ببین من می شم خود خود آشغالم. اون چیزی که واقعیه رو از زیر خروار ها لجن می کشم بیرون. باهاش دوست می شم و رسما هر غلطی که خواستم می کنم. به خودم مربوطه. اینجوری از زندگیم لذّت می برم.
تو هم می شی خود خودت. روحت رو خالص می کنی و فقط برای خودت زندگی می کنی. مرکز جهان می شی.،. انگار که هیشکی وجود نداره. به خودت مربوطه. اونجوری از زندگیت لذّت می بری.
و ما هیچ وقت سرمون رو تو زندگی هم دیگه فرو نمی کنیم؛ مگه اینکه عقایدمون بخواد تو زندگی افراد دیگه مداخله کنه. و در نهایت لذّت خواهیم مرد.
چه طوره؟ دنیای لاکچری ای می شد، نه؟
معتقدم فقط در حدّ دو جمله با همچین دنیایی فاصله داریم:
^ جمله ی اوّل: به خودم مربوطه. / کاربرد: در انتهای هر جمله ی مفتی که از دهان دیگران شرّه می کند قرار دهیم./ طریقه ی مصرف: روزی سه بار. صبح، ظهر و شب.
^ جمله ی دوم: به من مربوطه؟ / کاربرد: در ابتدای هر جمله ی که می خواهد از دهانمان شرّه کند قرار دهیم. / طریقه ی مصرف: روزی هزار بار. روزی هزار بار. روزی هزار بار.
و من اگه رئیس جهان می شدم، مردم از آزادی بی حد و مرزی که براشون وضع می کردم حوصله شون سر می رفت.
_ به مناسبت اینکه تو آرویش عزیز با وجودی که خیلی دوستت دارم، امروز به خودت اجازه دادی موقع حرف زدن با من از جمله ی دوم حتّی یک بارهم استفاده نکنی. دیگه به دردم نمی خوری. دکمه ی حذف از زندگی برای همیشه._
یعنی همه جا بگیم به من مربوطه؟!!!
خب لوسش نکن دیگه شن های ساحل پست فلسفی رو. :))) مثلا می خوای چاق سلامتی با دوستان کنی فکر نمی کنم لازم باشه بگیش.
تقریبا همه ی آدما خودشون می دونن کجا ها باید به کارش ببرن. منتها می زنن به در بی خیالی که اصلا کار درستی نیست واقعا.
هشتاد درصد حرف هایی که در طول یک روز می شنوم، چه از دوست، چه از فامیل، چه از خانواده، چه حتّی از آدم های توی اتوبوس، بازگو شده ی تفکّراتی اند در مورد زندگی دیگران که به طرف بازگو کننده نه سودی می رسونه نه نفعی! این حجم از هدر رفت انرژی چه معنایی داره اصلا؟
زندگی خودشونو بکنن خب. از تفکّرات خودشون حرف بزنن.
این حجم از زیر ذرّه بین بودن مغزم رو به هم می پاچه... اذیتم می کنه.
در راستای همین سوال به من مربوطه الان دوباره از خودم پرسیدم و کاملا به من ربطی نداشت:)))ولی از اونجایی که پررو هستم باز حرفم میزنم:))))))
http://sswtehran.ir/
یه نگاه به این بنداز اصلا باحال بودن ازش می ریزه:))))
یه انگیزه برای اینکه بری سر کار درامد داشته باشی که بتونی از اینا شرکت کنی.یعنی ته ته باحاله
مخصوصا که ببین کیا شرکت کردن
و برنامه نویس ها هستن
و اندروید نویس ها هستن
و ایده پردازها هستن
و یه نفر که نمی خوام اسمش بگم(کیلگارا)گفته بود با ایده های جدید
خوشحال میشه و خودش چند تا ایده داره.کافی بود با یکی از ایده هات میرفتی توی همچین جمعی.چه حسی داشتی با جماعتی از جنس خودت؟
خلاصه از این کارگاه ها بازم زیاد برگزار میشه مهم اینکه می تونی خودتو بینشون تصور کنی؟
بیا و ما رو آب نکن از خجالت...!
