکر کن باز دروس عمومی رو باید بخونی :-\ وصایای امام مثلا :-D
ما وصایای امام نداشتیم تا حالا، اینا چند تا درس معادل اند، یه چیز وحشت ناک تر داشتیم جاش ترم یک، به نام آشنایی با دفاع مقدّس.
ببین من کاریش نداشتم همون طور که به معلم معارف های دبیرستان کاری نداشتم و کلا سر کلاس ها واسه خودم شعر می خوندم تا تموم شه و اونام اکی بودن سیخ نمی کردن تو جونم ، ولی این استاد عزیزخودش شروع کرد توهین کرد به هر کی که مثل خودش فکر نمی کرد... گفت کافر، گفت جهنمی، گفت نا انسان! انگار که فقط یک سیر مشخّص از افکار بخواد آدمو انسان کنه!
و من دیگه این یه رقمو بر نمی تابم. واقعا سخت بود برام، که بشینم جیک نزنم و اینم هر چی دلش بخواد تفسیر کنه. هیچ وقت نفهمید چقد ازش متنفر بودم.
هر چند می بینی...! تنها کاری که از دستم بر اومد آپلود کردن یه پست توی گم نام ترین وبلاگ جهانه که صاحابش اون قدر ترسو بوده و هست که حتّی اسم واقعی ش رو اون زیر نوشته و جرئتشو نداره مسئولیت حرفاشو به عهده بگیره و عموما داره تو فانتزی هاش زندگی می کنه.
ولی با همه اینا،
ازش متنفرم.
فقط یه حاج آقای روحانی بود ترم اوّل، واقعا با اخلاقش به من درس زندگی داد. اون حساب کارش از تمام استاد عمومی ها جداس. چه قدر قشنگ می گفت، تا عمر دارم یادم نمی ره... می گفت من براتون بالای منبر می رم، ولی بچه ها هیچ وقت مجبور نیستید زورکی قبول کنید. واقعا عاشقش بودم و هستم. سرش سلامت باشه همیشه.
.:. حالا که کامنتت رو نگا می کنم اصلا نمی طلبید این همه براش بنویسم، کاملا بی ربط جواب دادم، و این یعنی دلم خیلی پره.... دلم خیلی ازش پره! بی وجدانِ بی شرف. کاش بفهمه چه قدر ازش متنفرم. ازش متفرم. متنفرم. متتفرم. متنفرم. متنفرم. متنفرم. به اندازه ی یه تابع که حدش میل می کنه به بی نهایت، ازش متنفرم.
و امیدوارم سرش بیاد! توهین بشنوه و نتونه دفاع کنه از خودش و عقایدش.
تکبیر
این تکبیر با صدای بلند مثل فریاد تشویق بخوون
http://media.jamnews.ir/medium1/1391/11/25/IMG23325363.jpg
این پست که می خوندم همش یه صحنه قدیمی تر جلوی چشمم بود یادت فکر کنم ترم اول بودی توی کلاسی نشسته بودی و یه نفر پای تخته بود تو حرصت گرفته بود چون بچه های دیگه مسخرش میکردن و جرعت نکردی حرفی بزنی هیچی نگفتی با اینکه میخواستی بگی...حالا امشب نوشتی میری پای تخته استاد به چالش میکشی ترس توی چشم های بقیه می بینی خب من نیشم کل زمان خوندن پست باز بود و ببخشید شما کی هستین!انقدر تغییر کردی نمیشناسمت دیگه:))))))
اعتماد بنفس به این میگن به نتیجه کار نه به توهم تونستن ولی تو الان می تونی تغییر ایجاد کنی...کی انقدر تغییر کردی: )))))
شن های ساحل خیلی دوستت دارم که اینقد به من اعتماد به نفس می دی و دوست داری باور کنی من دارم کم کم پیشرفت می کنم که خودمم قطعا دوست دارم همینی که می گی باشم چون واقعا رویایی ه،
ولی متاسفم که باید راستش رو بگم،
نچ نیستم،
شاید واضح ننوشتم،
یا شاید سریع خوندی و دقّت نکردی،
من وقتی رفتم اون بالا، دقیقا چیزی رو گفتم که بر خلاف اعتقاداتم بود! رفتم زر مفت زدم رسما! صرفا به خاطر اینکه بهم گفته بود حذفت می کنم مگه اینکه بیای یه ارائه ی توپ بدی. و رفتم یه مشت چرت و پرت سیاسی زمزمه کردم و برگشتم نشستم سر جام و دادام خوشش اومد و حال کرد. ولی تا عمر دارم، اگه یکی از بچه ها ویس اون روز رو گرفته باشه می تونه بابتش از من اخاذی کنه. به خاطر نمره رو چی ها که پا نذاشتم.
