" من که توی سیاهی آ
از همه رو سیا ترم...
میون اون کبوترا
با چه رویی بپرم؟ "
>چاووشی!<
و حالا ریمیکسی از کیلگ:
" من که تو امتحان بافت
از همه کس سفید ترم...
میون شاگرد خرخونا
فردا با چه رویی امتحان بدم؟ "
+هر سری هم که به غلط کردن بیفتی، دفعه ی بعد همون آشه و همون کاسه! من الآن دقیقا چی کار کنم که چهار دهم از فصلای میان ترم حذفی بافتم مونده؟ تازه در نظر بگیرین بافت مورد علاقه ترین درس این ترمه! :))
بعد مثلا فردا همچین حرفی بزنم به دوستان همه پاسخ خواهند داد : از دورکردن چندمت این همه فصل مونده؟ در این حد ناباورانه دارم رقابت می کنم باشون. :{
نکته ی جالب اینه که با این وضع درس خوندنمان معدل الف هم شدیم ترم قبل بر خلاف قشر عظیم کلاس!
به کسی نگین ولی بش می گن معجزه ی حافظه ی کوتاه مدت. فقط دعا کنین تموم شه. من معدلم رو شدیدا نیاز دارم. :(((
دارم می می رممممم. نقطه.
+به عنوان یک جوان ایرانی اعلام می کنم لباهنگ خندوانه خیلی خیلی خیلی بیشتر از استیج منو به خودش جذب کرد. (با وجود همه ی سنگ هایی که انداختن جلو شون به اسم دین و فرهنگ و ملیت و اینا)
برای یکی از اولین بار ها، خیلی خیلی از این برنامه ی تولید وطن خوشم اومد.
حیف شد که ارشا اوّل نشد با اون همه تلاش و خلاقیتش... ولی حالا که فکر می کنم نبویان هم بد گزینه ای نبود. اجراش جدا خفن بود.... :))
از زمانی که دوباره کلیپ اجراش رو دانلود کردیم، هر ده دقیقه یه بار دارم سعی می کنم دستام رو عین این بشر تکون بدم نمی شه که نمی شه....!
+به نظرتون بافت رو امشب زودتر یاد می گیرم یا مدل نبویانی دست زدن رو؟ :|
+آرزو کنین برام.
کله مکعبی؟ می فهمی امروز آخرین روز ایران اپن بود؟
می فهمی که من بعد از این همه سال مشغله یه بار می خواستم به عنوان یه تماشاچی حضور داشته باشم توش با خیال راحت؟ فارغ از هر گونه المپیاد و کنکور و مسابقه و ای سی ام و فلان و بهمان؟ فقط عکس بگیرم از روباتا؟ از سیما؟ از هویه های داغ وسط سالن که پا ها رو می سوزونه؟ از کرررری های بچه ها واسه هم؟
بعد می تونی بفهمی وقتی خودم فهمیدم دلش رو ندارم که برم چه حالی شدم؟
می فهمی سرماخوردگی بهترین بهانه ای بود که خود به خود جور شد؟
تو می تونی بفهمی که من فقط با دیدن عکساش گریه م می گیره؟
بعد می تونی تصور کنی اگه می رفتم تا چند ماه درگیری ذهنی داشتم واسش؟
خب پس تو هم موافقی که نرفتن کار درست تری بود؟
امیدوارم. امیدوارم تو کله ی مکعبی ت قوه ی فهم هم داشته باشی. کمی بیشتر از زیاد.
اون زمانایی که جوون بودم، فکر می کردم دانشگا مثل ایران اپنه. ما جغله های آی-او حساب می شدیم اون موقع. من هیچ تصوری از جو مختلط علمی یه سری جوون نداشتم. تنها جایی که این گروهک ها رو قاطی با هم دیده بودم تو آی-او بود و فقط می فهمیدم که خیلی داره خوش می گذره. فکر می کردم چه قدر باید شیرین باشه مکانی که هر روزش مثل ایران اپن باشه. پر از شور و هیجان و تنش! شاید برای کسری از ثانیه دلم می خواست سریع تر دانشجو بشم حتی و به اندازه ی اون سه روز مسابقه ها دوباره خوش بگذرونم. نشد. حداقل تو دانشگاه ما ازین خبرا نیس!
من الآن تو بی ربط ترین نقطه ی دنیا افتادم. نقطه ای که کوچک ترین ربطی به سه سال پیشم نداره.
{مثلا از همین الآن می تونم حدس بزنم اگه به سای (نسبتا نزدیک ترین دوستم تو دانشگا) می گفتم:"چه قدر دلم برای دیدن ایران اپن تنگ شده...!"
برمی گشت بهم می گفت:"چی هست؟ یه فیلمه؟"
منم به جای تعجب صرفا با خودم زمزمه می کردم:" آره. یه فیلم قدیمی. که سه سال پیش نقش اوّلش من بودم..."}
این زجر آوره که الآن یکی مثل سُلی باید پشت کنکوری باشه، منم شهرستانی باشم و صرفا مکالمه ای مثل چند خط زیر از کیلومترها فاصله بینمون رد و بدل شه...
{- چه قدر دلم برای دیدن آی-او تنگ شده...!
- می دونی چند روز پیش داشتم به یه چیزی فکر می کردم.
- چی؟
- اگه قرار بود ده اتفاق از بهترین روزای زندگیت رو دوباره زندگی کنی...
- آی-او قطعا یکی از اونا بود.
- مال تو هم دکتر؟
- مال منم. صد در صد.}
+من تا حدی باش کنار اومدم کیلگ. وضعیت فعلی من اینه. فقط گاهی... یه سری فکرای اسیدی مثل این... ولش کن.
+به ارشا اقدسی رای بدین جان من. عاخه این نبویان چی داره که هوار هوار داره رای می خوره؟ هدف خندوانه قطعا خنده دار ترین و باحال ترین و خلاقانه ترین اجراست. شما ها که واقعا نمی خواین خواننده استخراج کنین از بین یه مشت بدلکار و نویسنده و بازیگر! یا نکنه... واقعا می خواین؟