Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رانندگی در تهران

آقا این قدر داغون و شلوغ و هرکی هرکی ه...

 که گاهی فقط دلت می خواد، 

در ماشینو باز کنی، 

از ماشین پرت شی بیرون،

دمبت رو بذاری رو کولت با سرعت دویست کیلومتر بر ساعت از ماشین دور شی،

در حالی که رو به پشت سری هات فریاد می زنی:

"ماشین و سوئیچ روش جایزه ی هرکسی که بتونه از این جهنّم درّه ای که توشه بیرونش بکشه." :)))))


جدّی چرا اینجوری این قدر قر و قاطیه؟ صاف شدم. یک دونه هم جای پارک نیست . یک دونه! همه عصبی... دستا همه رو بوق. (انگار ک خاله شادونه بهشون گفته باشه: بچّه ها من می گم یک دو سه با تمام توان بوق بزنید.) ترافیک. باز خوبه تابستون نیست فاکتور گرما رو هم اضافه کنیم. بعد دیگه فرض کن ماشینم تازه اومده باشه زیر پات یکم قدر سر قاشق ناشی باشی. به مثابه گوسفند برای گرگ، پاره ت می کنن دوستان. حوصله ی آدم تازه کار ندارن اینا ک. دستشونو محکم و با نهایت فشار می ذارن رو بوق طوری که استخون تمپورالت به هم بپاچه از صدای نکره ش! بقیه ی ماشینا هم که قربونشون برم همه شاسّی بلند فلان فلان که یه سپرش پول سر تا پای پراید منه. دیگه امروز رسما اوج شجاعت خودمو در رانندگی نشون دادم. آه. 

رانندگی در تهران فقط اینکه بیفتی تو آزاد راه ها و بزرگ راه ها بی خیال دنیا بگازی، ترافیکاشم اوکیه خوبه فقط نیم کلاج می خواد. ولی دیگه این کوچه هاش و خیابوناش خیلی اسیدی اند. اسیدی پدر در آر. شاشیدم امروز به خودم رسما. تهش دیگه واقعا برام مهم نبود آدم زیر بگیرم، شاسی بلند بمالونم یا چی، فقط می خواستم در بیام از اون وضعیتی که توش گیر کردم و صدای بوق نشنوم. ببین دیگه باید عمقشو بگیری وقتی می گم نیم کلاج کردن واسمون کاملا اوکیه، باقی ش چیه دیگه. وای فک کنم تهش خیلی نرم یه پژو رو مالوندم. صداشو شنیدم راستش. غیژ. ولی ازینا نبود که خسارت بزنم، در رفتم. 0-0


تمام مدّت داشتم فکر می کردم اگه اینجا دنیای ماگلی نبود و یکم جادو داشتم، یه ورد ریدیسیو می خوندم، ماشینم بشه قدر این ماشین اسباب بازی ها، می ذاشتمش تو جیبم پیاده می رفتم بقیه ی راهو. جدّی چرا دنیای هری اینا با دنیای ما تلاقی نداره؟ لعنتی خرج کارش یه انگورجیو ریدیسیو خوندن بود خب...


الآن تا حدّی درک می کنم چرا هر وقت تو چشمای مامان یا بابام می گم من دارم می رم بیرون، با قیافه ای شبیه شمع ذوب شده نگام می کنن که: 

"اممم. کیلگ، ماشینم می بری؟" و تو دلشون اینجورین احتمالا که: " خدایا! بگه نه، بگه نه، بگه نه!"


باز مامانم اعصابش بیشتره. بابام اسید می پاشه رو خودش و رو ما و تهشم با یک کیلومتر فاصله با محلّ مورد نظر پارک می کنه و می گه ولش کن پیاده بریم.

خلاصه اینجوریاست. خیلی ناراحتم نمی شه از ماشین نهایت استفاده روببرم. :-"

کِل بکشید

همین الآن به طرز غریب و هرکی هرکی ای ماشین بهم ارث رسید. :))))

من کیلگارا در بیست سالگی ماشین دار شدم!!! :{

آخه تو کی اینقدر بزرگ شدی که بخوای ماشین خودتو داشته باشی کیلگ؟

واو. خیلی واو.