اینا رو باید به اون دوست بی شعورم که داشت زندگی م رو می کاوید می گفتم که نگفتم و در مقابل حرف مفتش سر خم نمی کردم، که نشد و نتونستم. اومدم اینجا نوشتمش شاید روی دو نفر تاثیر بذاره و کمی بیشتر روی مکالمات روزانه شون دقّت کنن. حداقلش اینه که وقتی موضوع کم می آرن واسه حرف زدن، سر نکنن تو زندگی بقیه.
اتفاقا کامنت مفیدی بود. خیلی هم به تو مربوطه. :))))) من با استارت آپ ها آشنایی داشتم از قبل. واسم باحال بود. خیلی خیلی باحال بود زمانی که با کیک استارتر آشنا شدم. ولی هیجانم خوابید. یه ماهه خوابیده...
توی نمایشگاه الکامپ هم اتفاقا یه سالن جدا اختصاص داده بودن بهشون. ولی رفتم شن های ساحل... گیج شدم. گیج. احساس کردم تهش همه شون کلاه بردارند. همه ی غرفه ها سعی داشتن راضی م کنن که خفن ترین شرکت حمایت کننده ی استارت آپ ها هستن. والا همه شون هم مدرک های خفن داشتن و من تهش به این حالت بودم که احتمالا شما یه نونی واستون داره توش که دارید این طوری خودتونید رو خفه می کنید که هم دیگه رو تخریب کنین و مردم رو بکشید سمت خودتون.
این قدر این قدررررر زیاد بودن که اصلا نمی دونم اگه بخوام از امکاناتشون استفاده کنم سراغ کدوم یکی برم! از موسسه های آموزشی کنکور بیشتر بودن حتّی. کاملا حس بخور بخور و کلاه برداری بهم دست داد. هیچ کدومشون نتونستن درست حسابی راضی م کنن که ایده م رو نمی دزدن.
ولی آره پول داشتن خوب چیزیه. شرکت کردن و اطّلاعات کسب کردن هم خالی از لطف نیست. و اینکه فکر نمی کنم زیاد شبیه اونا باشم. اونا خیلی دانش دارن و فازشون یه فاز جدایی ه. خیلی آدم حسابی ان. من... فقط... یه فکرایی می آن تو سرم... و می رن.
یه چیزی مینویسی ک نتونیم حرف بزنیما:)) به من چه
انصافا به خودتون گرفتید الآن؟ نکنید این کارا رو! :))))
من اگه نمی خواستم در مورد چیز هایی که می نویسم نظر هاتون رو بخونم، که تو همون دفترچه ی خاطرات می نوشتم این افکارم رو.
قصدم شوخی بود نه خجالت و این حرفا: ))...
ببین اگه حس کردی دارم اسمون و ریسمون بهم میبافم بهم بگو چون دارم توی خواب توضیح میدم و صبح هم هزار و یک فکر دیگه توی الویت هام وجود داره پس الان بگم بهتر....
ببین من اقتصادم عالی نیست حتی خوبم نیست ولی هر کسی احتیاج داره در حد پایه یه مقداری از اقتصاد بدون تا توی زندگی عادیش به بحران نخوره و بتون یه حداقل هایی برای خودش داشته باشه من این حد تا پایه رو خوندن 15 تا کتاب اقتصادی توی قسمت های مختلف در نظر گرفتم که واقعا هم کمه کلا یه موردی که احتیاج داره تا اخر عمرت همیشه پیگیرش باشی برای اپدیت بودن.
این شرکت های استارت اپ مدار یا جهش دهندن یا شتابدهنده که الان خیلی مد شدن یه پایه ساده دارن اونم دونستن اطلاعات اولیه سهامه..
