Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

من پست کوتاه هم بلدم بذارم. بله...

حس من وقتی کیسه های پر از برگ های زرد و نارنجی کنار بلوار رو می بینم و با وجودی که از تموم شدن تابستون فوبیا دارم، بازم...

آره. ازین حس ها که اصلا بلد نیستم طولانی ش کنم ولی می خوام یادم بمونه.


+خوبی مهمونی رفتن اینه که واقعا حبیب خدا حسابت می کنن. حتّی اگه از نوع دانشگاهیش باشه. :))))  آقا ما به خاطر یه واحد عملی اون روز جان به جان آفرین تسلیم کردیم و تهش گند ترین گروه رو انداختن بیخ ریشمون. اون وقت چند روز پیش یه فرم دادن دستمون گفتن هر چه دل تنگت می خواهد انتخاب کن چون میهمانی. انصااااااااااااااااافاااااااااااا هیجااااااااااااااان انگیییییییییییز نیست؟ :{

نتیجه ش می شه اینکه من الآن قراره هم با ورودی های 95 که هنوز جواباشون نیومده کلاس داشته باشم، هم با ورودی های سال خودمون که 94 ی ان، هم با ورودی های یه سال بزرگ تر از خودم که 93 ای می شن. حدودا یه شش صد نفری آدم جدید... بعد لابد قراره جلوی همه ی اینا هم وقتی استادا فامیلیم رو غلط می خونن پاشم تصحیح کنم؟ آه. الآنم دارم بین ژنتیک ترم سه ای ها و باکتری شناسی ترم چهاری ها شیر یا خط می کنم که کدوم رو برم. :|


+ اینم بنویسم واسه کسایی که قراره فردا ببینمشون. راستش تو کل عمرم هرچی رفیق پیدا کردم تو همون روز اوّل مدرسه و دانشگا و حتی پیش دبستان پیدا کردم. یعنی الآن که داشتم با خودم حساب کتاب می کردم همه ی دوستایی که دارمشون همون دوستای روز اوّلی ان. میشه تعبیرش کرد به وفاداری من یا اینکه نسبتا راحت با آدما کنار می آم. :))) یا حتی بذاریمش به حساب سرد و بی تفاوت بودن من در انتخاب دوست مناسب و شعار همیشگی " اوّلین نفری که می بینی بهترین گزینه س؛ بچسب بهش ولش نکن."  در هر صورت... خوب پس عزیزانم امیدوارم شماهایی که قراره فردا ببینمتون آدمای عوضی ای نباشید و بتونید هرچند کوچک یه دوست به درد بخور واسم باشید تو زندگیم. چون در هر صورت من قراره به غیر از شما دوست دیگه ای پیدا نکنم. پس این خیلی مهمه که آدمای درست و حسابی ای از آب در بیایید. می فهمید دیگه؟ آفرین، حلّه.


+ باور کن کیلگ من با این سنّم هنوزم بیشترین شور وشوق رو دارم واسه شروع فصل درس و مدرسه و اینا.نه اینکه اشتیاق دیدن دوباره ی ریخت نحس دانشجو ها و اساتید و غیره رو داشته باشم. یا نه اینکه حوصله م سر رفته باشه و بخوام برگردم سر درس و کتاب. دلم واسه هیچ کدومش اپسیلون تنگ نیست و تا ابد هم می تونم به همین منوال اختاپوسی تابستون وارم ادامه بدم.  ولی وقتی پای اجبار برسه یه حس شیرین قشنگ نوستالژیکی بهش دارم.  این ایزوفاگوس که اصلا عین خیالش نیست.لذا منم دی روز تنهایی رفتم کنار چند تا بچه ی اوّل دبستانی، یواشکی از تو سبد ها مداد  و خودکار برمی داشتم و طرح دفتر نگاه می کردم . :| اصلا هم انگار نه انگار که ترم سه دانشگام. :|خیلی هم خوش گذشت. :| فقط هی با فروشنده اشتباهم می گرفتن. :| :| :| ما نوگلان باغ دانش هستیم، دل داریم به خدا.


+ یه یادی هم بکنم از شمایی که داری اینو می خونی و فردا مجبور نیستی دم صبح سر هیچ کلاس کوفتی ای بری. آقا به جای ما هم بخواب. شده حتی پنج دقیقه. :| اصلا هم بهت حسودی نمیکنم. :|


پ.ن:پست کوتاه ما رو نیگا. قرار بود فقط دو خط  اوّل پست بشه انصافا.:{

نظرات 6 + ارسال نظر
شن های ساحل شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 01:34

:)))))))) باشه ۵ دقیقه بیشتر می خوابم....
برای فردا و یه شروع جدید موفق باشی...اکتشاف خوش بگذره :))
یکم معیارهات بالا ببری بد نیست !