ولی اینی که می گی رو تو ترم سه با یکی دیگه از استاد هام انجام دادم، کلا خاطرات کلاس های عمومی من خودش یه کتاب می شه حالا جالبه بچه ها یا خوابن یا بیرونن یا درس می خونن فقط انگار منم که دارم بی خود اعصابم رو تو هاون می کوبم روش رو با فلفل نمک تزئین می کنم!
ترم سه رفتم اون بالا با استناد به منابع مستند تاریخی حال استاد رو گرفتم کاملا،
ننوشتمش رو وبلاگ ولی، حس کردم تصورتون خراب می شه احتمالا، ولی اگه می تونه باعث افتخار شه... آره یه بار تجربه ش رو داشتم خب. یکم بچه ها چپ چپ نگام کردن ولی یه سری ها هم خوششون اومد چون عمل شجاعانه ای بود، خونه هم که اومدم بهم گفتن بی فکری چی رو می خوای عوض کنی و بچپ سر جات بیچاره ی مفلوک، و پفم خوابید تش.
و الان با توجه به اون تجربه، دیگه نمی خوام هیچی رو عوض کنم، فقط دلم می خواد فرار کنم وقتی یکی رو درک نمی کنم و دهن به دهن نشیم و تا می تونیم مثل دو قطب آهن ربا فاصله بگیریم فقط.صرفا بزنم به چاک. خیلی انتخاب راحت تریه، اعصاب هم می خری واسه خودت.
شوخی که نیست، اینجا ایرانه می کنن تو گونی می برنت تا می خوری...
حالا ما هیچی. شماها چرا باید اینارو بخونید دیگه :|
نگرفتم؛ مگه ما و شما و اونا داریم؟
درس عمومیه دیگه، باید باقالی بار کنی فقط،
آخه می دونی اگه اینا رو نذارن واسمون و به زور نره تو پاچه ها، بی دین و ایمون می شییییم، مملکت جهنمی می شهههه، وای عجب چیز ترسناکی می شد اگه اینا رو پاس نمی کردیم!
شیرینیش چی میشه پس؟؟؟
واقعا هم باید شیرینی داد،
به مناسبت ماه رمضان،
به یک عدد بامیه ی کثیف دود خورده ی خیابان انقلاب مهمانت می کنم.
اگه تهش زنده موندی، پولش رو هم حساب می کنم. کاملا عادلانه.
بابا خب شماها خیلی رشتهتون خطیر و هدفمنده! دیگه نباید شر و ور به خوردتون بدن که! بماند که نباید به خورد هیچکدوممون بدن و میدن. همیشه هم معدل کم میکرد این نمرههای عمومی! اه اه!
دقیقا چون حس کردم منظورت همینه پرسیدم!
ولی نه، جون همین اوری تینگ! امشب جدا روح کافی برای اینو ندارم که بهت ثابت کنم من الآن واقعا چیز خاصی نیستم و این بحث رشته ی کی خطیر تره رشته ی کی حقیر تره رو موکول می کنیم که به وقتی که شما از مود این روزات یکم بیای بیرون و منم چونه ی کافی برای جدل کردنو داشته باشم.
ولی اگه نمی زنی منو، با وجود این تنفر ها، من عمومی هام خیلی هاش بیست بوده. :)))) از شونزده واحد هشتا یا ده تاشو بیست گرفتم، خیلی معدلمو کشید بالا، دستشون درد نکنه فقط اولاش سخت بود بلد نبودم چه جوری یه کتاب دینی رو یه شبه بخونم. بعدش یاد گرفتم کم کم! استادا هم مهربون شدن بیست دادن. ولی ازین حرصم می گیره که، کام آن زندگی ارزشمند تر از چیزیه که من وقت بذارم واسه خاطر نمره همچین کارایی بکنم که هیچ تاثیری تو خودم عمرا نخواهد داشت!
