مُد شده. این روز ها زیاد در کپشن های اینستاگرام " مرسی که" می بینم. مرسی که فلان... مرسی که بهمان... مرسی که بیسار... مرسی که هرچی.
و بیشترین کاربردش تو عبارت زیر رصد شده:
مرسی که هستین!
خب.
همین جوری دلم خواست یه سری مرسی که بنویسم. مرسی که های خودم.
شارپ ها رو می بینم. یاد include هام میفتم و اینکه همیشه کامل ترین include های بالای کد مال من بود. یاد این میفتم که بچه ها از رو من include هاشون رو کپی می کردن چون تقریبا کتاب خونه ای نبود که بالا ی کد های من include نشده باشه. دلم تنگ شد. خیلی. ولی بیخیال بریم که داشته باشیم مرسی که ها رو:
# مرسی که نیستین! به اکثر آدم های دور و برم که خیلی حالم به هم می خوره ازشون. دقیقا همونایی که ورژن انسانیت رو خز کردن.
# مرسی که وقتی شما نیستین مداد رنگی هام هستن! همون جعبه ی 64 رنگ رو عرض می کنم ها!
# مرسی که مداد رنگی هام از خیلی از آدمای دور و بریم ارزش مند ترن!
# مرسی که مجبور نیستم دیگه تحملتون کنم!
# مرسی که امروز، سه شنبه، بدون من دور هم جمع شدین و من رو یادتون رفت رفیقای با مرام من! منی که تک تک تون رو خودم دور هم جمع کردم. ولی این طوری برای منم راحت تره که از شماها کَنده بشم.
# مرسی که میزان رفاقتمون رو رتبه ی کنکورمون معلوم می کرد! اگه واقعا معیار اینه من ترجیح می دم با پشت کنکوری ها دوست باشم و ریخت یکی از شما دو رقمی ها رو نبینم. حالم رو به هم می زنین.
# مرسی که خبر گرد همایی تون رو باید از غریبه ترین آدم بشنوم!
# مرسی که از ترستون دیشب یادتون افتاد عه کیلگ از فلانی شنیده؟ بذار همگی دونه دونه زنگ بزنیم خونه ش که فکر کنه ما هم همین الآن برنامه رو چیدیم.
# مرسی که اینقدر خوب برام نقش بازی می کنین!
# مرسی که منم بلدم برای همه تون نقش بازی کنم و الآن اصلا تهران نباشم که بتونم تو اون جلسه ی عارفانه تون شرکت کنم!
# مرسی که این روز ها اینقدر حس تنها بودن و غریبه بودن می کنم با همه چی و همه کس و همه جا! عین یه ماشین از رده خارج شده.
# مرسی که پشت گردن مینا کچل شده!
# مرسی که جوجه ی سیاه قبل کنکور اندازه ی یه متکا شده و هر لحظه هر کسی که دلش می خواد یه تصمیم براش می گیره! یکی می خواد بخورتش، یکی می خواد بفروشتش، یکی می خواد تخم کردنش رو ببینه، یکی منتظره سریع تر بمیره.
# مرسی که یه جوجه ی کوچیک جا رو برای همه تنگ کرده و همه تون فکر اینین که یه جوری که کیلگ نفهمه سریع تر ردش کنیم بره!
# مرسی که فردا با این قیافه ی هفت در هشتم باید برم برای کارت ملی عکس بگیرم! اونم عکس بدون روتوشی که خودتون می خواین بگیرینش.
# مرسی که اینقدر لوسین و نمی ذارین اون عکس خوبه ی قبل کنکور رو براتون بیارم و حتما باید حال الآنم رو ثبت کنین تو اون کارت احمقانه تون!
