" سلام آقای علیپور ببخشید مزاحم شدم سینا فطرتی هستم دانش آموز 10A تختی ببخشید کلاس های تقویتی کی تشکیل می شن؟"
دو دقیقه بعد:
" ببخشید اشتباه شده شرمنده"
دلم می خواد بش پیام بدم، نه اشتباه نشده. من همه جوره حاضرم نقش آقای علیپور رو واستون بازی کنم...بیا با هم بریم مدرسه هر کلاسی دل تنگت بخواد برات برگزار می کنم.
من دبیرستانو می خوام. با همین جوّی که تو این پیامک هست. دلم تنگ شده. می خوامش. الآن. همین الآن. من آرزو می کنم که به مدّت یک روز آقای علیپور بشم.
# فقط اینکه هیچ ایده ای ندارم شما بچّه های 10A تختی چه خبطی کردید که این وقت سال دنبال کلاس تقویتی تونید.
# این علیپور هر کی هست، یکیه مثل خودم که فقط با پیامک می شه گیرش آورد.
# و امشب احتمالا شهادت هست و تلویزیون هیچی نداره و با وجودی که از درد به خودم می لولم، وبلاگ رو هم به هم می بافم تا زمانی که خوابم ببره.
# و یک عدد سینای جدید به کانتکت های گوشیم اضافه می کنم الآن. دلم می خواد! دلم این حجم از بی ربطی رو می خواد. تازه اگه چند سال پیش بود که سیستم یاهو هنوز عوض نشده بود، بعدش می رفتم واسه ریست کردن پسورد اکانت یاهوم سوال ورود می ذاشتم که: "اگه تو واقعا خودت هستی، شماره موبایل یکی از دانش آموزای کلاس 10A تختی رو رد کن بیاد." یعنی اینجانب سوال هایی می ذاشتم اون رو که بعضا واسه ی نفوذ به ایمیل خودم ساعت ها داشتم عین کاراگاه های مست دنبال ردپا و سرنخ می گشتم.
# انصافا از هیچ علیپوری خاطره ی بد ندارم. جالبه که تو زندگی منم همه شون استاد و معلّم بودن.