هی خدا هی خدا... یوزپلنگم نشدیم.
به خدا اینقدر از صبح صحنه ی جفت گیری ایران بانو و آقا فیروز رو دیدم،
دیگه الان تو فضای مجازی که هستم دستم رو می گیرم جلو اسکرین و اسکرول می کنم.
اسمش اینه من دوست دار محیط زیستم، ولی اهل دلاش می دونن چی می گم!
خوبه باز آه و ناله نمی کنند تو فیلم.
توجه کنید که اینا همون کیم کارداشیان دنیای حیوانات می شند.
خوب آقا ناموسا خجالت نمی کشید؟ همین کارا رو می کنید یوزپلنگ ایرانی بدبخت جفت گیری نمی کنه دیگه. اینقدر فیلمش رو شر می کنید که از خجالت آب بشه! خودتون دوست دارید فیلمای خاک بر سری خانه سازتون رو شر کنند ملت بعد هم به هم دیگه تبریک بگن؟ دست بردارید بابا اینا منقرض نمی شن. شما ولی شاید موفق بشید از خجالت منقرضشون کنید.
بعدم زیرش تیتر می زنن :"این اولین بار است که یوز ایرانی در اسارت جفت گیری می کند." خب لامصب به خاطر اینکه از هر غلطی که بکنه از ده زاویه فیلم می گیری. منم بودم خیلی مودبانه می گفتم مرسی صرف شده من فقط موز برمی دارم!
فیلم جفت گیری یوزپلنگ از در و دیوار می پاشه.. مردم تو کامنت های زیرش----> هورا! مرحبا! خیییلییی مبارکهههههه. جوووون. احسنت. عشق کردم.
من به جای همه شون----> استغفرالله. تسبیح. غسل. تیمم. صلوات. خاک بر سرم. خب یوزپلنگ خجالت می کشه.
پ.ن. اشتباه می کنید. عنوانم رو از کامنتر بی ادب اینستاگرام کش رفتم. من ازین چیزا بلد نیستم. نقل به مضمون می کنم.
پ.ن. دیگه به نظرم تا یک هفته نیازی نیست پورن ببینید عزیزانم. یکم استراحت بدید.
پ.ن. سوای شوخی منم خوشحالم. مبارکشون باشه. مبارک سیاست مدار های قهار و همه فن حریفمون باشه. مبارک مسئولین دغدغه مندمون باشه.حالا تا چند روز بشماریم ببینیم ایران حامله شده یا نه؟
اخ ببخشید یادم رفت! ایران خیلی وقته حامله است!!!
پ.ن. اسم کشورتون رو روی یوزپلنگ و جک و جونور ها نگذارید. بفرما. اینجوری می شه. از نظر ادبیاتی بعد جفت گیری اش به مشکل بر می خورید. الان بگیم ایران چی؟ اهان اهان. بله بله. عفت کلام.
خب بعد از پشت سر گذاردن واقعه ی ترخیص بیمار محبوبم از بخش،
می رسیم به واقعه ی جانسوز،جانگداز و خانمان برانداز روتیشن خوردن رزیدنت های سال یک!
باورم می کنید اگه بگم حالم خراب رفتنشون هست و زندگی ام به کل مختل شده؟
خواب رفتن شون رو می بینم و کاملا اضطراب جدایی پیدا کردم. انصافا شما بگید من با این روح احساساتی ثبات گرای خودم که هر تغییری رو بایکوت می کنه چی کار کنم. واقعا موندم! خیلی اذیتم می کنه تغییر و تحولات!
و این در حالیه که فقط دو هفته است این دو تا رزیدنت سال یک رو می شناسم. یکی شون یه اقای دکتر ۹۲ ای کرمانیه که استریت اومده و به ما می گه "آخی نود و چهاری های کوچولو"، یکی شون هم یه خانم دکتر شبیه جودی ابوته که سال نود و پنج عمومی اش رو گرفته و الان اومده سال یک ما شده.
و ترکیب این دو نفر، مهربانی هاشون، مسخره بازی هاشون، اموزش هاشون به ما، حوصله ی بی نهایتشون، خاطره تعریف کردن هاشون، غیبت هاشون پشت سر باقی سال یکی ها و کلا اصل دبش بودنشون اینقدر خوف و خفنه که حاضرم این دو هفته ی اخیر از عمرم رو بگذارم روی تکرار نان استاپ.
