اه. خب من چی کار کنم؟
یعنی باید این قدر شور بخت و کور بخت باشم که به خاطر انتخاب واحد کوفتیمون ساعت 8 روز تعطیل تابستونم از خواب بیدار شم، بعد درس هام رو ثبت موقت هم بکنم، بعد تا بیام دکمه ی ثبت نهایی رو بزنم بیست و دو نفر ظرفیت کوفتی آناتومی عملی پر شه؟
خب من از کجا باید می دونستم که می شه دونه دونه هم وارد کرد و ثبت نهایی ش کرد؟ شما ها از کجا می دونستین لعنتیا؟ :| مگه شما چند بار انتخاب واحد کرده بودین که این بلا سرتون نیومد؟ یعنی عین همه تون به خاطرش هشت صبح بیدار شدین؟ یعنی عین همه تون اینقدر بیکار بودین؟
یه همچین هم کلاسیای همیشه در صحنه ای دارم من. به به. عاشق همتونم اصلا.
فیلینگ سو شکست خورده و سرش به سنگ خورده.
چرا من همیشه باید در زمره ی بی دست و پاها باشم؟
حرصم گرفته، حرصم گرفته، حرصم گرفته! :(((((
خدایا اگه امروز در اثر تصادفی چیزی بمیرم هیچ اشکالی نداره. ^--------------^
+الآن به شدت حس اون خرگوشه رو دارم. خرگوش داستان مسابقه ی دو ی خرگوش و لاک پشت. نمی دونم. خودم فکر می کردم که خیلی خفن و کولم که این ساعت از خواب مبارکم می زنم و در عوضش انتخاب واحد می کنم و یه ترم راحتم. و گویا مثل خرگوشه خواب موندم. همه ی لاکپشت های لعنتی ازم جلو زدن. بدترین کلاس، بدترین ساعت، بدترین روز خالی مونده واسم. به کسی نگین من المپیاد کامپیوتری بودم. :| حیف اون همه اینتر هایی که می زدم و الآن مثل ببوگلابی ها آخرین نفر شدم تو اینتر زدنم.
باز جای شکرش باقیه که بقیه ی درس ها انتخاب واحد لازم ندارن و همین یکی بود، وگرنه احتمالا هیچی دیگه به من نمی رسید این ترم رو با دوازده واحد مجبور می شدم پاس کنم.
+ اگه جا به جایی م به تهران درست شه، دیگه لازم نیست واسه این کوفتی اعصابم رو به هم بریزم. خیلی شیک دیگه بهش نیازی پیدا نمی کنم و خیلی کول می گم که :
"اصلا من چون می خواستم برم از این دانش گای به درد نخور، خیلی واسم مهم نبود کدوم تایم کلاس بگیرم... عرصه رو برای شما دوستانم باز گذاشتم که بهترین تایم ها گیرتون بیاد عوضیا ی همیشه در صحنه."
خداوندگارا! :(((
# پ.ن: می دونم نباید به این و اون فحش بدم. آره. بی دست و پایی و دست و پا چلفطی بودن خودمه. اونا که گناهی ندارن. ولی دلم می خواد فحش بدم. آقا من دلم پره. از خوابم زدم این بلا هم سرم اومده. ای کاش می گرفتم می خوابیدم لا اقل که این قدر نسوزم. :(((
# پ.ن بعدی حدود ساعت نه و بیست و پنج دقیقه: طی صحبت هایی که داشتم، الآن حس بهتری دارم. چون دو تا از دوستای نسبتا صمیمی م هم مثل خودم خنگ و جلبکن و از روی این ویژگی مشترکمون با هم هم کلاس شدیم. (البته اینو در نظر بگیرین که در وهله ی اوّل هرکسی فکر خودش بود و اصلا این بحث با دوستات توی یه کلاس باشی مطرح نبود.) یوهاهاها. کیلگ و دوستان چلفتی اش. خوشم می آد از دقتی که خرج انتخاب دوستام تو دانشگا کردم. هر دوتاشون مثل خودم بی دست و پا هستن گویا. خدایا این دل خوشی ها رو از ما نگیر. البتّه هنوز هم بر اون تیکه ی در خواست تصادفم پا فشاری اکید دارم. :|
انتقالیت درست شد کیلگارا؟!
نمی دونم اگه پیام اون پست آخرم درست شدن باشه باید جواب بدم یس ایت ایز اِ بلک برد. :))
کیلگ بازم خوش به حالت که ممکنه این ترم بری تهران...
من که مث چی تو گِل گیر کردم...
تو گل گیر کردن نداره. همه با هم همینیم. مغموم و حس بدبختی مضاعف و اینکه این چه غلطی بود من اومدم دانشگا...
البته ما زیاد داریم که روزشماری می کنن برگردن دانشگاه و از یوغ فشار ها و محدودیت هایی که خانواده براشون ایجاد می کنه خلاص شن. ولی خب، ما که این تیپی نیستیم. آدم از هول حلیم که خودش رو تو دیگ نمی دازه... از چاله هم نمی خوایم در بیاییم بیفتیم تو چاه.
+منم دارم دق می کنم حقیقتا از شروع شدن دانشگا. :((
+ملت بلاگ هاتون رو دی اکتیو نکنین. این چه بازی شیطانی ایه آخه؟ خب خواننده ها عادت کرده ن بیان سر بزنن ببینن هیچ چی نیست بعد دمبشون رو بذارن رو کولشون و پاشن برن. دی اکتیو چرا؟ :| اصلا هم روی سخنم با کس خاصّی نیستا.