Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چرا هر روز باید بیشتر از قبل حس کنم که خیلی نادان بودم؟!

آه. جدا نمی تونم نگم آه. فقط آه توصیفش می کنه! یه آه عمیق از سر جهالت!!!

باورم نمی شه که یکی از تفکرات دوران کودکیم تا به همین امروز بعد ازظهر به طرز کاملا غلطی تو ذهن من نقش بسته بود و اینجانب کیلگ چند ساعتی ست که با یکی از به قول پدرم خنده دار ترین تفکرات احمقانه ی کودکی ام وداع نموده ام!


جدا شماها همه می دونستین که مرغ ها بدون وجود خروس هم تخم می ذارن؟!


اینم می دونستین که تمام یا حداقل اکثر رو به تمام تخم مرغ هایی که تا به حال خوردیم هم این گونه بوده اند؟!


یعنی ما هیچ وقت جوجه جنین های بیچاره را نمی خورده ایم؟!


و این فقط من بودم که از شدّت علاقه ام به جوجه ها در کودکی هر کی ازم می پرسید: رنگ مورد علاقه؟ بی درنگ می گفتم زرد...

و دقیقا یادمه که دو سال تمام از ابتدایی به زور در حلقوم این جانب تخم مرغ را فرو می کرده اند چون تصمیم داشتم فرصت زندگی را از جوجه های درون تخم مرغ نگیرم؟!

چون دلم نمی آمد جوجه ها را بخورم؟!

و این رو حتی به بزرگ تر ها انتقال نمی دادم تا زود تر راحتم کنن؟!

که بفهمم گناه نمی کنم!!!!

چون اصلا جوجه ای وجود نداشته داخل اون تخم مرغ ها...


حیف اون همه زجری که تا الان موقع خوردن نیم رو ها، خاگینه ها، املت ها، تخم مرغ آب پز ها و امثالهم کشیدم و دائما از جوجه مذکور خواستار عفو شدم در آن دنیا...


پ.ن: حتی یادم می آد که در اثنای دوم دبستان که برادرم به دنیا اومده بود تصمیم گرفتم یه جوجه رو به دنیا بیارم و اونقدر تخم مرغ بد بخت رو پشت بخاری گذاشتم که گندید. چرا اون موقع که بوی گند کل خونه رو برداشت کسی به من نمی گفت که جوجه ای اون تو وجود نداشته؟ فقط بهم می گفتن باید مرغ روش بخوابه. :|


نظرات 16 + ارسال نظر
مهرزاد پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 20:22

مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟
جدی من حتی الان که املت یا امثالهم را درست میکردم واسه اون جنین بیچاره دلم میسوخت:|
+الان احساس میکنم خیلیییییییی ادم جاهلی هستم

واو! پس هورا یکی دیگه هم هست که ندونه.
البته من با چنان لحنی برگشتن بهم گفتن که:
یعنیییییییییی تو نمییییییی دونستییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟
که حتی جرات انتشارش رو هم نداشتم.
باورم نمی شه که یک عدد هم درد یافته ام! ^-^

Bluish پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 20:24 http://bluish.blogsky.com

منم تا چند سال پیش نمیدونستم... اتفاقی فهمیدم.
مامانم میگفت بعضی از پرنده های دیگه هم بدون وجود جنس نر تخم میذارن ولی خب نه به زود به زودیِ مرغ!

چه جالب. با توجه به اطلاعاتی که امروز جمع آوری شد حسم این بود که همه ی پرنده ها باید این ویژگی رو داشته باشن.
گویا در این مورد هم اشتباه کرده بودم. :|

عبور پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 21:09

خیلی باحال بود :))))))))
منم یادمه بچه ک بودم ی حس عذاب وجدان ب سراغم اومد وقتی فهمیدم تخم مرغها تبدیل ب مرغ قراره بشن! ولی چون از خوردن تخم مرغ نخواستم چشم پوشی کنم خودمو زدم ب اون راه تا الان!!!! :)))
منم نمی دونستم... مطمین باش خیلیا نمیدونن

خب منم که تو کل این هیجده سال نمی تونستم رژیم عاری از تخم مرغ رو پیشه کنم!!! ت
مسلما ما هم خودمون رو زدیم به کوچه ی اقاقیا. ولی کمی دیر تر از بقیه.
وقتی می نوشتم پست رو حس می کردم فقط خودم تا این حد بی اطلاعاتم. ولی الان به نسبت خوش حال ترم. حس تنها بودن توی یه موضوع بد دردیه جدا! :))
+راستی مزین فرمودید اینجا رو با تشریف فرمایی دوباره.