محشر ترین رزیدنت های سال یکی بودند که تا به اینجا به عمرم دیدم. یعنی دوباره برای ما از اول تعریف کردند رزیدنت سال یک یعنی چی! استاندارد ها رو جا به جا کردند.
می دونید من وقتی استاژر همین بخش بودم، خاطره و تجربه ی بسیار ناگواری داشتم، اون قدری خراب که حتی روی وبلاگم ازش ننوشتم و فقط می شمردم تا فقط تمام بشه و بگذره! دو هفته بود که تقریبا هر شبش در خلوت خودم از شدت فشار و زهرماری اون دوران و اینکه روز بعد باز باید بروم بیمارستان، می گریستم.خلاصه به خودم گفتم من امکان نداره برگردم به این رشته!
ولی این دو عزیز با خوبی بی حد و مرزی که عمرا نمی شه از یک رزیدنت سال یک دید، کل تصور و پایه ی من رو شکستند، کوفتند از نو ساختند! در این حد که من الان محبوب ترین انترن شون هستم و بهم می گن برای تخصص خواستی بیای این رشته فلان دانشگاه رو اول بزن!
اون روز دکتر کرمانیه (رزیدنت مستقیم خودمه، اون خانم دکتره رزیدنت دوستمه ما یک سرویس دو استاده هستیم و اکیپی با هم مریض ویزیت می کنیم) بهم می گفت:
"ولی دکتر کیلگ، تو در این مدت یک کاری کردی، من پشیمونم که آخه چرا تا الآن به بقیه ی انترنام بیست دادم!"
و این عشقولانه ترین جمله ای بود که تا حالا از سال یکم شنیده بودم!!! :)))))) بهم می گفت تو اینقدر خوبی که فقط باید به تو بیست داد. من موندم به بقیه بیست دادم الان به تو باید چند بدم؟ البته دقت کنید به این نکته ی ظریف که داره می ره و عملا فقط خیال بیست دادن داره توانایی اش رو نداره چون نیست دیگه! منم گفتم به نفر بعدی بگه به نیابت از او بهم بیست بده.
خلاصه خب هیچی دیگه به هر حال اینجوری شد که مخ من توسط این بخش و رزیدنت هاش خورده شد و من شدم انترن باسواده ی بخش که استاد ها وقتی سوال می پرسند گردن ها به سمتم بر می گرده تا ببینند نظر من چیه. یه چیزی تو مایه های انترن ارشد یا چیف انترن ها. :))))
ولی خب این همه خوشی و خاطره سختی هم داره،
اونم همین درد جدایی شه! اینقدر اعصابم گاهی خورد همچین قضیه هایی می شه که به خودم می گم ای کاش که من اصلا همچین ادمایی رو نمی شناختم که الان موقع جدا شدن اینجور روحم زجر بکشه و در عذاب باشم. پوف.
دوستم می گه کیلگ تو یه جوری رو استادا و رزیدنت های این بخشت تعصب داری و نمی گذاری کسی چپ نگاهشون کنه که انگار فامیلی چیزی ات هستند. و آره واقعا همین طوره! من تو دو هفته اینا رو اضافه کردم به یکی از تو دل برو ترین طاقچه های قلبم.
خداوکیل دارم دق می کنم. خب چه مرگیه وسط دوره ی ما اینا می خواهند روتیشن برند بیمارستان دیگه؟
ناموسا الان گریه می کنم. همین الان!
بدو گفتند که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا و پس فردا! آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد دادند....
و از کل دوران عشقولانه ی من با رزیدنت های محبوبم یه فردا مونده یه پس فردا... اول ماه می رند و احتمالا دیگه تا اخر عمر نمی بینمشون.
نازنین؟ شام آماده است!
پ.ن. واسه هردوتاشون جایزه خریدم. دوپامین مون بچسبه به سقف!
ناراحتم. من. عجیب. ناراحتم.
در این حد که می نشینم کتاب درسی می خونم از شدت استرس که در این دو روز باقی مانده هرچی پرسیدند بلد باشم!
