Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کار

می خوان بفرستنم سر کار. :/  زورکی.

یعنی نمی ذارن این عرقه خشک شه!

استدلالشون اینه که می ری زبونت باز می شه، با فرآیند نون آوری به خانه هم آشنا می شی، اینقدرم خون به جیگر ما نمی کنی که تابستونه تابستونه.

حسودا!

اصلا درکی ندارن بفهمن این تابستون تا سال های سال تقریبا آخرین تابستون عمر منه. از سال بعد دیگه ترم های دانشگاه یه طوری می شه که تعطیلات نداریم و بعدش هم که بیمارستان و کوفت و زهر مار و کشیک. 

من اینقدددددر خسته ام...

اینقدددددددر خستگی تو تنم مونده...

این قددددددددر حس ناتوانی می کنم...

این قددددددددر احساس تو قفس بودن کردم تا حالا...

این قددددددددر حس پیر بودن و جوونی نکردن می کنم...

همین الآن موقع ش هست که این احساس هام رو از بین ببرم وگرنه از همینی که هستم فرسوده تر می شم.

اصلا به خودم نمی بینم و فعلا که حالا حالا ها در مقابل این ایده مقاومت می کنم. مگه اینکه واسم تو شرکت کامپیوتری ای چیزی کار پیدا کنن که اونجوری شرایط یکم تغییر می کنه.

بهشون می گم این یه رقم کار رو حاضرم انجام بدم، برم برای مردم ویندوز نصب کنم، اپلیکیشن بریزم، تایپ کنم و ازین جور خرت و پرت ها.

بهم جواب می دن اینکه خر حمّالیه!

یعنی من خودم رو ریز ریز کردم به این خانواده بفهمونم علاقه م در این زمینه س، بعد این جوری این قدر قشنگ و راحت قهوه ایم می کنن.

بعد پشت صندوق داروخونه وایسادن خر حمّالی نیست؟ این قدر با ذوق می گن می ری اسم دارو ها رو یاد می گیری از دوستات جلو می افتی تازه چند تا فحش هم از مردم می شنوی سعی می کنی جواب بدی.

من فقط

می خوام بخورم،

بخوابم،

آهنگ گوش کنم،

فیلم ببینم،

دوچرخه سواری کنم،

برم تو پارک بچّرم،

رمّان بخونم،

ولگردی تو اینترنت کنم،

با مرغ و خروس ور برم،

ورزش کنم،

شعر و غزل بنویسم،

و اینجور کار ها.

این قوز بالا قوز دیگه چی بود؟

نمی رم. اگه رفتم. این خط این نشون.