Bluish پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 21:22 http://bluish.blogsky.com

البته کیلگ مطمئن نیستم این موردو درباره ی پرنده های دیگه! شاید اونطوری ک من گفتم نباشه :)

شاید تو قوی تره حکمش البته.
یه استاد استقرا داشتیم می فرمود:
برای اثبات درست نبودن یک چیز فقط کافیه یه مثال نقض پیدا کنین درباره ش.
برای اثبات درست بودنش باید تک تک نمونه های روی زمین رو پیدا کنین و ثابت کنین که در مورد همه ی اونا حکم درسته.

عبور پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 21:57

کیلگ راستشو بگو! چند تا از کامنتای منو زیر سبیلی رد کردی آیا؟!

در سه حالت کامنت ها زیر سبیلی رد می شن.
1)خود نظر دهنده بخواد.
2)حس کنم که واقعا نمی خوام در مورد کامنت فکر کنم و جواب بدم در اون برهه ی زمانی.
3)مرده باشم و نتونم دیگه نظرات رو تایید کنم.

در مورد کامنت های تو فکر نمی کنم هیچ وقت سه مورد بالا صدق کرده باشه. :دی
ترجیحا فحش هم بدین تایید می کنم و جواب می دم.
هر کامنتی یه جور انتقاده. انتقاد پذیر نیستم. ولی می تونم سعی کنم که کم ترش کنم که! در نتیجه کامنت ها زیر سبیلی رد نمی شن.
همیشه هم از کسایی که کامنت رو یادگاری نگه می دارن تایید نمی کنن متنفر بودم. به نظرم ترسو بودنه یه جورایی.

عبور جمعه 12 تیر 1394 ساعت 16:33

آه! مزین! مرسی!

خب مورد 2 حدس میزنم شامل من شده باشه... یس. دتس ایت

+کامنت رو برای اینکه یادگاری نگه دارن تایید نمیکنن؟! یعنی چی؟
*انتقاد پذیر نیستم ولی میتونم کمش کنم* چی رو کم کنین؟!
:/

خب بسته به این داره که منظور از زیر سبیلی چی بوده باشه!
آیا قصد نداشتی بگی که کامنت هات رو تایید نکردم؟!
و من سعی داشتم با اون پاسخ نامانوسم گفته باشم که تایید کردم آقا جان.
#نامانوس_در_نامانوس

mehrzad شنبه 13 تیر 1394 ساعت 00:54

من یه کامنت دیگه واسه این پست گذاشته بودم,کجاست؟؟

تا جایی که حافظه ی جلبک ماهی من می فرمایند همین یه دونه بود.
ن
م
دانم!
شاید تو حلقوم سیم اینترنت گیر کرده. :{

عبور یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 00:49

منظورم خب همون بود.
مثلا ی جا چند هفته قبل پرسیده بودم کارنامه سنجشتو چک کردی بعد کنکور؟!
گفتم خب شاید نخواستی بگی...
خصوصی هم ک نمیشه
یکی دیگشم حالا ک فکر میکنم فکر کنم فرستادمش ولی نرفت کامنتمم پرید خودم حوصلم نشد دیگه نفرستادمش!!
منم کامنتا رو تایید نمیکردم. یادته؟ ببینم از من متنفری؟! :دی

نچ، نرسیده بود کامنتت. گفتم که همه تایید می شن.
آره چک کردم. دقیقا همون روزی که کنکور دادم. فکر کنم تو یکی از پستام هم گفتم از حرصم.
شایدم تو ذهنم بوده که پستش کنم ولی نکردم!
چون می خواستم ببینم حس هام چه قدر درستن و این که به این حس الانم که می گه گند بالا آوردم تو کنکور چقدر می شه اعتماد کنم.
رتبه م شده بود 300 و خورده ای (یه خورده ی کم بود. الان یادم نیست درست!!!) تو منطقه یک و تخمین رتبه هم بهم داده بود دویست و سی. خودم فکر می کردم بهتر می شم رو اُردر دویست پنجاه اینا. ولی خراب تر شده بود. چون امتحان برای همه آسون بود.
حالا خدا کنکور رو به خیر کنه که خودم می دونم توش گند بالا آوردم!!!