وقتی کسی با یه ایده به اینا مراجعه می کن داره نظریه برد برد اجرا میشه یعنی دو طرف می برن کسانی که ایده می ارن سرمایه گذار یا اسپانسر پیدا می کن و شتابدهنده ها ایده های جدیدو خوب پیدا می کنن و سرمایه گذاری میکنن ولی این ظاهر قضیه اس.موضوع اینکه شتایدهنده 120 درصد سود میکن اونا یه مقدار خیلی کمی سرمایه گذاری می کنن توی سر ایده پرداز یا موسس شرکت کوچلوی تازه تاسیس می زنن که ایده تو زیادم خوب نیست ولی چون میخوایم بهت لطف کنیم با این قیمت کم این مقدار سهامت میخریم یه مقداری سهام میخرن اگه کار شرکت گرفت سهام هزار برابر میشه میفروشنش پولدار میشن اگه شکست خورد اونا حق مشاوره و اموزش بالایی گرفتن که پول سهام پوشش میده پس ضرر نمی کنن اگه شرکت بعداز چند سال ورشکست بشه اولین کاری که میکن تعدیل نیرو که هر شرکتی تعدیل نیرو داشته باشه ارزش سهامش بالا می ره همون موقع میفروشن.اگه ضرر بده اگه کلاهبرداری داشته باشه ربطی به سهام دار نداره اونا فقط توی سود شریک هستن. سهام سودهی خوبی توی طولانی مدت داره ریسک هم داره ولی سوددهی کوتاه مدت نداره که این خوب نیست.اونا سهامدار وابسته نیستن که زمان رکود یا سختی از شرکت حمایت کنن اونا بلافاصله سهامشون میفروشن.یه جور لاشخور بازیه.تازه اگه گیر ادم ناجوری نیفتی که ایدتو به اسم خودش تموم کن ولی تمام این جریان یه قسمت خیلی مفید داره تو میتونی باهوش باشی ازشون یاد بگیری توی همچین کارگاه هایی نمیخواد ایده مهمی که داری بگی یه ایده الکی میزاری وسط از تجربه هاشون یاد میگیری هرچقدر هم که نخوان چیزی بهت یاد بدن یه واقعیت هایی وسط حرف هاشون میبینی که تنهایی شاید چند سال باید وقت صرف میکردی تا بفهمی پس باید دقت کنی زرنگ باشی از تجربه بقیه ادمها مخصوصا افراد فعال استفاده کنی.
تو میگی چون رفتار اونارو دیدم طبق حسی که داشتم دیگه برام جالب نیست تو از روی حست تصمیم گرفتی اونم برای موضوعی که میتونه انقدر برات جالب باشه یا جذبت کن یعنی حاضر شدی بدون اطلاعات اولیه بدون اینکه بدونی چرا بدون منطق از موضوعی که برات جالب بگذری درست حس جهت نشون میده ولی تصمیم گیری فقط از روی حس بدون منطق بدون دونستن چرا و نتیجه برات دردسر درست میکن
بدجورم دردسر درست میکن سعی کن عوضش کنی
خب پس اینجور که دستم اومد تو هم با کلیت نظرم موافقی.
ولی اتفاقا به نظر خودم هیچ احساسی تصمیم نگرفتم، تا جایی که در حد توانم بود به حرفاشون گوش دادم ساعت ها. تهش دیدم همه شون یه چیز واحد رو تکرار می کنن و خواسته های متفاوت دارن. خب حالم به هم خورد. آدم تزویر رو می تونه راحت حس کنه دیگه.
حس کردم دقیقا اگه بخوام وابسته به یکی از این شرکت ها بشم، می شم مثال بارز یه آدمی که با پنبه سرش رو می برند و هیچ اعتراضی هم نمی تونه بکنه. و اطّلاعاتم هم وحشت ناک کم بود و خود همین کمبود اطّلاعات منشا خیلی از کلاه برداری ها هست.
دوست نداشتم تو اون مسیر قرار بگیرم. مثلا نگاه می کردم می دیدم چه قدر همه آدم حسابی اند و اگه هم شراکت کنن بلدن گلیم خودشون رو از آب بکشن بیرون. من نه دانشش رو داشتم، نه عرضه ش رو که مطمئن باشم سو استفاده ای نمی شه. فامیل و دوست و پدر و مادرم هم که کلا تو این باغ ها نیستن هیچ راهنمایی م کنن.
