Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دستگاه آبنبات کشی

این ساعت تنها روز تعطیلم تو هفته از خواب بیدار شدم که کمتر از مرگ نیست،

و اولین احساسم این بود که باید به عنوان یک آدامس برم تو دستگاه آبنبات کشی ویلی ونکا.

یعنی فرض کن از خواب بیدار شی...

اولین فکری که می آد توی ذهنت همین باشه.

-دستگاه آبنبات کشی

-دستگاه آبنبات کشی

-دستگاه آبنبات کشی

جالبه که خودم هم نمی دونم چی هستش. فقط فکرش ..


و جانی دپ رو هم می خوام، لطفا.

اصلا هر وقت دلم می گیره به صورت عجیب غریبی به جانی دپ فکر می کنم و اینکه دوست دارم جانی دپ بیاد با هم گپ بزنیم به انضمام چای یا هات چاکلت. یا اصلا گپ هم نزنیم. یه مدت هم دیگر را نگاه نگاه کنیم فقط در سکوت. نمی دونم چرا از بین هشت بیلیون آدم فکر می کنم این یک خل مشنگ شاید بفهمه. می فهمه به نظرم. 


چارلی و کارخانه ی شکلات سازی

وسط تماشای بار ده هزارم این فیلم، یهو  ناگهانی داشت گریه م می گرفت. 

آخه اصلا چیزی هم نداره واسه تحریک شدن احساسات، یعنی خب آدم طبیعتا با یه فیلمی مثل خطای ستارگان بخت ما باید گریه ش بگیره و قابل قبول هم هست (که در عوض اون زمان ما نشسته بودیم و سیلاب اشک اطرافیان رو نگاه می کردیم) ، ولی آخه چارلی و کارخانه ی شکلات سازی؟ چ م دانم والا! نمی خونه دیگه. مثل اینه که بستنی لیس بزنی و بگی آخ چقد داغ بود زبونم سوخت!

این جنس از احساس دیگه واقعاا در نوع خودش بدیع بود. هه.


مادرم از سر کار برگشته بود و گفت: "فیلم کارخانه ی شکلات رو نگاه می کنی؟ دوباره؟"

بهش با هیجان گفتم: " مگه می شناسی این فیلم رو؟"

جواب داد که: " نه، صرفا اینقد دیدیش اسمش رو یاد گرفتم."

جواب دادم: " اتفاقا هیچ وقت هم نشد کامل ببینمش."


حتی امروزم باز نشد کامل ببینمش...


دیوانه ی ویلی وانکا بودم،

و هستم هنوز.

و این احساس منو نمی فهمید به خدا. :)))) یعنی هر چی هم بگید اکی باشه فهمیدیم دیگه، من هی باید برگردم بگم نه نه عمیق تر خیلی خیلی  عمیق تر. 

و الآن دارم  مقابله می کنم حداقل  سومین عکس معرفی وبلاگم یه کسی به غیر از جانی دپ باشه. منتها در حد مرگ جنگ درونی به پا شده تو وجودم چوون که واقعا نمی شه.