Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

94 لعنتی تموم شو لطفا! التماست می کنم.

نمی دونم. بش چی میگین؟ تقدیر؟ انصاف؟

آقا من بش اعتقاد ندارم. حالم از همه چی به هم می خوره فقط. حتی از اینکه این جمله ی "حالم به هم می خوره" رو امسال اینقدر تکرار کردم.

یه عموی دیگه م هم داره می میره.

دقیقا مثل اون یکی. به نا متعارفی اون یکی. به سرعت و غیر قابل انتظار بودن اون یکی.

منتها من الآن آماده ترم.

همین الآن خبر رسید ریه هاش از کار افتادن. به ونتیلیتور وصلش کردن.

وبلاگ جان. خودت شاهد بودی که من چه قدر تلاش کردم از تو مرگ بکشم بیرون. از تو نیستی. از عدم. از نابودی. از این افسردگی مزخرف.

ولی ببین! مرگ لعنتی نمی خواد از تو من بکشه بیرون.

خدایا!

می شه بسه؟

می شه بزاری یه نیمچه ایمانی ته دلم بمونه؟

می شه اینقدر بهم ثابت نکنی از این افتضاح تر و گند تر هم می شه؟

چرا نمی خوای بفهمی من واقعا حالم خوب نیست؟ 


من به دعا اعتقاد ندارم. همیشه فکر می کردم خدا طبق علایق خودش شرایط ما رو رقم می زنه. چه دعا کنیم چه نکنیم. تا حالا هم به غیر از دوران ابتدایی م که تقلید می کردم از این و اون، برای هیچ موضوعی دعا نکردم.

ولی یه خواهش. به خاطر کسایی که دور و برم هستن و به دعا اعتقاد دارن...

می شه دعا کنین خوب شه؟

واقعا نامردیه دو تا از عمو هات به فاصله ی شیش ماهه از هم بمیرن. نامردی که واژه ی خوبی ه. این قضیه خیلی وقته نامردی رو رد کرده.

نامرد ترش اینه که حس کنی بعد از اینا شتره قراره بیاد سراغ بابات.

نامردترینش اینه که این یکی رو نمی تونن پنهان کنن از عزیز.

احتمالا بعدش هم عزیز می میره.

من امّا در این شرایط مزخرف، مضحکانه یاد فینال دیستینیشن می افتم.

انگار که قرعه ی مرگ به نام خانواده ی بابام اینا افتاده باشه. :)))