پارتی بازی نداریم که. :)))
بدون استثنا کارهای خیلی لوسی هستن از نظر من این کار های زیر:
1)کامنت بسته
2)پست رمز دار
3)وبلاگ رمز دار
4)کامنت تایید نشده
5)کامنت خصوصی

چون واقعا تنها فرق وبلاگ با دفتر خاطرات همون تیکه ی کامنتاشه!
خب طرف دلش نمی خواد کسی پست رو بخونه، بره یه دفتر برداره اینقدر توش بنویسه که خودکارش تموم شه. یا اصلا یه فایل ورد درست کنه اینقدر توش تایپ کنه که کلید های کیبوردش لق بشن!!! چرا وارد دنیای مجازی می کنه مطلب رو؟
بستن نظرا هم دقیقا به همون دلایلی که خودم قبلا فرمودم :)) کار مسخره ایه! خوبه انتقاد پذیر باشیم یا ببینیم نظر بقیه چیه در مورد حرفای ما. یه جور غرور می شه بهش گفت حتی! یعنی من اینقدر مغرورم که حرفای هیچ احدی برام مهم نیست و فقط چیزی که خودم می گم درسته. بقیه هم خفه شن! یا حتی یه جور ترس از مقابله با انتقاد ها. خوب نیست دیگه. اصلا.
این درسته واقعا!؟
ناچارا کنار میاییم با شما ها! چون کلا گویا هر وبلاگی که من خوشم میاد ازش یکی از چهار شرط بالا رو داره به یه نحوی! :))

پیرامید یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 16:15 http://lifeformyself.blogsky.com

تخم مرغ پشت بخاری خیلی باحال بود

:)))
دیگه بچه ست و شیرین کاری هاش!

عبور چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 05:05

چه از این جماعت خصوصی گذاران و رمزگذاران دیده ای که اینچنین نظری داری در باره ی اون بندگان خدا؟!
ب نظرم روزی میاد که بگی : یه زمانی به کامنتا رو بستن و پست رمزی نوشتن و اینا میگفتم کارهای لوس الان خودم دارم انجامشون میدم!!!
کامنت خصوصی گذاشتن و خصوصی جواب دادن رو بیشتر دوست دارم چون تجربه ثابت کرده تو خصوصیا راحت تر باهات حرف میزنن و در مورد خودشون میگن!! مخصوصا اگه با هویت اصلیشون باشن.
منم از یه مدت ب بعد اینجوری رو ترجیح دادم...

+دلیل اینکه اینقدر دیر جواب میدم نبودن حال و حوصله بود!!

دقیقا به همون دلیلی که گفتم. فرق بلاگ با دفترچه ی خاطرات چیه اون وقت؟!
اون که صد البته. اون قدر تو موارد مشابه سرم اومده که اصلا خارج از انتظار نیست که فردا پس فردا پست با نظر های بسته و رمز خصوصی بذارم. :)
توی یک پستی ذکر کرده بودم که با گذر زمان معمولا خودم می شم یکی از مصداق های بارز تنفرات چند سال قبلم! :)))
اگه طرف خودش بخواد قدمش رو چشم بیاد کامنت خصوصی بده هوار هوار!ولی اینکه کامنت ها رو جلو جلو ببندن...! :|

عبور چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 17:19

نباید که حتما فرق داشته باشن دفترچه خاطرات و وبلاگ که...
یه نفر تو دفتر مینویسه یه نفر تو ورد یه نفر هم از امکانات وبلاگ خوشش میاد اونجا مینویسه
واسه به اشتراک گشداشتن نمینویسه. واسه خودشه. برا همین رمزگذاریش میکنه...

اونایی هم ک کامنتا رو میبیندن ب نظرم میخوان یه حرفی رو ب بقیه بگن ولی نمیخوان قضاوت ها و راهکارهای بقیه رو بشنون.
ممکنه بحث غرور نباشه... بحث خاطرات بد باشه. یا قضاوت شدن به اشتباه.. یا بعضی وقتا بعضیا میرن کامنت میزارن توهین میکنن متاسفانه
ولی فکر کنم راست میگی... یه جور ترس هست به هر حال...

