می فرماد که:
" من ک جیک و جیک می کنم برات،
تخم کوچیک می کنم برات،
بذارم برم؟"
چی بگم بش خب؟ نه نه نه، تو هم بمون.
والّا امتحان امروز هم بهم گفت:
من که بدیهی ترین بودم برات،
معدّلا رو رله می کردم برات،
ریدی بهم؟
نه واقعا از زمانی ک فشار از روم برداشته شده کاملا و بدیهتا وتحقیقا هرز رفتم.
هرچی چهار ترم پیش پایه معدّل کشیدم بالا، این ترم دارم آباد می کنم.
و اگه یه درصد بچّه ها می دونستن این نمره هایی که براش اینجور از جوونی شون می زنن و حرص می خورن و بی خوابی می کشن و حذف رقیب می کنن و یخ حوض می شکونن و فلوچارت و نمونه سوال طرح می کنن حتّی و با هفت قلم مرئی و نامرئی خلاصه نویسی می کنن، تو کامپیوتر مسئول آموزش چه برخوردی باهاش صورت می گیره و چقد رله و پوچه و صرفا به تف کلیک بنده، همین الآن ایمان می آوردن و می رفتن برگه ی انصراف از تحصیل رو می کوبیدن اوّل تو فرق سر خودشون، بعد تو فرق سر ابراهیم خدایی و به عنوان پاراف هم تو فرق سر قاضی زاده هاشمی.
بعد هم مستقیم می رفتن اوّلین فنی حرفه ای نزدیک خونه شون، دوره ی کامپیوتر بر می داشتن.
امضا یک هرز رفته.
هی می گم وقتی قدر کلّه ی گاو فرجه داریم نیایید اینو به گوش من بگید ک وای سخته باید از همین اوّل واسش خوند. چون حرفتون تاثیر معکوس داره منو شیر می کنه ک نخونم.
از اون ور هی ادای نخونده های تنگم در نیارید که من هوس کنم باهاتون سر نخوندن مسابقه بدم.
خب واضحه ک واسه اینکه ثابت کنم خیلی باهوشم می ذارم دو روز آخر استارت می زنم اون کیف جزوه رو ک کل بار امتحان بیفته رو حساب حس ششم م.
یعنی قشنگ امتحانم اینجوری بود که می گفتم، آره این سوالو اون خانومه سر کلاس گفت بهمون اون روز، این سوالم تو قلب داشتیم قبلا، اینم ک تو ایمونو بود، شت اینم ک روانه، عه پسر این یکی هم مال ژنتیک ترم سه س. اوووف اینم که تغذیه س اصلا. اینم مال دبیرستانه. عه بیا اینم از رو معلومات راهنمایی می زنیم جووون. تازه توش تکنیک ضربدر منفی و حذف گزینه هم پیاده سازی کردم. مراقبم از زیر دستم کشید نرسیدم شانسی بزنم.
والا.
اصلا من نمی فهمم شما ملّت چه اصراری دارید با هم شیر کنید کی چقد خونده. بی خیال. گور خودتو بکن باو. بعدم برو مستقیم توش بخواب سنگ لحدو بکش روت سوز نیاد!
ببین من وقتی می گم نخوندم، یعنی حجمم به نصف حجم رسمی هم نرسیده هنوز. یعنی شیش صبحی می شه ک شبش فقط نیم ساعت یا نهایتا یک ساعت خواب دریافت کردم و اردر ده جلسه م مونده هنوز . شوخی هم ندارم با کسی.
بعد یارو سر جلسه کنار دستم می گه: "آره من تا بیست و چهار خوندم بقیه شو بهم برسون، اکیپی تولّد بودیم، تو ک درست خوبه."
ک دلم می خواد از همون اکیپ آویزونشون کنم.
یا مثلا بد ترینش اینه: " وای من جلسه ی ۲۰ رو همین امروز صبح خوندم. فرض کن همین امروز صبح ساعت هشت. برسونید ها!"