# مرسی که از فردا اثر انگشتم، هویتم می شه و با یه کلیک تمام جیک و پوک من می ره زیر دست سازمان اطلاعات!
# مرسی که من اولش گول خوردم و فکر کردم اثر انگشت نمی خواد این فرآیند مسخره و به حدی خوشحال بودم که نگو!
# مرسی که دارم بالا می آرم از این که اثر انگشتم باید تو سازمان اطلاعات " این" مملکت ثبت بشه!
# مرسی که الآن دارم فکر می کنم دقیقا تو یه روز چه جوری می تونم اثر انگشتم رو مخدوش کنم که شماها نتونین ثبتش کنین!
# مرسی که حس می کنم فردا قراره بیفتم تو زندان در صورتی که یه فرآیند ساده ست با نام کارت ملی گرفتن!
# مرسی که ایزوفاگوس بیچاره م کرده اینقدر می پره تو اتاق و هر " ثانیه" یه سوال درمورد کلش ازم می پرسه!
# مرسی که نمی ذاره یک ثانیه در تنهایی برای خودم مرسی که بنویسم! به عبارتی شلوار را از پایمان در آورده ایزوفاگوس کوچک.
# مرسی که برای گواهی نامه باید آزمایش خون بدیم! ما که بلدیم پشت رل بشینیم گواهی نامه می خوایم چی کار اصلا؟ من؟ آزمایش خون؟ گواهی نامه؟ شیب؟ بام؟ با دوچرخه می رم اینور اونور اصلا. یا حتی با اسکوتر عین روس ها! تو روسیه کاملا عادی بود که یه مرد با نهایت ابهت و کت شلوار اتو کشیده ساعت هفت صبح اسکوتر سوار در خیابون در حال رفتن به محل کارش مشاهده بشه. خب اینجانب قصد دارم این فرهنگ روس ها رو به ایران منتقل کنم. برای کسانی که به خاطر یه آزمایش خون ساده گواهی نامه نمی تونن بگیرن. گور باباش. مال خودشون گواهی نامه...
# مرسی که مرسی که ی قبلی انقدر طولانی شد!
# مرسی که هم اکنون تبلتی در خانه ی ما به سر می بره که هنوز مدلش واردبازار ایران نشده و یه جور حس خاص بودن پشتش نهفته س!
# مرسی که ایزوفاگوس اینقدر سیخ کرد تو جون مادر جان تا به این تبلت برسه! من نیز از صدقه سر اوشون تبلت دار شدم.
# مرسی که عملا به تف هم نمی ارزه این تبلت ها وقتی اکثر اپ های به درد بخور" not allowed in your area " هستن!
# مرسی که آقای فروشنده می گفت اینی که تو دستته باریک ترین تبلت دنیاست ها! خوب مواظبش باش!
# مرسی که هنوزم اینقدر تحریم هستیم! بعد ازاون همه مذاکرات.
# مرسی که اینقدر باید مردم مون محدود باشن! از زمانی که ایرانی به دنیا میان تا زمانی که ایرانی می میرن.
# مرسی که حداقل هنگام پول گرفتن یاد ما میفتن و اس ام اس می رسه که پول لباس فارغ التحصیلی... هستی یا نه؟
# مرسی که عملا فارغ التحصیل حساب می شم!
# مرسی که اون روز تو شهر کتاب و در قسمت نوشت افزار های مهر ماه وقتی دفتر حسابان خودم رو می دیدم شدیدا گریه م گرفته بود و بغضم رو به زور قورت دادم.
# مرسی که واقعا اون روز احساس کردم خیلی پیر شدم.
# مرسی که همیشه این موقع سال با کلی ذوق و شوق تو شهر کتاب قدم می زدم و دفتر ها رو می دیدم و بوی جامدادی های نو رو در ریه می کشیدم ولی امسال انگار مُرده باشم. فقط می تونم با حسرت نگاهشون کنم و با خودم بگم: می بینی؟ هیچ وقت فکرش رو می کردی تموم بشه؟
# مرسی که تو شهر کتاب جلوی قفسه ی روان نویس سبز تقریبا نمی تونستم کاری انجام بدم و فقط مبهوت شده بودم. مبهوت خاطراتم با روان نویس های سبزم.
# مرسی که خواب هام دارن کم کم درست می شن! هیچ وقت یادم نمی ره که جاوید اولین خواب درست شده م بود.
# مرسی که طی سفر اخیرم فهمیدم تا آخر عمرم نمی تونم سلفی بگیرم! چون چشمام به طرز احمقانه و خنده داری لوچ میفتن. :))) راه حلی هم نداره تقریبا. از هر ده تا عکس، یازده تاش لوچ طوره.
# مرسی که پتانسیلش رو دارم آلن ریکمن رو به مدت سه ساعت در فیلم بتمن ببینم و نفهمم که کیه. و نهایتا در آخر فیلم عین طی الارض کرده ها از توی تیتراژ بفهمم که لعنتی تمام این مدت آلن ریکمن رو می دیدی و اینقدر بی خیال نشسته بودی اینجا!