:)))))))اینجا ایرانه
ببین اصلا مهم نیست اون بالا چی گفتی رفتی جلوی غریبه ها حرف زدی راحت عین خیالتم نیست دیگه اون هجده یا نوزده ساله ای که میگفت از حرف زدن جلوی بقیه استرس میگیرم نیستی نمی دونم چرا اصرار داری بهتر شدنت نبینی ولی نه فکر کنم بدونم چرا وقتی خانواده اصرار میکنن که هر کاری که میکنی کافی نیست خودت باورت میشه بهتر نمیشی.دفترهای 4 سال پیشت بخون می بینی چقدر تغییر کردی
آره خب این شکلی نگاش کنیم، یخم وا شده، پر رو تر شدم، دوست موست پیدا کردم، به دانشگا بیشتر عادت کردم و این جور چیزا. خب تغییر محیط همیشه سخته، واسه من دیگه خیلی سخت تره. هر چند خب اجبار که بالا سر آدم باشه خیلی چیزا از توش در می آد من همون ترم اوّل هم یه پنج باری واسه درس های مختلف مجبور شدم برم سخن رانی با وجودی ک حس غریبانه ای داشتم. :))) یعنی فکر می کنم اگه به انتخاب خودم باشه هنوزم دوست دارم جامعه گریز باشم چون خیلی احساس خجالت و اینا دارم هم چنان، مثلا همین دیروز به خاطر اینکه نخوام با همسایه ی پیرمون حرف بزنم سه ساعت پشت در وایسادم تا بیاد رد شه بره! خب این یکم شبیه پیشرفت نیست، درجا زدنه انگار.
تازه چی فکر کردی من کلا عاشق سخن رانی ام! بچه که بودم هنوز خجالت نمی کشیدم و قطب فعالیت های پرورشی ابتدایی مون بودم. اون بالا سر صف ول بودم رسما! ولی بعدش بزرگ شدم خجالتی شدم، ولی دقیقا هنوز اعتماد به نفسشو دارم برم سه ساعت واسه مردم درباره ی فلان موصوع فک بزنم. اگه روم بشه البته.
مثلا شاید دلیلش این باشه که این هم کلاسی هامو رو بچه کوچولو حساب می کردم، سخن رانی کردن واسشون کاری نداشت. :)))
ولی من هنوز از حرف زدن جلو بقیه استرس می گیرم. گندش بزنن!
هشتگ تکبیر
هشتگ الله اکبررررررر
هشتگ براندازم
رامین؟!
اکی، :))) هشتگ هات تایید می شه.
فک کنم این جوری بنویسم اسمم بهتر باشه. دیشب رفتم وبلاگ daddy long legs با اسمم کامنت دادم صاحبش فرار کرد!
هم اسم برادرش بودم فکر کنم اونم فکر کرد که وبلاگش لو رفته..تا خواستم جوابش بدم غیرفعال کرد :||
خوبه حداقل با شراب بیشتر می شه کنار اومد. :))))
جود هم تا جایی که دیدم کلا مدلش همینه، می ره، یه روز خوب می آد که بر می گرده باز. حس نمی کنم به خاطر کامنت تو بوده کلا.
همونی که من گفتم تمام. :)))
گفتم دقیقا تا زمانی که از مودت اومدی بیرون، من الآن بحث نمی کنم! :-"
نه رد نه تایید. سوییزرلند!
کیلگ یه سوال داشتم.. یه دکتر حادق داخلی میشه معرفی کنی. می دونم تعداد دکترا زیاده.. اگه بگی خیلی ممنون میشم
آقا خیلی ببخشید شرمنده که نمی شناسم.
+ از نظر حاذق بودن و اینا...
کیلگ داااش با توجه به عنوان کنونی اوریثینگسابق باید مناظر طوفان پست های فوتبالیت باشیم عایا؟
بعله. + وبلاگو تغییر کاربری ش دادم.
پستش آپلود شد، عنوان رو پیشواز رفته بودم ثوابش زیاد تر شه...
*منتظر
Na xeiram,
Daghighan hamoon manazer e toofan!
Tooofani mishe...
