دیروز عصر فقط چند میلیمتر مونده بود که خودم و دوستم رو مستقیم به اون دنیا نازل کنم.
هنوز که هنوزه حالم خرابشه، موهای بدنم سیخ سیخه...
به هیشکی هیچی نگفتم.
باز خودم هیچی،
همه اش فکر می کنم اگه دوستم می مرد من زنده می موندم چه گلی و دقیقا از چه جهتی به گورم می گرفتم؟
قلبم درد می کنه و قفسه ی سینه ام سنگینه از ناباوری و شوک.
قضیه اش هم این بود داخل جاده بودیم لاین اول،
چون پُست کشیک بودم (Oh My God lafze ghalam) و این کشیک لعنتی سنگین بود برای دو روز فقط سه ساعت خوابیده بودم و مثل حیوان نجیبی ازم کار کشیده بودند، برای اولین بار به عمرم پشت فرمون خوابم برد و با فریاد دوستم بیدار شدم فرمان رو صاف کردم. باورم نمی شه!
اینه ام گرفت به ماشین کناری و تقه کرد و خم شد و فوری هر دو فرمون هامون رو شکوندیم که تصادف نشد.
هنوز موهای بدنم سیخه و حس به شدت گندی در قلبم دارم.
خیلی بد.
قبلا هم تجربه ی تصادف داشتم (هر بار نجات یافتم لحظه ی اخر) ، خیلی بد تر از این.
ولی هیچ وقت کسی رو همراه خودم نزدیک نبود به چوخ بدم و فکر کردن به این حقیقته که حالم رو هر لحظه خراب و خراب تر می کنه....
اصلا نباید بعد کشیک پشت فرمون می نشستم.
یه سری اشتباه ها رو وقتی مرتکب شدی و گند رو زدی، دیگه جای جبران نداره. متاسفم برای خودم.
کاش زمین دهن باز کنه من رو ببلعه که همچین فالت بزرگی دادم. داشتم با دستای خودم رفیقم رو می کشتم. وات د فاک.
پ.ن. حالا جالبه، کلا ما چرا تو جاده بودیم؟ رو دربایستی عزیزم رودربایستی! رسما جونمون رو به خاطر حرف یک مشت شل مغز گذاشتیم وسط و هیچ کسی هم نفهمید داشتیم می مردیم. خودم رو نمی بخشم. یادتون باشه، کلا هیچی و هیشکی ارزش سلامتی وجود ما رو نداره... ایمنی رو رعایت کنید، خسته بودید پشت فرمون نشینید مثل من قهرمان بازی دربیارید چون فکر می کنید موجود مقاومی هستید و تا حالا پشت فرمون خوابتون نبرده، و اینا رو حتما داغ بزنید به پشت دستم.
با یکی از دوستای به شدت با دین و ایمونم صحبت می کردم، (بله من همچین ادمی ام، از طبقه ی هفت جهنم پا شدم اومدم ولی با فرشته ها هم زیاد می پلکم کلا از همه تباری دوست و رفیق دارم نمی دونم چرا اونا هم کاریم ندارند احتمالا چون بی ازارم و ابراز عقیده نمی کنم)
خلاصه اقا تبادل استرس زندگانی می نمودیم، رشته اش هم مثل ما نیست اصلا،
بهش گفتم فلانی... من اخر این هفته یکی از مهم ترین رویداد های سرنوشت ساز عمرم را در پیش دارم، و احتمالا طبق معمول با وجودی که همه چیزم اکیه از هر نظر، دوباره قراره برم استرس بگیرم گند بزنم برگردم چون دیگه برایم عادی شده این روند داخل زندگی ام، اهمیت اتفاق ها از یک حدی که بالاتر باشه عملکردم شدیدا افت پیدا می کنه خنگ می شوم و گور لقش از الان برای مردودی و گندخوردگی امادگی دارم چون هر چه نزدیک تر می شویم اعتماد به نفسم بیشتر داره می اید زیر خط فقر. (در این حد که دارم اماده می کنم ان روز با خودم قرص همراه داشته باشم، چون این قدر به خودم تلقین کردم که با وجودی که اصلا سابقه ی میگرن ندارم، فکر می کنم ان روز قطعا میگرن خواهم گرفت پس می خواهم پیش دستی نموده و قرص به همراه داشته باشم!)