اخیرا یکم بیشتر از قبل خُل احساساتی خوبی شدم، شمام حسش می کنید؟
می ترسم با رفتن این ها، یک سال یکی گند و گه عصا قورت داده ی یبس بیفته بیخ ریشم. که از اونجایی که شانس من رو تو اسمون ها نوشتند، مطمئنم می افته.
ای خدا! یک سال یکی خوب و خفن و مهربون، لطفا! بفرست بیاد.
پ.ن. اگه بهتون بگم این دو هفته از چشمام در هر لحظه فقط قلب ساطع کردم، دروغ نیست. درخشش چشمامو همه دیدن. اصلا نفهمیدم چه جور گذشت! از شدت علاقه و شوق هر روز اولین نفر (in time) توی اتاق ویزیت بودم! بعد نمی فهمم چرا باید روتیشنی مثل اطفال یا زنان اینقدر طولانی باشه وقتی می شه به جاش همچین روتیشن هایی طولانی تر باشه! ای خدااااا. من نمییییی خوام برم زنان و اطفال. من می خوام اینجا بمونم تا ابد. تا ابد. ولم کنید.
پ.ن. حالا شما احتمالا فکر می کنید اینا شوخیه، ولی خب آب روغن قاتی کردم دیگه سر این جریان. واقعا داره بهم فشار می آد. یه بخشم همه چیزش اکی باشه، اینجوری از چشمت در می آد.
له له له!
داغون داغون داغون!
بهترین بازی تیم ملی کشورم بود که تا حالا دیدم... واقعا حال کردم باش...
هر چقدرم که این وقت اضافه فاکیده باشه... یا اون داور لا مصب پنالتی بدیهی مون رو نبینه...
از این حرصم می گیره که تو وقت رسمی بازی گل نخوردیم... این قسمتش درد داره. زیـــــــــــــــاد!
حالا فهمیدم که آرژانتین هم اون قدرا خفن نیست... خودمون رو باور داشته باشیم.
مرسی از همه... عاشق همتونم یوزپلنگا.
و اینجاست که مسی مجبوره مقابل تیم ما از حربه ی وقت اضافه استفاده کنه :دی
+ البته اینم قبول دارم که خداوند شانس را در امشب برای تیم ملّی ایران آفرید... وگرنه لوله بودیم با اون حمله های آرژانتین. مسی توپ خراب می کرد فجیع!!
+از طرفی خداوند امشب داور را برای مردمان آرژانتین آفرید... تا پنالتی بدیهی ما را نگیرد و در زمین زیر دست و پای بازیکنان اضافه باشد...
+ از این حقیقت نگذریم که دروازه بان عزیزمون برای ضربه ی دروازه تو اون زمین به اون گشادی و گندگی توپ رو تو اوت می زد و ما ولو می شدیم کف زمین از تبحر بیش از حد مستر حقیقی!
+تیکه های عادل فردوسی پور عااااااالی بود : چقدر خوبیم ما! خخخخخخ!!!!!!!!!! یعنی وات د فاز ... من نصف کیف نیمه ی دومم واسه وجود این بشر بود. مردیم بس که قهقهه زدیم به خاطر گزارش گری عاااالی این بشر... بابا کارت درست آقای فردوسی پور!
یکی دیگه از تیکه هاش که به خاطرش کل خانواده به مدت سه دقیقه رو هوا بود: یعنی بعضی موقع ها آدم حال می کنه توپ می ره تو اوت!! خخخخخخ!!!!
+ شما هم اگه دختر بودین عاشق این سیب زمینی حقیقی می شدین؟! :اوق من نمی دونم این دخترایی که اکانت توییترشونو عوض کردن به نام "حقیقی" چند قرن بوده پیش چشم پزشک نرفته بودن! خدا شفا بده این دخترا رو.
+این بازی چیزی رو عوض نمی کنه... هم چنان دیوانه وار طرف دار مسی خواهیم بود و خواهیم ماند... یس!
پ.ن: مطمئنم اگر خداوند عمری دهاد در آینده ی دور از این بازی به عنوان یکی از زیباترین بازی ها ی جام جهانی 2014 یاد می کنم و می گم این بازی بود که به من فهموند همیشه باید در درجه ی اوّل طرف دار تیم ملی کشور خودم باشم. این بازی در آینده ی دور اولین بازی خواهد شد که من را به فوتبال کشورم امیدوار کرد.