خداوکیلی خلاقیتی که در خواب های من موج می زنه رو در خواب هیچ ادمیزادی اقلا رو ایران نمی تونید پیدا کنید.
می دونید دیشب تا همین چند دقیقه پیش چی خواب می دیدم؟
مثل بچگی هام مزرعه ی پرورش کرم راه انداخته بودم. *-* کرم های سبز. بعد سر تا سر خونه دنبال کرم ها می گشتم چک کنم بزرگ شده باشند و گرسنه شون نباشه و مهم تر اینکه گم نشده باشند زیر وسایل خانه!!
یکی شون دقیقا اندازه ی گوسفند شده بود تا لحظه ای که از خواب بیدار بشم! و شفاف! این قدر بهش آب داده بودم خورده بود که چاق و چله شده بود و از ورای بدن سبز شفاف جذابش می شد مثل یک فیلتر نوری کل فضا رو دید.
من بچه بودم کفش دوز و کرم و حلزون و شاپرک و شب تاب و این خرت و پرت ها رو به وفور نگهداری می کردم، داخل ظرف، خصوصا داخل جعبه کبریت یا ظرف سس مایونز. الان حس می کنم یک شب کامل تو بچگی ها قدم زدم. اخ.
خواب قشنگی بود، ولی استرس عجیبی دارم، مراقبت از کرم ها خیلی دیشب ازم انرژی گرفته.