ک دوست داشتم مدادمو فرو کنم به حلقش، بهش بگم وای ببین من جلسه ی ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ رو همین امروز صبح خوندم. فرض کن همین امروز صبح تا ساعت هشت. جذّابه؟ دوس داری؟
واقعا هم نمی فهمم چی می شه ک حرف منو باور نمی کنید حرف اینا رو باور می کنید. یکی از همین روزا این عینکو ک تنها یادگاری کامپیوتری بودنمه می ندازم تو شومینه. شومینه هم نداریم. سیب!
کاش مثلا نمودار نمره بر حسب ساعت مطالعه می زدین واسه افراد. ببینم کی جرئتشو داره؟ اصلا جرئتشو دارین تو روی همچین نموداری رو نیگاه کنید؟ والّا ک من مطمئنّم نفر اوّل می شم توش. دقّت کن افتخار هم نمی کنم به نخوندنم. می گم حسّش نبود جهنّم در گیر بودم نخوندم ولی بازم به همین نسبت خفن نمره می گیرم و از این مطمئنّم. خیلیه ک تهش نمره ی منی ک اینجور تفی می خونم میفته رو میانگین یا حتّی بالاترش. ولی افتخار نداره ک. اینا به خیال خودشون مثلا نمی خونن و افتخار می کنن. اینا نخوندنو ندیدن... مسخره ها.
در هر حال از من بپذیرید ک درس خر خونی رو نخونی خر اعظمی! (واج آرایی به خ مثل خیزید و خز آرید ک هنگام خزان است.)
کاش جزوه ها رو جمع می کردن از دست همه، شیش صبح روز امتحان تازه پخش می کردن واسه خوندن، ببینم کی می تونه اینقدر ک من خوب درسو جمع می کنم جمش کنه؟ کی عرضه شو داره واقعنی نخونه و نمره بگیره؟
بعد جالبه هی هر سری به خودم می گم آره دیگه این تو بمیری ازوناش نیست. این بارو می خونم تو فرجه ک حسرت نمونه به دلم. ولی باز همون سیب! می دونی چرا؟ چون ته همه ش اینو به خودم می گم ک بیخ من واقعا علاقه ندارم به این رشته. این سردم می کنه.
حیف. حیف درس به این قشنگی. والا تو هر درسی به جز آنّا رو خر بزنی واست قشنگ می شه کیلگ.
قشنگی واقعی همون هندسه و حسابان و فیزیک سوم بود. تموم شد. پر. چهار ساله ک پر. تو هنوز عادت نکردی لعنتی؟ فکر کردی می شینی سر جلسه فکر می کنی خودش اثبات می شه؟ من واقعا نمی فهمم الآن دارم چه گهی می خورم بین این بچّه ها.
بعد این تناقض با بیرونش زجرم می ده که ژیگولشونم مثلا. همونی ک همه بهش می گن:" باشه باور کردم یکی هم بخواد بیفته خود خودتی!"
پ.ن. پشماااام. بیایید واس پنگوئنه اسم بذاریم کارش دارم ازین به بعد. هفسد. چوونکه. دارارام. پست هفتصدم گایز... تقدیم می کند.
مثل این می مونه که دیفتری حاد و فلج اطفال رو با هم گرفته باشم. تمامی ماهیچه های دست و پام با هم قفل کردن. حتّی یه پله رو نمی تونم بالا پایین کنم. حقیقتا که وضع مزخرفی ست... (چشمت کور و دندت نرم؛ می خواستی جو گیر نشی و ادای رونالدو رو در نیاری!)
پنگوئن ها چه جوری راه می رن؟ همون.
حالا ما هر روز چهار ستون بدنمون سالم باید تو خونه بمونیم غاز بچرونیم... یه امروز که وضعم این بود، فقط کمبود دیدار با جناب دکتر روحانی رو حس می کنم تو کارنامه م.
به قول مهدی موسوی:
مامان تمام زندگی ام درد می کند / دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟
- ورزش می کند خود را به درک واصل کند. از این جور غلط های زیادی برای بدن پیر من.