یک شلوار آبی کاربنی بسیار شکیل خریدم،
با مقدار بسیار زیادی چاشنی شانس،
چهل و هشت تومان!
شصت تومان خودش آف خورده بود به مناسبت نوروز.
و تازه این خرید قبل قبل قبل قبل تحریم ها و بالا رفتن دلارشون بود.
کرک و پر خودم که درجا داشت می ریخت، کرک و پر فروشنده هم داشتم جمع می کردم هم زمان که می گفت یا خدا این رو از کجا برداشتی، قیمتش چرا اینجوری خورده؟ قیافه ش پوکر فیسی شده بود که حس می کردم الآن منو بی هوش می کنه، شلوار رو برمیداره برای خودش.
یعنی با همین شلوار کل اهالی بیمارستان رو زخمی می کنم من بعد عید.
جدا به خودم افتخار می کنم بابت یک تنه نگه داشتن ستون اقتصاد خانواده. خیلی خیلی خساستم می آد برم پونصد تومن ششصد تومن بدم پای شلوار یا کفش. به نظرم خرج بی هوده ست. بی هوده از این نظر که با پولش خیلی کار های مهم تری می تونم بکنم. الآن حیوان ها خیلی راحت هستند مجبور نیستند هیچی بپوشند. ما به جای اینکه از عقلمون درست استفاده کنیم، صرف لباس خریدن می کنیمش. انصافه؟
خلاصه حس همون باری رو دارم که مدادنوکی استیل هزار و ششصد تومنی ها رو احتکار کردم.
تازه پول شلوار رو هم به عنوان حق الزحمه ی کارگری تمیز کردن گولوی لوستر ها در آورده بودم. البته هنوز یکی از لوستر ها نصفش مونده و خیلی کار اعصاب خورد کنی هست. اصلا اعصابم نمی کشه باز برم روی چهارپایه چنین کار احمقانه ای رو ادامه بدم. اون بالا که می رم دلم می خواد به زمین و زمان فحش بدم، اینقدر عصبی می شم.
این شلوار رو هم دوست داشتم دو سه تا ازش می خریدم چون وقت این مسخره بازی های خرید رفتن رو ندارم و جنس و رنگش واقعا سوپر اوکیه. الآن بعد این همه مدت نق و نوق های پدر مادرم، موفق شدم یه امروز تن لشم رو جمع کنم ببرم خرید. خیلی هم به تنوع اعتقادی ندارم و وقتی از یک چیزی خوشم می آد ترجیح می دم باهاش بمیرم و تا زمان مرگ بهش وفادار بمونم. ولی خب کلا دیگه نداشت از همین مدل شلوار و همین یک دانه بود.
احتکار شده حتی به یاد آقای مگوریوم که تو بیست سالگی واسه تا صد سالگی هاش هم کفش مشکی یک دست خرید.
انار ها را هم دوباره احتکار کردم. و موقع عملیات احتکار، یک خانمی کنارم بود، داشت فحش می داد که این آشغال ها چیه ریختند زیر دست مردم. این چه اناریه؟ خشک و چروکیده و خراب! و من این شکلی بودم که در یک لحظه شک کردم به مهارت انار سوا کنی خودم. و به خودم گفتم نکنه همه ش خرابه؟ ولی با اعتماد به نفس یک کیسه انار خریدم و الآن باز داریم با سهراب انار می خوریم به ریش اون خانم بی اعصاب می خندیم! جدی نفهمیدم چرا به این نازنین ها می گفت خراب! خودش خرابه.
پ.ن. وسط خرید مادرم داشت مایع ظرف شویی می خرید. و این مایع های ظرف شویی دو سایز داشت. متوسط و جاینت بزرگ. این وسط داشت محاسبه می کرد ببینه از کدوم ها برداره به صرفه تر هست. و تهش من بهش گفتم از هر کدوم یکی بردار. چون ناراحت می شن.
بنده ی خدا سرش گرم بود متوجه نمی شد من چی می گم و باز تو ذهنش محاسبه می کرد. دیگه دیدم واقعا داریم علاف می شیم توی غرفه ی مواد شوینده، گفتم ای بابا دارم بهت می گم ناراحت می شن چرا متوجه نمی شی، از هر مدل یکی بردار!
برگشت با تنش گفت کیییی؟ کی ناراحت می شه؟
و بهش توضیح دادم اگه دو تا از متوسط ها برداری ، سایز بزرگ ها ناراحت می شن و اعتماد به نفسشون رو از دست می دن.
و اگر برعکس دو تا از بزرگ ها برداری، متوسط ها حس حقارت و به درد نخور بودن می کنند.
و برای همین معتقدم که از هر کدوم باید یکی برداری.
یک نگاه به من کرد،
یک نگاه به مایع ظرف شویی سایز متوسط،
یک نگاه به مایع ظرف شویی سایز بزرگ...
و در کمال ناباوری، از هر کدوم یکی برداشت.
و جدی می گم، مایع ظرف شویی ها واقعا ناراحت می شدن اگه از هر کدوم یکی بر نمی داشتیم...!