خب یه استدلال دیگه.
توی یه فایل ورد بنویسه! هوم؟! امکاناتشم صد برابر سیستم های وبلاگ تازه به راه افتاده ست. یا اصلا بنویسه تو وبلاگ ولی منتشر نکنه!
فرقی می کنه آیا؟ :| منتشر شدن چه کمکی می کنه وقتی همه ی پست ها رمز دارن؟!
اون بستن کامنت ها هم مسخره تر. آدم تا این حد مغرور و انتقاد نا پذیر خب؟!
تازه اگه یه چرخ بزنی می بینی عمدتا پست هایی که حتی ارزش بحث ندارن کامنت هاشون بسته ست.عمدتا شاید مفت. یعنی حتی بحث شنیدن نظر افراد نیست! بحث دقیقا برای من یکی شبیه اونایی ه که تو یاهو مسنجر هر وقت خدا آن می شن می ذارن رو busy پروفایلشون رو!
یا دقیقا عین حالت اون بچه کوچیکایی که میان زنگ می زنن و در می رن!!!

توهین هم بشنوی یا باید نشنیده بذاری یا باید جواب بدی. نه اینکه فرار کنی ازش که.
خلاصه اینکه راضی نیستیم آقا جان! راضی نیستیم!

مهرزاد پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 22:35

ببین کیلگارا گاهی ادم دوس داره یه سری چیزا از زندگی شخصیش بنویسه که دوس نداره بقیه بخونن و خب تا وقتی بلاگ هست دفتر چرا دیگه؟؟؟؟؟؟تایپ کردن بنظرم راحتتر از نوشتنِ,اینطور نیست؟؟؟؟مثلا خودِ من عادت دارم افکارم رو کاغذ بنویسم و این کار بهم ارامش میده اما دلمم نمیخاد کسایی ک میان وبلاگم اینا رو بخونن چون اصلا چیزی نیست که کسی بخاد بخونه..در مورد اونا که کامنتا رو میبندن :یعضیا وقت تایید و جواب دادن ندارن.گاهی اوقات هم پیش میاد مثلا کسی یه پست میذاره میدونه چیزی نیست که بقیه بخوان در موردش نظر بدن,بعضیام منظوری از بستن کامنتا ندارن:)))
در مورد اینکه بخای واسه وبت رمز بذاری هم اینکه نویسنده دلش میخاد یه عده ی خاص بلاگش رو بخونن که بشناسشون یا اینکه دلش نمیخاد کسی جز خودش بخونه نوشته هاشو و بلاگش رو یه جایی واسه تخلیه کردن ذهنش میدونه
+و در اخر باید بگم که وبلگ یه جاییِِِِ که ادم دوس داره فارغ از هرچی بنویسه تا کمی اروم بشه,بنظرت این حق نیست کسی بخواد جایی رو داشته باشه که اختیارش کامل دستش باشه و هر کاری دوست داشت انجام بده؟؟؟؟
+خیلییی طولانی و بدون نظم بود ببخشید