مثلا یکم درباره ش با مامانم حرف زدم، اوّلش که اصلا حوصله نداشت... یکم بعد برگشت بهم گفت تو چرا این قدر ساده ای و گول می خوری؟ همه ش کلاه برداریه مثل قرعه کشی توی بانک. می ری همون یه ذره پولی که داری رو هم بالا می کشند.
من صرفا چند تا ایده ی انتزاعی داشتم و حتّی با خودم می گفتم الآن یکی می زنن پس کلّه م می گن بچّه تو پاشو برو دنبال شیر خوردنت این چرت و پرت ها چیه اومدی به ما می گی؟ :))) از طرفی خودم با دزدی ایده ها خیلی آشنا بودم از قبل، چون تو دبیرستان هم همچین وضعی بود برای جشنواره ی خوارزمی مثلا. و کلا گیج شدم! هنوزم گیجم و نمی دونم چی کنم.
فعلا با خودم گفتم برم خودم برنامه نویسی یاد بگیرم که بدون کمک اینا ایده هام رو عملی کنم.
البتّه این بحث هم هست که همون هزینه های اوّلیه ی همکاریش رو هم ندارم بر فرض محال اگه به درد بخورن. ولی خوب الآن رسما یه ساک بروشور استارتاپ جمع کردم گذاشتم گوشه ی اتاق. موندم از کدومشون شروع کنم همون به قول خودت به کسب تجربه و اطّلاعات. الآن مثلا تو شرکت خاصّی رو باهاش آشنایی داری به من معرفی کنی که مثلا معروف تر باشه و خیال آدم راحت تر باشه ازشون؟ چون حس می کنم به خودم باشه تهش قراره کاملا شانسی یکی رو انتخاب کنم از تو هوا.
اهان و اینو یادم رفت بگم اونا هم انسان هستن انقدر از ادمای دیگه توی ذهنت قهرمان سازی نکن اونا فقط برنامه ریزی و هدف گذاری کوتاه مدت و بلند مدت داشتن و براش تلاش کردن از هوششون هم استفاده کردن توام به اندازه اونا خوبی و تازه یه مزیتی داری که اونا ندارن تو سنت کمتره زمان بیشتری داری و زمان درستی بدنیا اومدی زمان رشد عصر اطلاعات پس اعتماد بنفست ببر بالا به خودت اعتماد کن
متاع جوانی به بازار نیست. نه؟ :))))
همین یدونه فاکتور برد رو هم تا چند سال دیگه کامل فسیل می شم به لطف رشته م و از دستش می دم.
در کل اره باهات موافقم.اصلا وابستگی بهشون خوب نیست.ایده ای که بهشون بگی هم کاملا از دست میدی.یه سری همایش و استارت اپ هست اصلا هزینه ای نمی خواد بیشتر دانشگاه های بزرگتر برگذار میکنن مثل شریف و بهشتی و امیر کبیر اونا معمولا خوب هستن اگه زمانش فهمیدم بهت میگم.منم نمیگم اصلا روش حساب کن میگم اطاعات بالا می بره.حرف مادرت قبول ندارم تا ریسک نکنی که یاد نمیگیری!
آره اگه فهمیدی حتما بهم بگو استقبال می شه شدیدا. من که دیگه بعد از اتمام ترم چهار از هفت دولت آزاد شدم... حالا حالا ها دیگه نمی خوام برم سراغ درس و مشخ اینقدر که تو این سه سال استرس کشیدم سر چیزای بی خود. کاملا بیخیالیسم مطلق. هر چی همایش و گردهمایی تو جهانه رو می خوام شرکت کنم اصلا. :)))
راستی روزت مبارک کوچولو:)
ممنون. :))))) بابابزرگم هم همش بهم می گه دکتر کوچیکَه. (تازه با لهجه!) :))))