# مرسی که در اثر فیلم بتمن فهمیدم خفاش خون آشامه! اصلا و ابدا فکرش رو نمی کردم که این موجود چه رژیم غذایی جالبی داره. :|
# مرسی که به دلیل بالا هیچ وقت نمی فهمیدم چرا مردم از خفاش ها می ترسن. چرا یه سری ها از ترس خفاش نمی رن تو غار. برای من خفاش و پرنده در یک اندازه دوست داشتنی و گوگولی بودن تا الآن.
# مرسی که طبق تحقیقاتم حداقل تو ایران خفاش خون آشام اصلا نیست و یا خیییییییلی کم هست! در نتیجه من می تونم حس خفاش دوست دارنده ی خودم رو حفظ کنم هم چنان.
# مرسی که تقریبا همه ی خواننده های وبلاگم یا وبلاگ ندارن یا نظرای وبلاگشون بسته ست. آرامش بخشه که هوار تا نظر بگیری و نخوای ذره ای جبران کنی. :))
# مرسی که طرف دارای مرتضی پاشایی حالم رو دارن به هم می زنن. یکی از بچه ها خوب می گفت: خواننده ی بیچاره اگه می دونست بعد از مردنش این قدر مشهور می شه و حرف و حدیث براش پیش میاد زود تر می مرد خب!
# مرسی که حالم به هم می خوره از کامنت هایی که زیر پیج مرتضی پاشایی می خونم. حالم به هم می خوره از خر بازی مردم. به معنای واقعی کلمه خر بازی! یکی فحش می ده به داداش بیچاره. بعد با سرعت نور یک ایرانی فرهیخته میاد به شدت معذرت خواهی می کنه. بعد یکی میاد برای معذرت خواهی بیشتر فحش کش می کنه دوست دختر مرده ی بیچاره رو. دوباره یه ایرانی خیلی فرهیخته تر میاد می گه: اون انتخاب مرتضی بوده!!! حق نداری بهش فحش بدی. و فحش های صد برابر بد تر ی رو دو باره حواله ی برادر پاشایی و طرفداران برادر پاشایی می کنه. و دوباره می رسیم به اولین خط این حلقه ی بی نهایت. تف تو فرهنگ همه تون که اینقدر دهن بین هستید. بکشین بیرون بابا. سر پیازین یا ته پیاز؟ تازه جالب اینکه کامنتی خوندم با این محتوی:
بچه ها من نمی دونم طرف کی رو بگیرم! به نظرتون داداشش راست میگه یا دوست دخترش و رفیقاش؟ طرف کی رو بگیرم؟ دارم از استرس می میرم. می ترسم اشتباهی طرف نا حق رو گرفته باشم. راهنمایی م کنید! خیییییییلی برام مهمه جواب بدین طرف کی رو بگیرم!!!!
فقط دلم می خواد بالا بیارم. :{
# مرسی که هر وقت می خوام یکی رو تو کلش ریپورت کنم بهم می گه ظرفیت ریپورتم پر شده. بس که خوش دهنن اینایی که میان تو چت کلش. روم نمی شه بعضی از فحش هایی که دخترا می دن رو بخونم حتی! دیگه حساب پسرا می آد دستتون.
# مرسی که اینقدر فرهنگ غنی ای داریم.
# مرسی که مرسی که نوشتن تا این حد حال می ده بهم و حد اقل الآن ذهنم چند ساعتی می تونه خالی باشه.
# مرسی که تا اینجاش رو خوندین. البته اگه خونده باشین.
# مرسی که نخوندید حتی. شاید اصلا ارزش خونده شدن رو هم نداشته باشه.
# مرسی که ی عزیز! مرسی که. واقعا مرسی که هستی مرسی که!
+ته نوشت:
# مرسی که استاد بدیع می فرماد:
چون طفل که از خوردن داروست پریشان/ با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
استاد می تونم برای دل خودم هم که شده کمی در شعرتون دست برده باشم؟
پوزش مرا پذیرا باشید ولی:
چون برکه از آسودگی خویش پری شاد/ با دوست پریشانم و بی دوست پری شاد!!!
می تونم حتی این بیت رو تقدیم کنم به پریش. حیف که نه من رو می شناسه و نه آدم مردم گریزی هست. حیف شد! ببین چه اسمت به این شعر میاد پریش!