Hoo hooo
پس من در این مورد شانس آوردم
ما این حاجی مون انقد خوبه انقد خوبه که همش میگم اگه بشه آناتومی هم با همین برمیداریم
از زرت و زرت نمره دادنشان که بگذریم
از خوراکی خریدن و بین بچه ها پخش کردنش که بگذریم
از حذف تمام فصول کتاب به جز دو فصل که بگذریم
از با نمکی و تیکه انداختناش دیگه نمیتونیم بگذریم
لامصب گوله ی نمک بود
یعنی هرچی جغله پسره پر رو تو کلاس بود رو این کنف کرد
واسه خودشم میومد نیم ساعت یه ساعت درس میداد می رفت
جزوه شم خیلی کم و ساده س
من میخوام از ترم بعد بیفتم دنبال این هرچی ارائه داد وردارم
راستی کیلگ
واسه کسی که جزوه آناتومی درست حسابی نداره
(الان میفهمم گروه جزوه مون به درد لایه جرز دیوار هم نمیخورد و متاسفانه یه خرده دیر فهمیدم)
چطور میتونم سه روزه آناتومی اندام رو جمع کنه؟؟؟
اصلا میشه؟؟؟
تو خودت چند روزه خوندی اینو
اون حاج آقایی که من می گم هم دقیقا همین قدر رفیق بود.عشق بود عشق. ولی دیگه هیچ وقت نشد باهاش وردارم. دلم تنگ شد. خیلی خوش می گذشت بعضا کلاساش پنج تا هفت عصر بود و مهد کودک می شد چون ما جنازه بودیم تا پنج کلاس داشتیم و فقط تنها کاری که می کرد می اومد و می شد مصداق بارز جمله ی : "می شوره می بره." جدّی جدّی می شست می برد.
لازم به ذکره طرف چیز چندانی از آناتومی بارش نیست :/
یا خدا، کل اندام؟ یا نصفش (مثلا فوقانی یا تحتانی)؟
ببین علی الحساب نمونه سوال بخون اگه احساس می کنی نمی تونی جمع کنی. من همین به ذهنم می رسه.
چون چیزه. اندام سوالاش تیپیکه. مشخصه چی می دن.
از من بپرسی الآن حداقل پونزده سوال رو می تونم بهت لو بدم.
عناصر فضای چار گوش،
عناصر فضای سه گوش،
اینرویشن دست و پا،
شبکه ی اعصاب بازویی،
غلاف فمورال،
کانال اینگوئینال،
این چیزا...
و با من مقایسه نکن من آناتومی بخون نبودم هیچ وقت. ما دقیقا یه آخر هفته ای بود امتحانمون، و خب یه چهار روز فرجه داشتیم من هر چهار روز رو افتاده بودم تو هال و نمی فهمیدم چرا جلو نمی ره صرفا جزوه دستم بود. و خاک به سرم بار اوّلم بود. مثلا همه خلاصه و فلان شیر می کردن با هم من هنوز تو ب ی بسم الله ش بودم. تهش هم کلی ماهیچه حذف شد و موند. ولی پاس شدم. :-" خوب نیست به روش من جلو بری. من شب زنده داری می کردم مثلا وقتی اینجوری می شد.
بعد خیلی بستگی به استادتون داره،
من الآن بهت بگم برو سوالای فلان دانشگا یا جزوه ی فلان دانشگاه رو بخون،
فایده نداره.
چون استاد هر جور که خودش درس بده دقیقا همونو می خواد.
مثلا استاد ما یه علاقه ی غیر قابل وصفی به کف پا داشت!
چهل تا سوال بود،
نصفش... دقیقا نصفش از کف پا بود. که بگردی اصلا مبحث مهمی نیست.
ولی سوال تیپیکا رو بتونی بزنی حله.
مثلا اگه دیگه واقعا هیچی نداری بخونی و درمونده شدی، می تونی بری سیب سبز آناتومی بخونی. حدودا چهل صفحه س حجم کل اندامش.
ولی بازم هر چی حس می کنی همونو انجام بده،
دیگه فکر نکنم جزوه تون در این حدم داغون باشه اگه حرفای خود استاده.
شوخی: افتادی هم فدا سرت... ما یک چهارممون اندام افتادیم ترم یک. :)))
دشمنت شرمنده باشه بچه..
آره دیگه متاسفانه نشد کمک کنیم.
ولی می گما چه علاقه ی زاید الوصفی داری به من بگی بچّه، دوست مجازی داشتم شصت سالش بوده این قدر بچّه خطابم نکرده!
رو همین وبلاگ هم بودن حتّی...
