Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

واپسین لحظات

دوست داشتم این پست رو با احساس بیشتری بنویسم.

ولی نشد. دور نکرده های زیادی داشتم از صبح و این مانع شد که من بیام اینجا ...

شاید عجیب باشه ولی هنوز خیلی ش مونده.

الان به خیلی چیز ها هم زمان فکر می کنم.

اول این که برای همه ی کسایی که تو این یه سال اومدن اینجا و حس می کنم اکثرشون مثل خودم تجربی باشن آرزوی آرامش کنم. حس می کنم موفقیت رو خودشون می تونن به دست بیارن اگه آرام باشن فقط.

دوم اینکه برام دعا کنید وقت کم نیارم. یا اگه کم میارم در حد معقولی کم بیارم.

سه اینکه می گن شیمی ریاضی ها فوق العاده سخت بوده. خداوندا رحم بفرما!!! کیلگ گناه داره آخه!

چهار اینکه یاد دلشاد افتادم. اینکه پارسال در چنین روزی می گفت تا حالا اینقدر حس تو عدد خلاصه شدن نداشته. ولی من هم چین حسی ندارم. اصلا حس ندارم در شرایط حاضر. قورباغه آب پز شدم.

پنج اینکه افسوس می خورم برای خلاصه هایی که نوشتم و نرسیدم بخونمشون کامل.

پنج اینکه امید وارم درصد دینی م فیک نبوده باشه تو این سنجش آخریا. چون الان که نگاه انداختم هیچی یادم نبود.

هفت اینکه دو تا مورد پنج نوشتم از استرس.

هشت اینکه بله. من روز آخری رو درس خوندم مشاوران عزیز.

نه اینکه خیلی بی خیال بودم روز آخر.

ده اینکه امیدوارم فردا افسوس نخورم.

یازده اینکه هنوز هم می خوام برم یه دور عربی و فیزیک و دینی و شیمی رو یه نگاهی داشته باشم.

دوازده اینکه ریاضی فیزیک فردا واس ماس! یعنی کلش ماس ماس!  حتی اگه شیمی ش گُه ترین باشه.

سیزده اینکه اینجانب کیلگ در شب کنکور هم [حتی] نرسیدم دینی رو جمعش کنم. حتی یه دور... درس نماز و روزه مونده. تا حالا دیده بودین این مدلی؟! هار هار هار

+wish me luck