گفت که ای کیلگ غم نخور که کلید مشکلت دست منه. من بچه بودم مادرم یک دعا یاد داده هر بار سر بدبختی ها می خونم جواب می ده ارامش دارم. برایت می فرستمش. حتی صداش وقتی پشت خط داشت از این دعا صحبت می کرد ارامش بخش شد! و من از ارامش اون ارامش شدم.
می بینید؟ اینجاست که اتئیست بودن بیخ پیدا می کنه. کسی رو نداری، قدرتی بالا تر از خودت رو نداری که وقت استرس دلت رو بی خود خوش کنی بهش و کپه ی مرگت را بگذاری.
حالا بگذریم، الان مسیج ها را نگاه می کنم می بینم این را فرستاده:
"و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا.
و بگو پروردگارا مرا [در هر کاری] به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز و از جانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرار ده."
خود خدا شاهده، اینقدر نا خوداگاه خنده ام گرفت وقتی خوندمش. هی به داخل کردن و خارج کردن فکر می کنم. :))))
خدایااااا. درست داخل کن. درست خارج کن. :))))))) یاد اون قسمت فرندز افتادم که جویی می گفت د آرت آو گیوینگ اند تیکینگ اند گیوینگ اند تیکینگ. خاک عالم بر سرم از دعا هم دارم جوک می سازم فکر کنم کاملا کفر شد دیگه هرچی خدا نظر داشت دیگه تمام شد با این خنده ها.
شخصا اعتقاد ندارم که خدا اگر هم موجود باشه صلاح ما را بهتر از خودمون می دونه و چه بسا چیز هایی که فکر می کنیم برامون خوبه ولی در اصل به ضررمونه و اینها. اینا رو قبول ندارم. قسمت و خیریت و ... که وقتی یه چیزی نشد بگیم به صلاح نبوده و اینجور الکی خودمون رو راضی کنیم. من عقل دارم و خودم می فهمم چی به صلاحه.
از اینم که بگذریم، حالا اشتباهی خارجمان نکنه اخه؟ :))))) خدایا وارد کن! وارد کن. استدعا دارم وارد بفرمایید.
تبریک می گم ولی الان کاملا حتی استرس حفظ نشدن این دعاهه هم امده سراغم. جان جان جان.
شایانم که امروز به من می گفت فقط خدا تونسته کارشو درست کنه، خلاصه دارم فکر می کنم ما هم رو بندازیم به خدا یا نه؟
می دونی این دعا به این دوست ما ارامش می ده، چون از بچگی باور داره که همین دعا قرار هست کمکش کنه. من که از بچگی حسی به این ایه ندارم فکر نمی کنم اثری بگذاره. ایت الکرسی قبل امتحان حتی حالم رو بد می کنه چون فقط قبل سختی ها و بدبختی ها شنیدمش و شرطی شدم! دو دقیقه باید سرم رو بگیرم که صدای ایت الکرسی از کله ام بره بیرون از پنجم دبستان. به نظرم اگر قرار بر ارامش بخشی از گذشته ها باشه احتمالا باید این شعر رو برای من بخونند قبل لحظات حساس:
" یه روزی اقا خرگوشه...
رسید به بچه موشه..
بچه موش دوید تو سوراخ،
خرگوشه گفت آخ، آخ."
این رو وقتی دو سالم بود مادرم شب ها موقع خواب برام می خواند. از اون زمان یادم مانده و ارامش بخشه.
خلاصه عزیزانم دعا جادو جنبل قرص طلسم معجون مرکب پیچیده انرژی مثبت دل خوش کنک سخن رانی انگیزشی ارزو، هرچی دارید، این هفته با قیمت گزاف خریدارم.
فدا مدا.