علتی چیزی؟ مثلا خیلی حس می کنی من بچه ام؟ باید بیشتر ادای آدم بزرگا رو دربیارم؟
یا همین جوریه؟ تکیه کلامی؟ لقلقه ی زبانی چیزی؟
نه این استاده عوضی تر از این حرفاس
از ترم بالایی های کار درمانی پرسیدم
یه سوالش این بوده اگه گردن هومروس بشکنه چی میشه و فلان
بعد جوابش اینطور بوده که چون گردن هومروس میشکنه
شریان سیرکمفلکس آسیب می بینه
و چون اون آسیب ببینه دلتوئید خونرسانیش با مشکل مواجه میشه
در نتیجه دست رو نمیتونیم بالا بیاریم:/
کیلگ بدبخت شدم
هی میخوام گریه کنم وقت ندارم
آخه یعنی چی ترم اولی بیفتم
بعدشم آره
کل اندامه
به خیال خودمون زرنگی کردیم میان ترم فوقانی رو پیچوندیم
من الان گل از کجا بیارم بگیرم مینه سرم
اگه فقط تحتانی یا فوقانی بود که اوکی بود
الان همه ش رو قاطی کردم
تحتانی فقط پا مونده ولی هیچی یادم نیست
فوقانی رو هم قبلا تا آرنج خوندم بازم هیچی یادم نیست
ببین خب همینه می گم سوال بخون الآن گردن هومروس دقیقا سوال تیپیکه. چرا هول می کنی! اینو منم که پنج ترم پیش خوندم یادمه که گردن هومروس یه چیزیش مهم بود... :)))
پاس می شی، هول نکن فقط ازین وقت باقی مونده ت درست استفاده کن. چون آدم هول که می کنه، بیشتر نمی خونه انگار و کلا می زنه به سیم آخر. از این جور کارا نکن. حرصم نزن زیاد بخونی که آخ من نرسیدم و فلان، همونایی که می خونی رو خوب بخون و تثبیت کن قبولی.
از ماهیچه هم بیشتر عصب گیری بخون. شریاناش زیاد مهم نیست. اوریجین اینسرشنم نخون. فقط اینکه کدوم ماهیچه ها دو تا عصب گیری دارن. این خیلی می آد همه جا.
آخ. اون شریان دهی بین انگشتا مهمه. حلقه ی سطحی پا. حلقه ی عمقی. هر لومبریکال از کی چیو می گیره. دیگه تکمه ها کدوم ماهیچه بهشون وصل می شه. سقف و کف حفره ی پوپلیته کوپیتال. ناودان اینتر توبرکولارم خیلی بد بود. لاینا آسپیرا هم.
بیا دقیقا شد پونزده تا سوال. بیشتر حتّی خیرشو ببینی. پاس که شدی، پول کلاس مجازی ای که برات برگزار کردم پرداخت شه.
اینترنتم نیا به وضوح! :-" :-" :-"
+ سیب سبزم حتما بخون اگه شد. خوب جواب می ده.
#ستاد تبلیغات صادق شفایی
آها باشه
بشینم بخونم ببینم چه غلطی میکنم
خیلی خیلی مرسی
خیلی خیلی چاکریم. :)))
و دقیقا معلم معارف ما هم همینطور بود
وای وحشتناک بود
فکر کن من پامو از کلاس میزاشتم بیرون راه میرفتم حس میکردم دارم گناه میکنم.لعنت بهش
و الان دقیقا شدم یه ادم خلاف تمام حرفاش :)))
اشتباه نشه.. من سن خاله یا عمه یا حتی مامانتم .. به خواهرزادمم مبگم مثلا بیا اینجا ببینمت بچه.. لفظ بچه گفتن فقط منظور اون تفاوت سن یه ست و گرنه اگه از لحاظ هوش و ذکاوت و درایت و توانایی باشه تو باید به من بگی بچه.. معذرت میخوام که باعث شدم فکر کنی بچه طوری هرچن واقعا واقعا این منطورم نبوده..واقعا ناراحت شدم ...
اشتباه نشه.. من سن خاله یا عمه یا حتی مامانتم .. به خواهرزادمم مبگم مثلا بیا اینجا ببینمت بچه.. لفظ بچه گفتن فقط منظور اون تفاوت سن یه ست و گرنه اگه از لحاظ هوش و ذکاوت و درایت و توانایی باشه تو باید به من بگی بچه.. معذرت میخوام که باعث شدم فکر کنی بچه طوری هرچن واقعا واقعا این منطورم نبوده..واقعا ناراحت شدم .. نمی دونستم ابن طور برداشتی میشه ..
نه خیالت راحت واقعا ناراحت نیستم،
سوالم مقصودش چیز دیگه ای بود.
حالا الآن یکم خوب نیستم، به زودی می آم می نویسم در ادامه که چرا همچین سوالی ایجاد شد.