Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کیلگارا نیستم اگر...

بعد این یک ماه و نیم تلافی همه ی بد بختی هایی که تو این سه سال کشیدم رو سر این دنیای عوضی در نیارم.

می نویسم و عملی ش هم می کنم، چون بغض و بیشتر عصبانیت داره خفه م می کنه.

بله، میزان سوختگی خیلی فراتر از دماغم رفته الآن. 

هنوز که هنوزه صدای بوق ماشین ها و شعار های مردم می آد. من الآن باید اون بیرون باشم، جوونی کنم، بی دغدغه مثل بقیه بالا پایین بپرم و داد و هوار بکشم و شعار بدم و مثل بقیه خوشحال باشم. برقصم اصلا...! نه که تو این اتاق بخوام جزوه ی هزار صفحه ای فلان بلوک رو بکوبونم تو فرق سرم به امید کسب معدلی هرچند درخشان تر بین یک مشت خر خون. مگه چند بار میشه بی دلیل با همه ی مردمی که نمی شناسی شون شاد باشی و مغزت رو از هرچی اتفاق فرعی هست، خالی کنی؟ انرژی ای که در درونم محبوس شده رو حس می کنم. کم مونده بترکم از تراکم این مقدار مهار نشدنی از انرژی. اگه مطمئن بودم انگشتام نمی شکنه  اون قدر اون قدر مشت می کوبوندم تو در و دیوار که لااقل حالم خوب شه یکم.

لعنت به جربزه ی نداشتم که نتونستم تو روی بقیه وایسم و برم توی یه رشته ی کم دردسر تر. من واقعا آدم تیپ این رشته نیستم. به زور دارم خودم رو می چپونم بینشون فقط. من ازونایی ام که تو جوونی شون صرفا خوش می گذرونن و واسه پیری شون چیزی جمع نمی کنن و تهش با سلام و صلوات پول کفنشون رو جور می کنن و ناراحتم نیستن بابت این قضیه و می گن عوضش جوونی خوش گذشت!

من الآن خوشحال نیستم. من الآن اصلا خوشحال نیستم.

حس می کنم فرصت هام مثل دونه های شن از لای دست هام دارن در می رن و این اواخر با یه شتاب اعجاب آوری این اتفاق تسریع شده.

می نویسم،

 یادم هم می مونه.

کیلگارا نیستم اگه از این ترم به بعد برای امتحانی بیشتر از نمره ی پاس آوردن تلاش کنم.

کیلگارا نیستم اگر برای امتحانی قبل از دوازده شب امتحان شروع کنم جزوه رو باز کردن.

می خوام اینقدر اینقدر اینقدر انواع و اقسام واحد ها رو بیفتم و ناپلئونی پاسشون کنم که دلم خنک شه. سزای آدم بی استعداد بی جربزه همینه. 

من تلافی همه ی اینا رو سر تو در می آرم دنیای عوضی.


اینقدر عوض بشم، که دیگه خودم هم نتونم خودم رو تشخیص بدم بعد این مدّت. اینقدر عوض بشم که یکی از خواننده ثابت های وبلاگم بیاد برام بنویسه کی وبلاگ کیلگ رو هک کرده؟


*حالا خوبه بزنه و ناکام بمیرم. :{


پ.ن: قشنگ مشخصّه این مدّت اصلا تعادل روانی ندارم. نه؟ کی تو دو روز این همه چرت و پرت نوشته بودم رو بلاگم که الآن؟ ای بی همه چیز می ستایمت، ای رفیق روز های بی تعادل ساکیک طور من. چشمای تویی که داری اینو می خونی رو هم می ستایم.