یوهو. 

امروز که اربعینه، از فردا شب بیایید همه تونو ببرم دور دور تو فرحزاد. جوووون. :-"


بعد از یک سال و نیم گواهی نامه داشتن و استفاده ی مصرانه از وسایل نقلیه ی عمومی و ممانعت از ناز مادر و پدر را کشیدن، بالاخره...!


# پرایده،

# سفیده،

# مدل ۹۱.

هشتگ بزنم خاتمه ی حداقل یک چهارم جر و بحث های روزانه با خانواده؟ خخخ.

راحت شدم. به جدّم الآن همین جا رو مبل سجده ی شکر به جا می آرم.


وای یعنی فرض کن ازین به بعد می تونم میم مالکیت بزنم ته این واژه: ماشین

گاااااااااااااااد.

کاف کاف

مخفف کیلگ کچل.

به عنوان خود مختارانه ترین حرکت بیست سالگی م و برای بیرون اومدن از اون فاز پوچ گرانه ای که خودم به خودم القا کرده بودم، رفتم کلّه ی مبارک رو تراشیدم. اسکافیلدی. هیچ وقت تو عمرم موهام دیگه تا این حد کوتاه نبوده. حس جدیدیه. ایده ش از زمانی که تو اسفند فرار از زندان دیدم افتاد تو کلّه م. فقط منتظر بودم دانشگاه تموم شه که خیلی تو چشم نباشه هی متلک بخوام بشنوم.


باهاتون حاضرم شرط ببندم هفتاد و پنج درصد این غم و غصّه ها تو موهای آدم ذخیره می شه. باید بتراشی بره، باید بریزیش دور. کمک می کنه اون فکرای اسیدی ت رو با قوای هرچی بیشتر بفرستی در اون شکنج پنهانی از مغزت که خودت هم نمی دونی دقیقا کجاست و سال ها درش رو ببندی ترشی بندازی ازش. سرباز ها باید خوشحال ترین آدمای جهان باشن طبق این فرضیه م. تازه می تونی با سرطانی ها هم ذات پنداری کنی. خفن ترین حالتش اینه که می تونی به خودت القا کنی زندگی من مثل اسکافیلد جالب و جذّاب و خفن و هیجان انگیزه.

اصلا اون ماشین سلمونی ها از بچّگی به وجدم می آورده همیشه. 


الآن این قدر احساس خوبی دارم، این قدر جوون شدم، اینقدر انرژی مثبت دارم که خودم هم باورم نمی شه. یا حداقل دارم سعی می کنم ادای اینایی رو که گفتم دربیارم.

و اینا همه ش در فاصله ی یه روزه. قضیه ی همون سکه هه که از صبح تا شب هزار تا چرخ می خوره.


فقط مشکلش اینه که کسی جرئت نمی کنه نگام کنه دیگه، می گن رفتی ریدی به قیافه ت. هی من می گم این مدل اسکافیلدیه، تو کتشون نمی ره. هار هار هار. شغلم کم بود، این اجازه رو می دن که درباره قیافه م هم نظر بدن. به کفشم. 


# راستی همین چند لحظه پیش یکی از آخرین به روز شده های بلاگ اسکای، تیترش این بود: ترسناک ترین موجود دریا را ببینید. گفتم برم ببینم یکم آدرنالین خونم بره بالا. رفتم مواجه شدم با یه ماهی خیلی اکورپکوری که واقعا آدم دلش می خواد بخره بندازه تو آکواریوم نداشته ی خونه ش هر روز صبح بیدار شه بهش سلام کنه. آخه کی دلش می آد به این نازنین موجود بگه ترسناک؟ خودتون قضاوت کنین من الآن شرایط آپلود کردن عکس رو ندارم. تو گوگل ایمیج سرچ بدین wolf fish یا گرگ ماهی.