مهرزاد! به عبور هم گفتم دلیلم رو. فاز منتشر کردن یادداشت های خصوصی تو فضای مجازی چیه؟! آیا قبول نداری که ماکروسافت ورد ابزار صد بسیار بهتری هست برای تایپ کردن؟ آیا منکر این می شی که امکاناتش صد برابره؟ یا اصلا یه فرض دیگه! آیا تو وبلاگ ها بخش یادداشت چرک نویس وجود نداره؟! چرا از این دو بخش استفاده نمی شه؟! چرا باید هنگام وب گردی یه وبلاگ ببینم که 500 و خورده ای تا پست داره و حتی یه دونه ش هم باز نیست برای من خواننده؟! بعد اسمش رو هم می ذارن ما وبلاگ داریم...!
وگرنه این که پر واضحه که آدم گاهی اوقات دلش می خواد برای خودش بنویسه. نوشتنی که فقط هم خودش بخونه ش بعدا. حتی خود من بیشتر از همه ی شما!
حالا می رسیم به بخش کامنت ها و بازم ایرادات بنی اسرائیلی من. :دی وقت ندارن. باشه. من یه نظر دهنده. می تونم دو تا هدف داشته باشم از نظر دادن:
الف) اظهار نظر صرفا که در این حالت اصلا واسم مهم نیست قراره چی جوابم رو بدن. پس اگه جواب هم ندن ککم هم نمی گزه.
ب) اظهار نظر با هدف مباحثه با نویسنده. در این هدف اومدیم و طبق فرض تو نویسنده مون وقت نداره. پس جوابم رو نمی ده. که باز دو حالت می شه. یا اون قدری برای من نوعی مهم هست اون جواب که انتظار رو تحمل می کنم تا به چیزی که می خوام برسم. یا اینکه میبینم طرف وقت نداره و منم دیگه براش وقت صرف نمی کنم و بیشتر از این وقتش رو نمی گیرم.
آیا واقعا رواست نظر ها رو قربانی وقت نداشتن خودمون بکنیم؟! به هر حال اگه هم وقت نداشته باشیم می دونیم که نظر ها ذخیره می شن و یه زمانی اگه وقتی بود بر می گردیم سراغشون. ولی این که از بیخ و بن نظر ها رو ببندیم به بهانه ی وقت نداشتن یه جور از دست دادن بی بازگشته.
تنها فرضی که خودم باهاش تا حدودی موافقم اینه که تو دلت بخواد وبلاگت رو یه قشر خاصی بخونن. البته اینم می تونم براتون نقض کنم یه جورایی هرچند که خودم قبولش دارم تا حدی... :) مسلما اون قشر خاص یه راه ارتباطی دیگه ای دارن با تو برای گرفتن رمز مطالبت. درست؟ خب از همون راه بشون چیزایی که می خوایم رو می گیم. یا اصلا یه گروپ توی یاهو یا گوگل درست می کنیم. این دو تا رو هم که جدا اینترنت گردی نیست که در اختیار نداشته باشه.
من حق وبلاگ داشتن رو از کسی منع نمی کنم. اصلا کی باشم که بخوام چنین کاری کنم. فقط جدیدا خیلی بیشتر از قبل حس می کنم که ملت این امکانات وبلاگ رو به شوخی و تمسخر گرفتن تا حدی و از چیزی که اصله به فرعیات رو آوردن. حس می کنم خیلی ها یادشون رفته چه جوری وبلاگ بنویسن. حس می کنم این وسط یه سری نوشته های جالب و حتی ناب رو دارم از دست می دم به علت یه ترس مسخره ی بسیاری از بلاگر ها! دلم می خواست نقدش کنم که به لطف شما ها انجام شد.

عبور جمعه 19 تیر 1394 ساعت 16:54

این که بعضیا تو ورد نمی نویسن چند تا علت میتونه داشته
1 اصلا ورد ندارن!!
2 کار باهاشو بلد نیستن... مثلا عکس گذاشتن و اینا
3 باید فایل رو رو کامپیوترشون ذخیره کنن که ممکنه افراد خانواده ببینن که ممکنه طرف نخواد

وقتی یه وبلاگ رمز دار داری خیلی بهتر از یه وبلاگ پر از یادداشت های منتشر نشده است! چون یادداشت ها تو حالت اول مرتب و کنار هم ان ولی تو حالت دوم هی باید کلیک کنی تا مطالبتو ببینی

الان من نمیدونم چرا دارم اینقدر ازشون طرفداری میکنم وقتی خودم وبلاگ رمزدار ندارم! :))

کامنت ها
خب بعضیا دوست ندارن با جواب ندادن ب کامنت ها و اینها ب طرفشون بی احترامی بشه کامنتارو میبندن

تصور کن این پست وبلاگتو میخوای فقط 10 نفر بخونن که تو ای دی هم ازشون داری. ایا ترجیح نمیدی تو وبلاگ رمزدار بنویسی تا بری به تک تکشون بگی؟ بعد تو وبلاگ هم یکی ی چیزی میپرسه ک سوال 9 تای دیگه هم هست لازم نیست چند بار توضیح بدی...

وبلاگ رو زیادی جدی نگرفتی؟!

اون حست به خاطر کنجکاویه
دفعه ی بعد ک به رمز برخوردی، به خودت بگو حتما پستش چرت و پرته وگرنه عمومیش میکرد! که یکم بهتر شه!!!
بعد خودت هم پست هایی هست که عمومی نکردی... آیا به نظر کسی که اونا رو نخونده چیزی رو از دست داده؟

شوخی شوخی یا جدی جدی؟! مثلا من اصلا نمی تونم باور کنم تو این زمان ما کسی ماکروسافت ورد رو نداشته باشه بعد به جاش وبلاگ داشته باشه!!!
یعنی یه سری ابزارا هست توی کامپیوتر در شرایط حاضر مثل نون شب می مونه واسه ی هر آدمی. توی کار، توی دانشگاه، توی ارتباطات... هر جا بری اول و آخرش گذرت به همینا میفته. ماکروسافت ورد و ابزار های مشابه نیز یکی از اونا. هر بشری طی دوران تحصیلش حداقل یه تحقیق رو که داشته دیگه! :>
بعد هم اینکه مورد سوم رو ارجاع می دم به علاقه ی وافر این دسته از آدم ها. این جاست که رمز گذاری توجیح اقتصادی پیدا می کنه. رمز بر روی ماکروسافت ورد از حلال ترین کار هاست! :))
نمی گم وبلاگ رمز دار کلا آشغاله و به درد نمی خوره. حرفم اینه که با ابزار صد برابر بهتری جایگزین می تونه بشه که چه بسا نیاز به اینترنت هم ندارن و در دسترس ترن به نسبت.
+بعد کلا یه بحث خیلی مهم تر دیگه امنیت داده هاست. تو وقتی داده هات رو وارد دنیای مجازی کنی دیگه از کف دادی شون. شاید خواننده های عادی نتونن ببینن چیزی. ولی ادمین ها که کامل از جیک و پوک ملت خبر دارن و حتی بعضی اطلاعات رو به بهای خوبی هم می فروشن. اگه واقعا قراره کسی از موهبت به اشتراک گذاری استفاده نکنه چه بهتر که دیگه وارد دنیای مجازی نکنه حرفاش رو تا حداقل امنیتش حفظ شه!
اگه بحث در مورد بی احترامی به خواننده هست، خود من اگه بخوام بین جواب ندادن کامنت ها و بستن کامنت ها یکی رو انتخاب کنم، بسته شدن کامنت ها برای من خواننده بی احترامیش بیشتره. چون یه حسی بهم دست می ده که نویسنده عملا بهم گفته تو خفه فقط خودم می گم و می نویسم.
البته من خودم اعتراف کردم که توی مبحث وبلاگ رمز دار تا حدی متزلزلم روی تئوری هام. :))
اونم فقط در شرایطی که بخوای با یه قشر خاصی ارتباط بگیری.
توجیه می شه. ولی باز ابزار مشابهش همون گروپ های یاهو و گوگل هست. هر چند هنوز جا نیفتاده درست و مردم خوششون نمی آد. اون محدودیت هایی هم که گفتی نداره. ولی خب منم اگه یه آدم سیاسی طور بودم و می خواستم حرفای فلان دار بزنم شاید یکی از گزینه هام همون وبلاگ بود.

اینم قبول دارم که جدیدا هر چی وبلاگ بیشتر می خونم بیشتر حساس می شم روی نحوه ی بلاگ نویسی.
حتی وبلاگ خودم گاهی به نظرم خیلی سبک و بی محتوا میاد. و این رو اصلا دوست ندارم. :(
کنجکاوی، فضولی، سر از کار دیگران در آوردن، هرچی که هست(!) خیلی رو اعصابمه!
من پست عمومی نشده ندارما! مطمئنی آیا اشتباه نگرفتی؟! :|

عبور یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 02:33

من تصمیم گرفتم از حمایت این قشر رمزگذاران بیام بیرون دیگه! :دی
فقط همچین میگی:
من نمی تو نم باور کنم تو این ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﺎﮐﺮﻭﺳﺎﻓﺖ ﻭﺭﺩ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﻭﺑﻼ‌ﮒ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشه
که آدم فکر میکنه وبلاگ ساختن مساویه شکافتن اتمه! چیزی نیست ک... یه بچه دوم ابتدایی هم میشه در مورد وبلاگ کنجکاو شده باشه بره یه دونه بسازه رمزم بذاره روش!

میشه رو فایل های word رمز گذاشت؟؟ چطوری؟؟؟

چرا همچین حسی داری رو نمیدونم... شاید بعدا بیشتر درکت کنم :)

من که فکر نکنم تا چند سال دیگه بتونم وبلاگ درست و حسابی ای بسازم... چون خودم محتوای درست و حسابی ندارم!:دی

آخه مثلا پست های وبت از 127 رفته بود به 129.. گفتم شاید 128 رو نوشتی ولی منتشر نکردی.