سپاس. خوش گذشت اون خواب دم صبح؟ آه.
خوابم می آد، خوابم می آد، خوابم می آد. خییییلی. :((
معیار چی رو ببرم بالا؟

شن های ساحل شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 16:00

چطور بود روز اول؟با ادم های جدید اشنا شدی؟

خیلی معمولی و غریبانه گذشت. :)) و سکوتی بیشتر از همیشه. چون بخوام حرف هم بزنم هیچ آشنایی نیست. :)))
یه دوجین آدم های جدید دیدم ولی نه در حد آشنایی زیاد. :{

ای دا شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 22:32

اگر پستت فقط همون چن خط اول بود شک میکردم ک خودت نوشتیش:)
+فامیلی من ی فامیلی معمولیه اما گاهی اصن ی چیز دیگه میخوننش

یه روزی می آد که منم یاد می گیرم پست کوتاه بذارم. اون موقع در کمال آرامش به همه تون می خندم. :))))
و ای فغان از فامیلی اشتباه خوان ها.

شایان یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 12:05 http://www.tahvieh-17.blogsky.com

داداچ من بچه مرامی ام کلا..ساعت ده بود داشتم پسستو میخوندم..دیدم نوشتی پنج دیقه بخواب منم به افتخارت دو ساغت خوابیدم..حله یا باز بخوابم؟
دیروز دخترا رو بردم براشون لوازم تحریر بگیرم..انثد خوب بودن..دفتر میخریدن..خودکار..مداد رنگی...
منم کودک درونم فعال تر شده بود هر چی خودم دلم میخواست واسه کوچیکه خریدم(کلاس اولیه).. یه جامدادی براش گرفتم در حد المپیک..یه عروسک قورباقه سبز با چشایه ورقلمبیده و لبی خندان..حیف مامانم خفه م میکرد وگرنه یکی هم واسه خودم میگرفتم!
ببین وضعم افتضاحه..نه دانش آموز نه دانشجو..اصن حس مرده بودنو دارم..این لنتیا هم جواب کنکورا رو نمیدن خلاص شیم از وضع!
دیروز داشت دفتر میگرفتم واسشون..آخرش داشتم حساب میکردم..یهو دلم خواست..یه دفترچه دیدم. الکی گفتم خب منم اینو برداشتم!!
به هیچ دردیم هم نمی خوردا..!!!

ببین کلا هر وقت حس کردی می کشی، بازم بخواب از طرف من. مرامت رو... :{

شما کلاس اوّلی دارین؟ تکرار می کنم شما کلاس اوّلی دارین؟ واو. شما کلاس اوّلی دارین. خب. من واقعا نمی تونم خودم رو مقابل کلاس اوّلی ها کنترل کنم. :))) نه به خاطر بچه بودنشون و اینا. صرفا و دقیقا به خاطر همون کلاس اوّلی بودنشون. حاضرم دوباره همه رو از اوّل بخونم ولی یه بار دیگه کلاس اوّلی بشم. خیلی حال می ده...
هوووم. :)))) من یه چیزایی یواشکی به دور از چشم ملّت برداشتم و تند تند حساب کردم که نگفتنش بهتره. یک عمر آبرو جمع نکردم که الآن به بادش بدم... :| همون موقع ش هم دستام می لرزید موقع برداشتنشون. :)))) بچه مچه هم همراهم نبود.

ببین الآن که دارم این رو می نویسم اون لنتیا جوابا رو دادن و تو خلاص شدی و البته به این نتیجه رسیدی که بلاتکلیفی قبلش بهتر بود. یعنی من که خودم این جوری بودم ولی خب بهتره این جوری نباشه واسه تو. بلاتکلیفی معادل خیال بافی ه. تو هنوز می تونی به خیلی از محالات و تخیلاتت ایمان داشته باشی... ولی وقتی از بلاتکلیفی در بیای... زنده ت می کنن به زور دیگه هم نمی ذارن بمیری.

Bluish یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 19:04

کیلگ به مهمانا چن واحد میدن حداکثر؟ این که میگن دوازده واحد شایعس یا حقیقته؟ بعد اگه ظرفیت کلاسا پر شده باشه هم مهمانا میتونن برش دارن یا از بین دروس مونده میگن هرچی میخوای بردار؟

ببین مثل دانشگاه خودتون باید باشه. یعنی برای من یکی که قوانین ش تغییری نکرد... تو دانشگاه قبلی م این بود که همه بیست واحد می تونن بردارن، بعد اگه استعداد های درخشان باشی و معدل اینات اکی باشه و الف و فلان می تونی تا بیست و چهار تا برداری. اینجا هم همینا رو بهم گفتن و مشکلی نداشتم.
اون حرفی هم که نوشتی که قطعا شایعه ست. حداقل واسه رشته ی من. چون عملا دوازده واحد به هیچ دردی نمی خوره، تا علوم پایه ما یه صد و خورده ای باید واحد پاس کنیم وگرنه نمی ذارن امتحان بدیم.
دیگه اینکه فکر کنم یه جور مزیته باهات راه می آن چون انتخاب واحدش دستی ه و حتی اگه ظرفیت پر باشه به تو می دن واحد رو. مثلا این درسایی که به بچه ها می گن امکان جا به جایی وجود نداره تو می ری خیلی شیک می گی من فلان ساعتش به برنامه م می خوره اونام اکی ش می کنن واست.

ایدا یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 19:32 http://codein.blogsky.com

@blue
چرا بلاگت رو فعال نمیکنی؟؟؟؟؟

تکرار می کنم: چرا چرا چرا چرا چرا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد