روزگار غریبی ست، نازنین...
روزگار گندی ست، نازنین...
روزگار تخمی ایست، نازنین.
# شاملو فیت کیلگ.
مشابه این پک جدید از احساساتم رو ک الآن حدود دوساعته از رونمایی ش می گذره، یه بار تو دوم راهنمایی داشتم. وقتی مدرسه م عوض شد. به نزدیک تر ها گفتم ک چقد داغونم مثن، گفتن هیش باو چیزی نیست؛ درست می شه عادت می کنی. منم هی به خودم گفتم هیش باو چیزی نیس یکم بگذره عادت می کنی. سال پشت سال با همین رفتم جلو که ای جااان قراره عادته رو بکنی بالاخره یه روز. با حسرتِ کردنِ عادت، رفتم جلو. ک خب تهش نشد و عادته نیومد و کل راهنمایی و دبیرستانم رو به فاک دادم. ذرّه ذرّه... لحظه لحظه. به همین سادگی عادته رو نتونستم بکنم. :))) کسی هم نفهمیدا. ولی زجر کشیدم. شش سال. شش سال باهاش در گیر بودم.
و این طور ک بوش می آد الآن داره از شش ساله ی دوم هم رونمایی می شه. چه شود. یوهو...
زندگی م هم می شه بریده های منقطعی از پک های "احساس های انتظار رونده به عادی شدن" در حالی ک تو مغزم هیچ وقت قرار نیست عادی بشن.
والا من عادت رو بلد نیستم بکنم. یکی بیاد این عادت رو برداره ببره بکنه تا منم به زندگیم برسم.
چ مبهم نوشتی..
کجاش مبهم بود تا ک شفاف سازی کنم.
والّا من به شخصه چون خودم آدم ثقیل فهمی هستم در خیلی از زمینه ها به قول اون استاد زیستم، کلا سعی می کنم با جزئیات زیاد بنویسم که مخاطبم بگیره لب کلامی ک مقصودم هست رو.
عادت شده و خودت خبر نداری...
ورژن آآآآدت رو امتحان کن.
شیش ساله ی دومی که قرار بهش عادت کنی رو نمی فهمم...کلا من همیشه فک میکردم تنها مشکل تو در زندگیت این بوده که دانشگاهت شهرستان بوده ک با انتقالیت درست شده دیگه..
حالا شایدم این چار سالی که از درست مونده+دو سال طرحت منظورت بوده...شایدم ی چیز دیگه.
:)))))))))))))چی کار کنم خنده داره دیگه یاد خودم می افتم راهنمایی بودم گیردادم من میخوام برم هنر عاشق کارگردانی بودم یه دو سالی گفتن باشه باشه برو چه اشکالی داره گفتن خب نمیشه که برو ریاضی برای کنکور هنر بزن بهتر قبول میشی گفتم نه راه نداره.توی برگم اولین انتخابم نوشتم هنر.پدرم برگه رو دید اصلا هیچی نگفت فردا اومد مدرسه دیدم برگه عوض شده شدم ریاضی فیزیک به همین راحتی.
داشتم در مورد تو فکر می کردم نمیشه کلاس کامپیوتر بری برای یاد گرفتن مثلا یه جوری گولشون بزنی بگی یه ایده خفن دارم میخوام تز دکترام مهندسی پزشکی بردارم برای پزشکی احتیاج به کلاس های کامپیوتر دارم
شعر گفتنتم مثل پستات با حاله.... بیشتر از همه من از برچسب هایی که مینویسی خوشم میاد .... موفق و برقرار وبلاگ و قلمت ..
لطف داری به ما یاقوت،
اینا که شوخی بازیه تا ک بخندید، تن شاملو رو تو گور لرزوندم، تن چاووشی رو هم زمانی بیرون گور حتّی!
شعر جدّی هم می نویسم تازه.
ووووهوووو برو تا تهش. :دی
نگفتیا، آدرس اینا برام گذاشته بودی قبل ها یا نه؟ اگه دوست داشتی دوباره بذار برام که سیوت کنم تو فید ریدرم داشته باشمت.
نه من وبلاگ ندارم... من مثل شماها طناز و باهوش نیستم ولی از وبلاگ شماها لذت می بدم مثل همون من ورزشکار نیستم ولی ورزشکاران را دوست دارم....
باو اختیار داری این حرف ها چیه. همه از دم طنّاز و باهوشیم مگه اینکه خلافش ثابت شه. ;)
ما هم از کامنت هات لذّت می بریم بسی. سپاس گزارم.
روزگار تخمیایست نازنین D: کلی خندیدماا.
خندیدن با این شعرم، اون طوری که مد نظرمه و احتمالا سر تو هم اومده، لازمه ش اینه که قبلش یه دور شعر "نازنین" شاملو رو خونده باشی و یکم هم طرفدار دو آتیشه ی شاملو نباشی یا اگه هم هستی، جنبه ی شوخی ت بالا باشه.
وگرنه در غیر این مواردی که ذکر کردم، طرف می ریزه به هم. یا به قدر کافی خنده ش نمی آد... :دی
نیستم طرفدارش. فکر کنم یه دکلمه هم شنیدم ازش اصن. همونجور دکلمهطور تو ذهنم اومد :)))
عه؟ خب سخته درکش برام ک بدون خوندن اون با این خندیدی.
ولی اون شعره رو یه سرچ بده بعد با پشتوانه ی اون شعر منم بخون بیشتر می خندی می شکفی...