+ چقدر خوبه که هر چی دلم خواست بهت میگم و ایراد میگیرم! :دی
آخه ناراحت نمیشی.. در مورد خیلیا از ناراحت شدنشون میترسم
فقط عیب من اینه که همچین موقعیتی ببینم تو انتخاب کلمه ها زیاد دقت نمیکنم دیگه! بعضی وقتا تندمیشه حرفام
هر وقت ملاحظه نکردنم زیاد شد بهم بگو حتما و لطفا... باشه؟

هنوز می تونم مباحثه کنم ها! :دی کلا خوراک من اینه که یه نفر باهام هم عقیده نباشه بعد سعی کنم بیارمش تو جناح خودم. :))) از تفریحات مورد علاقه. البته گاهی بدجور هم ضایع شدم و شکست خوردم!
خب اون بچه ی دوم ابتدایی طور واقعا نیازی به رمز گذاری نداره. اون بیچاره که مثل کف دستشه. صاف و ساده. چیزی برای پنهان کردن نداره. اصلا ای کاش همه دوم ابتدایی بودیم. بی واهمه می نوشتیم. بی واهمه نقدر می کردیم. بی واهمه زندگی می کردیم و از کلیشه می کشیدیم بیرون! آه.
شایدم ما بعدا جناح شما رو درک کنیم. چ م دانم والا...!
آره می شه. :> و من عاشق اینم که رمز بذارم روش و دو سال بعد برگردم و کشف رمز کنم یه فایل وردی که اصلا نمی دونم توش چیه!
اعتراف می کنم که با ورژن قدیمیش بلدم این کار رو. لذا واست سرچش کردم و گویا این مسیرشه:
اون بالا رو علامت خوشگل ورد کلیک می کنی (همون چهارگوش مربعی رنگین کمانیه)، میری توی تب prepare ، بعد گزینه ی encrypt و انتخاب یه پسورد دلخواه.
حالا نیست که وبلاگ همه چی ولی هیچ چی ما خیلی محتوای خاصی داره. خوبه باز اون بالا علنا اعلام نمودم که برای من از همه بلاگ ها می تونه بی محتوا تر باشه .:))
و این که من باز خیلی افتخار می کنم که چنین بازدید کننده ی دقیقی دارم! خیلی دقیق بود این حرکت شمارش نا محسوس پست های من :)))
اونا هم منتشر می شن. بیچاره ها یه نیمچه فکری بودن برای خودشون ولی وقت منتشر شدن نداشتن تا الان. یه سری دیگه هم حالت دفترچه یادداشت دارن. مثلا یادآور اینکه باید به فلانی در مورد فلان موضوع ایمیل بفرستم. یا باید فلان سایت برم فلان کار رو بکنم.
راحت باشین. منم راحت ترم این گونه. بی پروا تر حرف می زنم ببینم طرفمون جنبه داره! :>

عبور چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 22:24

من قصدم شمارش پست ها نبود... فقط اگه خواستم کامنتای پست بعدی رو ببینم به جای برگشت به وبلاگ همون بالا شماره پست بعدی رو تایپ میکنم!!! یعنی 128 رو با 129 عوض میکنم!

قصد هرچی که بود حرکت خفنی بود.
در کسری از ثانیه حس کردم هک شدم. :))
بعدش افتاد که قضیه چیه...

فائـــــــزه پنج‌شنبه 5 اسفند 1395 ساعت 15:23


یعنی چی؟؟
واقعا مرغا بدون خروس تخم میزارن؟؟؟
عجب!!!

هی من عاشق رنگ زردم

منم یادمه بچگیام یه تخم مرغو گذاشته بودم بین حوله تا گرم بمونه جوجه بشه:))
هرروزم بهش سر میزدم
ولی یادم نمیاد چی شد که بیخیالش شدم:|
البته یادمه دختر عموم این روشو بهم یاد داد:)

یاده این خاطره افتادم:))
یه روز آبجیم یه تخم مرغ برداشته بود گذاشت رو زمین که مثلا به من و مامانم بگه کبوتره چجوری رو تخمش نشسته
تا رفت اداشو دربیاره یهو افتاد رو تخم مرغه اونم تق شکست
همه جونش پر شده بود:)))
من که فقط میخندیدم ولی مامانم یه داد و بیدادی راه انداخته بود که نگو:))

پست باحالی بود:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد