Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

یکی رفت...

   می دونی حرفا خیلی تکراری اَن در موردت. یه نفر یه جمله ی  قشنگی گفته، همه میان همون رو طوطی وار تکرار می کنن در باره ت.


   من دوست دارم یه حرف نسبتا جدید بزنم. ولی نمی دونم چی!

این کافی نیست که بگم از صبح تا حالا نتونستم یه کلمه هم درس بخونم از وقتی فهمیدم رفتی؟ خصوصا من که از بیخ و بن با مرگ مشکل دارم.


   حس بدی دارم که خونه مون دقیقا بیخ بیمارستان بهمنه و چه بخوام و چه نخوام باید تحمل کنم این وضع رو! از صبح تا حالا همه جا راه بندونه و گریه و ناله های مردم هم جای خود دارد. هرچند موافقم که مردم دارن شورش می کنن(شور از نوع مزه)! یه کامنت خوندم با عنوان " درود بر مردم مرده پرست ایران زمین! " و واقعا بی راه هم نمی گفت. تا حالا کسی اینقدر بهت توجه کرده بود؟ عمرا! حتی خود من هم اگه این قضیه پیش نمیومد عمرا به این خوبی می شناختمت. ولی خب یه سری از احساسات صرفا پیروی از جمع هست. مردم رو می دیدم: همه موبایل به دست، تبلت به دست جلو بیمارستان!!! به راستی آیا مرگ هم فیلم برداری دارد؟ فکر نمی کنم اصلا زیبایی خاصی برای فیلم برداری داشته باشد. بیش از آنکه نگران تو باشند نگران این بودند که لحظه ای را برای فیلم برداری از دست ندهند.


   خب الان نمی دونم دقیقا دارم چی کار می کنم. با یک مرده حرف می زنم آیا؟ واقعا حس نمی کنم. نمی تونم بفهمم اگه تو مردی این صدای گرمی که تو هدفون پخش می شه مال کیه پس؟ می دونی سی سالگی... واقعا کمه! خیلی کمه. واست خوشحالم که با این که تو این سن رفتی ولی این همه آدم می شناسنت. به یادتن! یه حسی بهم می گه اگه من بمیرم پدر و مادرم هم شاید نیان سر قبرم! بهت حسودی م میشه! یعنی می شه وقتی منم مردم این قدر اشک و آه برام بریزن و بکشن؟ یعنی حتما باید برای مشهور شدن جوان مرگ شد؟ هوووم. نمی دونم!


  صرفا حسرت می خورم که به خودم قول دادم وقتی کنکورم تموم شد برم فول آلبوم خواننده ی " نگران منی " رو دانلود کنم چون احتمال می دادم مثل همون یکی ناب و تک باشه. ای کاش همون موقع که زنده بودی دانلود می کردم و می فهمیدم چقدر خوب احساسات رو توی سطر سطر شعر هات گنجوندی!


  خب حالا دیگر خودت می دانی. اگر دین ما راست بگوید... تو دیگر همه را می بینی. و خواهی فهمید که چند بار با نگران منی اشک ریخته ام. دیگر اشک هایم را از تو یکی که نمی توانم پنهان کنم. حالا واقعا می فهمی چیزی که ساخته ای به راستی محشر است که اشک کیلگارا را در می آورد!!!


+راستی از اون بالا اگر تونستی خدا را با من آشتی بده! جدیدا حس می کنم اَخی تُفی شدم پیشش.

+از این حرص می خورم چرا دقیقا روزی که من فهمیدم اگه بری خیلی ناراحت می شم ، رفتی. دیشب دقیقا داشتم به همین فکر می کردم. امکان داره من انرژی منفی داده باشم؟ نکنه تقصیر منه؟ تا الان که اصلا به فکرت نبودم که حالت خوب بود باو!

+خودتو که نمی شناختم. دلم واسه صدات تنگ می شه!

  

  

مگه میشه باشی و تنها بمونم...

   من هیچ وقت عمرم سعادت این رو نداشتم که خواننده ها رو خوب بشناسم یا خیلی از این آدم های این_لاو_ویت_موزیک باشم.

   به صورت کاملا تفننی ه.از  آهنگی خوشم بیاد دان می کنم می ریزم رو موبایلم،  n بار گوشش می دم. ولی خوب وقتی از یه آهنگ خوشم بیاد... دیگه خفه می کنم خودمو باش. ت

   بحث اینه که این چند وقت می گفتن مرتضی پاشایی حالش بده و بستری ه و اینا. ولی خب من اصلا اسمش واسم آشنا نبود، صرفا ابراز تاسف می کردم از این که سرطان چقد بده و این حرفا!

   آقا زد و دیروز فهمیدیم این جناب پاشایی همون خواننده ی تیتراژ ماه اصل امساله. آهنگی که من دیوونه وار علی رغم اکثر دوستان و آشنایان عاشقش بودم. مخصوصا عجیب ترین و برزخی ترین دوران زندگیم رو با این آهنگ سر کردم. دورانی که المپیاد قبول نشده بودم و باید قبول می کردم که کنکوری ام و بدتر از اون که باید دکتر شم نه مهندس...دورانی که از بی تعلقی نمی دونستم چی کار باید کنم به غیر از آهنگ گوش دادن و ول گشتن تو نت!

   خلاصه این که وقتی این آهنگ رو می شنوم اکثر خاطراتم میاد جلو چشمام. خصوصا خاطرات المپیادم. دیشب که شنیدم مرتضی پاشایی همونی ه که صداش برای من خاطره ساز بوده یه جوری شدم... صدایی که بارها بهش گوش کردم و ازش خسته نشدم.

   الان که بهش فکر میکنم می بینم خیلی هنره که درد به این بزرگی مثل سرطان داشته باشی و بخوای زخم های ریز ریز یه ملت لوس رو با صدات التیام ببخشی.

   میگن حالش بده. میگن ممنوع الملاقات شده. میگن فقد باس دعا کرد. منم دعا می کنم.  جدا از حس هم نوع دوستی یه حس مدیون بودن نسبت بهش دارم. مدیون بودن به کسی که صداش یه زمانی تنها وسیله برای چسبیدن به این زندگی کوفتی بود. ای کاش غیر از دعا کردن کاری از دستم بر میومد.زجر آوره!

و حالا واقعا

من

به جای

تو دارم

زجر می کشم...